


بچه که بودم باباحسن همهچیزم بود. صلابت و مهربانی توأمان پدربزرگم من را شیفته او میکرد. مثل بیشتر پیرمردهای روستا، پدربزرگم کشاورزی میکرد. البته چندتایی گاو و گوسفند هم داشت؛ هرچند بیشتر اوقاتش را پشت دکه مغازهاش میگذراند. این مغازهنشینی البته از روی اختیار نبود، از زمانی اتفاق افتاد که اصابت قطعهای سخت از بالای چاه قنات، پدربزرگم را از کار افتاده کرد. او که چهار دهه از عمرش، مقنی شناختهشده روستایمان بود و میگفتند در مهندسی و طراحی تونلهای قنات استعداد خاصی داشته است.
من برنامه روزانه پدربزرگم را خوب میشناختم. نیمههای شب از خواب برمیخاست و برای آبیاری زمینها، فانوس به دست به دل تاریک صحرا میزد. خروسخوان هم که از صحرا برمیگشت مستقیم راهی مسجد میشد. او مؤذن مسجد روستا بود. بعد از نماز، به سراغ تیمار حیوانات میرفت و بعد از آن نوبت حضورش در مغازه بود. کنار دستش که در مغازه مینشستم داستانهایش را برایم میگفت. از اینکه حفر قنات چه کار پرزحمتی بوده است؛ هفتهها و گاهی ماهها زندگی دور از خانواده، در دل بیابانها، پنجه در پنجه طبیعت خشک و سخت کویر. کار کردن با بیل و کلنگ، آن هم دهها متر زیر سطح زمین نباید خیلی هم راحت باشد ولی من تا وقتی برای اولینبار در یک گردش تفریحی در تونلهای تنگ و تاریک قنات قدم نزدم متوجه حقیقت سختی کار پدربزرگم نشدم. او البته آنهنگام دیگر در قید حیات نبود تا بر دستان پینهبستهاش بوسه زنم.
باباحسن داستانهای زیادی برایم تعریف کرده بود ولی از عملیات فتحالمبین چیزی نگفته بود و من هم چیزی نمیدانستم تا آن روزی که از صداوسیما برای مصاحبه با او و مادربزرگم آمدند. بعدها مستند «محرمانه» را در تلویزیون دیدم. پدربزرگم میگریست و از معجزاتی که موقع کار در تونل در کنار حاج غلامحسین دیده بود، صحبت میکرد. نام شهید غلامحسین رعیترکنآبادی را پیش از آن نشنیده بودم. دوست داشتم بیشتر در موردش بدانم ولی فرصتی دست نداد تا روزی که با کتاب «معبد زیرزمینی» روبهرو شدم.
پنجشنبه گذشته، روزی کمنظیر برای روستای ما بود. روستایی که با تقدیم 73 شهید سرفراز، دومین روستای شهیدپرور کشور نام گرفته است؛ روستای رکنآباد شهرستان میبد یزد. هیچگاه این همه شور و شوق را بین اهالی روستا و بهویژه میان کودکان و نوجوانان ندیده بودم. بعد از روزها آمادهسازی، قرار بود مراسم «هجدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» با حضور مهمانان ویژه کشوری و استانی در رکنآباد برگزار شود. مراسم باشکوه بسیاری برگزار شد و با حضور رئیس قوه مقننه از تقریظ مقاممعظمرهبری بر کتاب «معبد زیرزمینی» رونمایی شد. نمیدانم اتفاقی بوده یا نه، ولی به نظرم شاید هیچ زمانی بهتر از این را نمیشد برای برگزاری چنین رویدادی پیدا کرد. اکنون که تونلها، اینبار در غزه کار خود را کرده و بعد از یکسال و اندی جنایات وحشیانه اسرائیل علیه مردم مظلوم این باریکه، شکست تاریخی دیگری را به دنیای استکبار تحمیل کردهاند.
شهید غلامحسین رعیت که مراسم پنجشنبه گذشته برای تجلیل از مجاهدتهای او و همرزمان مقنیاش برگزار شد، استادکار مقنیهای روستاهای رکنآباد و مهرآباد میبد بود. پیش از عملیات فتحالمبین او مأمور شد تا تعدادی از مقنیها را برای عملیات ویژه حفر یک تونل مهم به جبهه ببرد تا در منطقهای که به دلیل شرایط جغرافیایی، عملیات روی زمین پیچیده بود، امکان غافلگیر کردن نیروهای دشمن فراهم آید. حفر این تونل 460 متری که چندماه زمان برد، گره از عملیات فتحالمبین گشود. حاج غلامحسین که فردی بسیار پرکار و پرانرژی بود مدتی بعد در جریان برنامهریزی برای حفر تونلی دیگر در منطقه شرهانی، بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به شهادت رسید.
مراسم رونمایی از تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «معبد زیرزمینی» اکنون به خاطرهای شیرین برای همه ما اهالی روستا تبدیل شده است. مطمئنم خاطرات آن تا مدتها در ذهنها باقی خواهد ماند ولی بیش از آن یاد و خاطره سختکوشیهای شهید غلامحسین رعیت، پدربزرگم حسن رعیت و سایر همرزمان مقنیشان است که برای همیشه جاودان خواهد ماند. مجاهدانی که رهبر معظم انقلاب به زیبایی آنها را در تقریظشان، «هنرمندان کلنگ به دست» نامیدند.
