


ششم نوامبر 2024، وقتی ترامپ در اولین اظهارنظرش پس از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری گفت: «برخلاف تبلیغات، من آغازگر هیچ جنگی نخواهم بود بلکه به جنگها پایان خواهم داد»، بسیاری از ناظران را شگفتزده و تا حدی امیدوار ساخت؛ از جمله در ایران و در بین نیروهای سیاسی حامی مذاکره با آمریکا که پس از شکست خانم هریس تمامی امید خود را از دست داده بودند!
این امیدواریها البته دیری نپایید و مجدداً با اعلام اسامی تیم امنیت ملی و سیاست خارجی ترامپ رو به سردی گرایید. تیمی که گفته میشد همگی دارای روحیاتی ستیزهجو، بهویژه در برابر ایران و چین بوده و از حامیان پروپاقرص اسرائیلاند. این نوسانهای نظری در مورد پیشبینی نوع سیاست خارجی که ترامپ در دولت دوم خود به کار خواهد گرفت، پس از آن نیز ادامه یافت.
فشار ترامپ به نتانیاهو برای آتشبس در غزه و لبنان و اظهارات رسانهای علیه جنگطلبان جمهوریخواهی همچون جان بولتن، امیدواریها را تقویت میساخت و اظهارات ستیزهجویانه تیمش علیه رقبای آمریکا در جلسه استماع کمیته روابط خارجی سنا یا گمانهزنیهای رسانههای آمریکایی پیرامون حمله قریبالوقوع به مراکز هستهای ایران، نگرانیها را زنده میکرد. به نظر میرسد وجود این نوع آشفتگی و دوگانگی نظری در پیشبینی سیاست خارجی دولت دوم ترامپ، بیش از همه متأثر از کمتوجهی به رویکردهای علمی است. از همین رو در ادامه تلاش کردهایم تا با نگاهی علمیتر و روشمند، بسترهای شکلگیری سیاست خارجی دولت دوم ترامپ را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.
نظریهپردازان روابط بینالملل معمولاً از سه سطح تحلیل فردی، داخلی (دولت) و بینالمللی برای تبیین پدیدههای بینالمللی استفاده میکنند. با پیروی از همین قاعده مرسوم شاید بهتر بتوان هم انتخابهای ترامپ در تیم امنیت ملی و سیاست خارجیاش را توضیح داد و هم نوع سیاست خارجی احتمالی وی را که در دولت دومش در پیش خواهد گرفت، تحلیل کرد.
در سطح تحلیل فردی، با توجه به تجربه دولت اول ترامپ، نگارنده چهار ویژگی شخصیتی او را بیش از سایرین بر بینش سیاست خارجی وی مؤثر میداند؛ گرایش به عوامگرایی (پوپولیسم)، خودشیفتگی (نارسیسیسم)، روحیه ساختارشکن و روحیه معاملهگری. در سطح تحلیل داخلی نیز تجربه دولت اول ترامپ نشان داده که سه عامل داخلی بیش از سایرین بر تعیین رویکردهای سیاست خارجی دولت وی اثرگذارند. بیش از همه، روحیات و تمایلات پایگاه رأی حزب جمهوریخواه و پس از آن دو عامل فشار هیئت حاکمه و نخبگان سیاست خارجی آمریکا، و همچنین قدرت لابی صهیونیسم در این کشور.
در سطح تحلیل بینالمللی، بر مبنای اتفاق نظر اکثریت اندیشمندان روابط بینالملل میتوان گفت که بزرگترین فشار ساختاری که از ناحیه نظام بینالملل به ایالات متحده تحمیل میشود رشد پرسرعت قدرت چین است. مسئلهای که سبب شد از دوره اوباما، راهبرد چرخش به شرق در سیاست خارجی آمریکا مطرح شود. حفظ ثبات در منطقه غرب آسیا که پیش از تولید نفت شیل اولویت بالاتری برای آمریکاییها داشت، دیگر دغدغه مهم بینالمللی ایالات متحده نیست. مسئله روسیه گرچه در دولت بایدن مورد توجه بسیار بود، ولی از یک چشمانداز نظری واقعگرا و با توجه به موازنه قدرت پایداری که در منطقه شرق اروپا وجود داشت، میتوان گفت مشابه موضوع تروریسم بیشتر یک مسئلهسازی توسعهطلبانه بوده است. نکتهای که به نظر میرسد ترامپ به خوبی آن را دریافته است.
اکنون در همین چهارچوب تحلیلی بهتر میتوان بسترهای شکلگیری سیاست خارجی دولت دوم ترامپ را تبیین کرد. در میان عوامل اشارهشده در سه سطح تحلیلی مختلف، به نظر میرسد تمایلات سیاسی تودههای جمهوریخواه بیش از بقیه بر شکلگیری رویکردهای سیاست خارجی ترامپ اثرگذار بوده و گرایش پوپولیستی ترامپ در تأثیرپذیری خاص از این تمایلات، این اثرگذاری را تقویت کرده است. پایگاه رأی حزب جمهوریخواه و بهویژه شخص ترامپ را بیشتر ساکنان ایالتهای غرب میانه و ایالتهای درون کمربند آفتابی تشکیل میدهند؛ غالباً از بین سفیدپوستان طبقه کارگر، اقشار مذهبی یا کمتر تحصیلکرده و ساکنان حومه شهرها و روستاها. در نقطه مقابل، پایگاه رأی حزب دموکرات بیشتر در ایالتهای ساحلی آمریکا و در بین اقشار تحصیلکرده، کمتر مذهبی، مهاجران و ساکنان مراکز شهرهای بزرگ قرار دارد.
در بین رأیدهندگان دموکرات، تمایلات بینالمللگرایانه بیشتر و در بین رأیدهندگان جمهوریخواه تمایلات ملیگرایانه بیشتری مشاهده میشود. نظرسنجیهای رسمی نشان میدهد جمهوریخواهان نسبت به دموکراتها حساسیت بیشتری بر روی مسائل مرتبط با امنیت ملی آمریکا دارند و به همین جهت در برهههایی همچون حادثه 11 سپتامبر و یا ظهور داعش نسبت به دموکراتها حمایت بیشتری از سیاستهای مداخلهجویانه آمریکا به عمل آوردهاند، اما به همان میزان نیز حساسیت بیشتری بر روی هزینههای ناشی از بینالمللگرایی آمریکایی و مداخلات خارجی این کشور دارند. این رویکرد تعارضآمیز را به عنوان مثال میتوان در موضوع جنگ عراق دید. جنگی که ذیل کارزار جنگ علیه تروریسم یک رئیسجمهور جمهوریخواه و با حمایت قاطع تودههای جمهوریخواه آغاز شد، ولی وقتی هزینههای سرسامآور آن عیان شد، بزرگترین مخالفت با آن نیز توسط رئیسجمهور جمهوریخواه بعدی و با هدف جلب رأیدهندگان جمهوریخواه انجام شد.
در این خصوص به عنوان مثال میتوان به انتقاد از هزینه هفت تریلیون دلاری مداخلات آمریکا در منطقه غرب آسیا به عنوان یکی از خطابههای ماندگار و پرتکرار ترامپ اشاره کرد. موضوع جنگ اوکراین یک نمونه دیگر است. پیمایشهای انجامشده در آغاز این جنگ بیانگر آن بود که در هر دو حزب عمده آمریکا، از هر ده نفر، هشت نفر از ارسال تسلیحات و کمکهای نظامی آمریکا به اوکراین حمایت میکنند، اما پس از گذشت حدود یک سال و افزایش هزینههای حمایت از اوکراین (اعم از کمکهای مالی و نظامی و تورم ناشی از جنگ)، حمایت رأیدهندگان جمهوریخواه از تداوم کمکها به اوکراین 25 درصد کاهش یافت، در حالی که میزان حمایت رأیدهندگان دموکرات تغییر چندانی پیدا نکرد.
تمایلات ملیگرایانه یا بینالمللگرایانه در بین مردم آمریکا البته وجوه فرهنگی و اقتصادی نیز دارد. از منظر فرهنگی، شعارهای بینالمللگرایانهای چون صدور دموکراسی، آزادی و حقوق بشر به دنیا در بین اقشار تحصیلکرده طرفداران بیشتری دارد که البته وقتی جرج بوش وجه دینی رسالت الهی مردم آمریکا را به آن افزود، در بین اقشار مذهبی نیز موقتاً طرفدارانی یافت. از منظر اقتصادی نیز، طبیعتاً ساکنان ایالتهای ساحلی یا تولیدکنندگان فناوریها و خدمات پیشرفته حمایت بیشتری را از سیاستهای تجارت آزاد به عمل میآورند تا طبقه کارگری که در ایالتهای میانی در صنایعی کار میکنند که مزیت رقابتی خود را در برابر رقبای خارجی از دست دادهاند. از سوی دیگر، هر دو وجه یادشده در نگاه منفی ملیگرایان آمریکایی به مهاجران به عنوان افرادی که هم خلوص نژادی و فرهنگی را برهم میزنند و هم فرصتهای شغلی را به خطر میاندازند، تأثیرگذار است.
به نظر میرسد مخالفت دائم ترامپ با مداخلات پرهزینه آمریکا تحت تأثیر همین نوع تمایلات سیاسی در بین تودههای جمهوریخواه بوده است. روحیه معاملهگری ترامپ در سطح فردی و مهمتر از آن، ضرورت تمرکز بر روی تهدید چین در سطح نظام بینالملل، چنین رویکردی را در بینش سیاست خارجی دونالد ترامپ تقویت کرده است. ترامپ میداند که گیر افتادن آمریکا درون هر باتلاق جنگی جدید در منطقه غرب آسیا میتواند به قیمت تقدیم دودستی جایگاه آمریکا در رأس هرم قدرت جهانی به چین تمام شود. از نگاه ترامپ، آمریکا در برابر رشد روزافزون قدرت چین نیاز به عوامل زورافزا (دوپینگ) دارد.
در نتیجه با راهکارهایی چون تصاحب گرینلند یا کانال پاناما به دنبال آن است که آمریکا را در این رقابت قدری به جلو بیندازد. در عرصه خارجی، جنگ تجاری با چین و کاهش خصومت با روسیه و در عرصه داخلی، تأسیس وزارت کارآمدی از دیگر راهکارهای ترامپ برای افزایش توان رقابت آمریکا با چین است. انتخاب یک تیم امنیت ملی و سیاست خارجی که همگی در مقابله با چین متفقاند، از دیگر جلوههای این اولویت سیاست خارجی ایالات متحده است.
تمایلات سیاسی تودههای جمهوریخواه ویژگی دیگری نیز دارد که تعارض جدیدی را به رویکرد سیاست خارجی دولت ترامپ تحمیل میکند. بزرگترین طرفداران اسرائیل در بین مسیحیان انجیلی آمریکا قرار دارند، دقیقاً همان قشر مذهبی که خاستگاه اجتماعی دونالد ترامپ است. تلفیق این عامل با دو عامل دیگر در سطح داخلی یعنی فشار لابی صهیونیسم و حمایت هیئت حاکمه آمریکا از رژیمصهیونیستی، معمای سختی را پیشروی ترامپ قرار میدهد؛ اینکه چگونه میتواند بدون افتادن در دام جنگافروزیهای اسرائیل، تعهد قاطع خود را به آن نشان دهد؟
نشانههای متعارضی که پس از پیروزی ترامپ ظهور کرده، نشانی از این دوراهی سخت است؛ فشار به نتانیاهو برای آتشبس، اقدامی در جهت کاهش مشغولیتها و هزینههای ایالات متحده است و مسئولیت دادن به سینهچاکان اسرائیل، اقدامی در جهت راضی نگه داشتن حامیان این رژیم. البته این انتخابها یک کارکرد شکستخورده دیگر نیز داشته است؛ قرار بود در ترکیب با تهدیدات ترامپ و عملیات روانی رسانههای آمریکایی، متحدان ایران در محور مقاومت را برای کوتاه آمدن از شروط خود در مذاکرات آتشبس بترساند. حربهای که ترامپ در دولت اول خود نیز بارها از آن بهره برده است. از این منظر میتوان فهمید که چرا انتخابهای ترامپ تا حدی غلطانداز بوده است.
پس از عوامل مورد اشاره، به نظر میرسد خودشیفتگی ترامپ بیشترین تأثیر را در انتخابهای وی داشته است. تقریباً بهجز وزیر خارجه، مارکو روبیو و نامزد مدیریت اطلاعات ملی تولسی گابارد، تمام تیم امنیت ملی و سیاست خارجی ترامپ در وفاداری به او زبانزدند و تاریخچه مؤیدی از این وفاداری را در کارنامه دارند. روبیو به عنوان یک سناتور ستیزهجو و بینالمللگرا، احتمالاً نزدیکترین فرد به هیئت حاکمه آمریکا در تیم ترامپ است.
موضوعی که در رأی قاطع و اجماعی سنا به وی مشهود است. او که در انتخابات 2016 از رقبا و مخالفان سرسخت ترامپ بود، با کاهش نسبی تمایلات ضدروسی خود در ماههای اخیر و با زد و بند احتمالی ترامپ با نخبگان حزبی توانسته به این جایگاه برسد. در نقطه مقابل خانم گابارد قرار دارد که همچون وزیر بهداشت ترامپ، رابرت اف. کندی جونیور، به عنوان یک فرد ضدساختار و حامی نظریات توطئه شناخته میشود. هر دوی این دموکراتهای سابق، از مخالفان مشهور سیاستهای جنگطلبانه آمریکا و مغضوب هیئت حاکمه این کشورند. پیوستن لحظه آخری آنها به کارزار ترامپ، یک گردش بیسابقه از متنهیالیه چپ ساختار سیاسی آمریکا به متنهیالیه راست محسوب میشود. به نظر میرسد ترکیبی از علایق پوپولیستی و روحیه ساختارشکن ترامپ در سطح فردی و تمایلات ضدجنگ متأثر از سطح داخلی به اتحاد انتخاباتی وی با این دو منجر شده است.
روحیات پوپولیستی ترامپ، در گرایش وی به انتخاب افراد مشهور و سلبریتی آنقدر اثرگذار بوده است که برای سمت حساس وزیر دفاع، یک مجری برنامههای تلویزیونی را نامزد کند. پیتر برایان هگست در حالی توانست عهدهدار این سمت شود که اسلاف وی همگی ژنرالهای باسابقه و پرتجربهای بودهاند. او در حالی توانست تنها با کمک رأی تساویشکن معاون ترامپ از سد سنا عبور کند که پیش از این مرسوم بوده وزرای دفاع رأی قاطعی از سنا دریافت کنند.
در پایان، براساس سه سطح تحلیلی مورد بررسی قرارگرفته میتوان اینگونه نتیجه گرفت که سیاست خارجی دولت دوم ترامپ بر روی بسترهای تعارضآمیزی در حال شکلگیری است. بدون شک وی کار بسیار سختی در تعیین و پیشبرد راهبردهای سیاست خارجی خود در بین این نیروها و عوامل مختلف و متعارض دارد.
بلندپروازیهای «اول آمریکا»گونه وی در چشمداشت به خاک دیگران، دردسرهایش را از این نیز بیشتر خواهد کرد. به همین جهت پیشبینی میشود نسبت به دولت اول خود با کشمکشهای سیاسی بیشتری در داخل و خارج روبهرو شود. البته نباید از نظر دور داشت که او در این مسیر یک امتیاز بزرگ نیز دارد؛ حزب جمهوریخواه که پیش از این حزبی ریگانی شناخته میشد، مدتی است که به حزبی ترامپی تغییر ماهیت داده است. با توجه به تجربه شکست فشار حداکثری و تجربه اتفاقات پس از طوفان الاقصی، به نظر نمیرسد دولت دوم ترامپ بخواهد خود را درگیر یک جنگ فرسایشی و بینتیجه با ایران و محور مقاومت سازد.
البته رویدادها یا توطئههای امنیتی غیرمنتظره میتوانند با تحریک پایگاه رأی ترامپ، این پیشبینی را دچار خدشه سازند. ترامپ احتمالاً تلاش خواهد کرد تا حد امکان با ژستی پیروزمندانه ایران را از میان دغدغههایش خارج کند، ولی تحت تأثیر نیروهای متعارضی که اشاره شد بعید است بتواند در این زمینه به موفقیت چندانی برسد و امتیازی که جمهوری اسلامی را با توجه به تجربه تلخ برجام به یک توافق گسترده متقاعد سازد به آن بدهد. در مقابل این وضعیت کجدار و مریز سیاست خارجی آمریکا در چهار سال آینده، احتمالاً بهترین راه در پیش گرفتن راهبردی از همین سنخ با هدف کنترل میزان فشارها و تهدیدهاست.
