

گفتیم که هر موضع سیاسی یا اجتماعی راجع به مسائل کنونی، بدون لحاظ وجه کلی مساله، سطحی است و در بلندمدت راه به جایی نمیبرد. بنابراین در چهلمین سال انقلاب، وقتی میخواهیم راجع به مشکلات پیشرو فکر کنیم، اول باید بپرسیم که انقلاب در چه عالمی، به چه منظوری و بر چه اساسی وقوع یافت و «در کل» با چه مشکلاتی مواجه است. بعد با لحاظ وجهکلی مسائل، نسبت به مشکلات مختلف جزئی، چارهجویی کنیم.
انقلاب ۵۷ در زمان تزلزل سیاستهای استکباری امپریالیستی رخ داد؛ زمانی که اساس آن سیاستها –یعنی خودبنیادی، تفرعن و بشرانگاری مدرن، در جهان- به بحران رسیده بود. از اینرو حیات رژیم طاغوت -که وقت تاریخی آن گذشته بود- امکان تداوم پیدا نمیکرد و حتی وابستگی کامل آن به آمریکا -از زمان کودتای ۲۸ مرداد و دستزدن به سیاستهای سرکوب و خشونت ساواک که تحت حمایت و آموزش آمریکا و اسرائیل صورت میگرفت- دیگر امکان ادامه نداشت.
وقوع مبارزات و حرکتهای انقلابی در ممالک وابسته به غرب و رقابت با بلوک شرق و شوروی که در پی نفوذ در حرکتهای انقلابی بود، ایجاب میکرد که در سیاستهای خشن «سرکوب» و حمایت بلوک غرب از آن، تجدیدنظر شود. از همینرو، اتخاذ سیاست حقوق بشر از طرف دموکراتهای آمریکا و کارتر، در دوران جنگ سرد، مقارن با وقوع انقلاب، اجتنابناپذیر بود.
یکی از تعارضات موردابتلای حکومت پهلوی، خشونتی بود که با چراغ سبز آمریکا و همکاری و آموزش موساد، توسط ساواک علیه مردم اعمال میشد و این درحالی بود که انتقاد از خشونت در رقابت با شوروی و انقلابهای چپ، برای آمریکا «برگبرنده» بود و مناسبات خشنی مثل رفتارهای ساواک، ظاهرا در آن سیاستها جایی نداشت.
لذا در اواخر دهه ۵۰، رژیم شاه در تعارضات جهانی و بحرانهای دوره مدرن، سقوط کرد.
این نظر هرگز به این معنا نیست که اهتمام و مجاهدات انقلابیون و مردم ایران یا توفیق الهی، اثری در پیروزی انقلاب نداشته که مسلما هم مجاهدات اثربخش بوده است، هم واقعه بهیقین، توفیقی الهی بود؛ بلکه بحث علت فاعلی و علت قابلی در کار است. بحث این است که سنن الهی و سرنوشت انسان، اقتضائاتی دارد و فیالمثل، بعد از تذکر آدمی به ابتلا، توفیق رفع آن حاصل میشود. آدم نیز که مرتکب گناه نخستین شد و به «دارالغرور و الابتلاء» هبوط کرد، پس از خودآگاهی به گناه خود، زبان به توبه گشود و توبهاش پذیرفته شد.
لذا بدون درک «وقت، زمان و سیر هر ابتلای تاریخی»، تفکر کلی و حکمی، حاصل نمیشود.
بهاینترتیب، از یک طرف رژیم استبدادی شاه امکان تداوم نداشت و از طرف دیگر، جریانهای انقلابی داخلی که از زمان انقلاب مشروطه در وهله اول به منورالفکری و آزادیخواهی لیبرال تمایل پیدا کردند و بعد از انقلاب اکتبر و تحتتاثیر آن، در وهله دوم به روشنفکری و تفکرات سوسیال متمایل شدند، در بحران و تعارضات بشرانگاری فردی و جمعی، راه دیگری برای پیشبرد انقلاب میجستند.
از انقلاب مشروطه تا ۲۸ مرداد ۳۲ میتوان گفت که جریان منورالفکری در غلبه بود اما بعد کودتای آمریکایی با بحران مواجه شد و در نتیجه جبهه ملی که سردمدار مبارزات تا سال ۳۲ بود، سقوط کرد و بعد از آن هم به تبع وضع جهانی، دوره غلبه روشنفکری رسید؛ دوره مبارزات چریکی و عمدتا چپ.
با مشکلاتی که در وهله اول تفکرات لیبرال و در وهله دوم تفکرات سوسیال در وضع جهانی پیدا کردند، راه برای انقلابی با مقاصد مابعدمدرن یا حتی ماورایمدرن، باز شد.
انقلابیون در داخل کشور، بهصرافت طبع، در مواجهه با ضعف و درماندگی لیبرالیسم و سوسیالیسم، راه دیگری را جستوجو میکردند اما این اسلام و تشیع انقلابی، به خودآگاهی فردی و جمعی (بهنحو تفصیلی) نرسیده بود و هنوز گذر از مناسبات مدرن (راست و چپ) برایش صورت امکان پیدا نکرده بود - و چهبسا که در بسیاری از موارد هنوز نیز چنین است.
انقلاب اسلامی با ایثار و فداکاری در «راهی و جهتی دیگر» به پیروزی رسید و به قول میشل فوکو، «انقلابی بهنام خدا» بود. همه انقلابها با اجمال آغاز میشوند و با اجمال به پیروزی میرسند. هر انقلابی با «فداکاری» به پیروزی میرسد. ابتدا آنچه مردم در انقلاب، طلب میکنند؛ تفصیلا واضح و آشکار نیست اما در راه آن افقی که به اجمال طالب آن هستند، فداکاری میکنند و بدون آن، هیچ انقلابی به کمترین توفیقی دست پیدا نمیکند.
اما تعمیم و سرایت این فداکاری در تمام ساحات حیات (منجمله حیات روزمره)، سهل و آسان نیست. ادامه هر انقلاب، مشروط به تفصیل افق و جهت آن است اما امروزه ساحت تفصیل، فربه و وسیع است و بهمحض پاینهادن به آن، انواع و اقسام تخصصها و نظرات علمی پیش میآید. در فهم ماهیت انقلاب اسلامی هم «صاحبنظران جهانی» به میدان آمدند و نظرات و کتابهایی پرتعداد نوشتند و آن را به اقتصاد، فرهنگ، ضعف شخصیتی شاه و عواملی از این دست مربوط کردند. البته بعضی هم جانب انصاف علمی را رعایت کردند و خود را از توصیف انقلاب با نظر مدرن، عاجز دانستند یا آنکه رای به پستمدرن بودن آن دادند.
گفتیم که تفصیل افق انقلاب، در اثر مواجهه با معرکه و آشفتهبازار نظریهها و تئوریبافیها، با مانع و مشکل مواجه میشود. اما عموما بدون فکر و ذکر و نظر حکمی و بدون سنجش مبانی نظری آن تئوریها و سنجش نسبتشان با افق و مبنای انقلاب، به جهت «کارایی»، بعضی از آن نظرها را اخذ کردیم و مبنای عمل قرار دادیم.
بحران و مشکلات پیش پای انقلاب، از همینجا آغاز میشود. بدون توجه و تذکر کافی، امکان تداوم و عبور از همه مشکلات پیدا نمیشود، مگر آنکه توجهی در کار آید تا توفیقی حاصل شود. سعی حقیر در طرح مجدد مطالب نیز گشودن راهی در این میان و تذکر به خود و همه هموطنان است.
بالطبع دولتهای بعد از انقلاب، ضمن استفاده از سازوکارهای موجود، سعی داشتند مقاصد انقلابی خود را هم تعقیب کنند؛ امری که سبب تعارضات فعلی است. البته در این بحثی نیست که تا دوره ظهور منجی موعود(عج)، بخشی از تعارضاتی که مابین انقلاب اسلامی - و هر انقلاب آزادیبخش یا استقلالطلبانهای- با وضع جهانی پیش آمده، اجتنابناپذیر است؛ اما بحث راجع به تعارضاتی است که در اثر عدمتوجه و تذکر خودآگاهانه به «تعارض و تفاوت حقیقی و ماهوی انقلاب و دنیای مدرن» باز میگردد.
البته نگارنده آگاه است که افرادی از روشنفکران، در مخالفت با «ماهیتانگاری» و «جوهرانگاری» وارد میشوند و در نظر ایشان، میان آب و آتش و گرگ و گوسفند نیز آشتی برقرار توان کرد. این نازپروردگان مدرنیته که گمان میکنند وضع مدرن میان تمام تعارضات آشتی و صلح برقرار کرده، بیشتر نیازمند چشمواکردن هستند و تغافل ایشان از بحرانها و تعارضات جهانی که منجر به خشونت و جنگ شده و میشود، هیچ توجیهی ندارد. این مساله را اجمالا در مطالب آتی توضیح خواهیم داد.
* نویسنده : بهروز فرنو پژوهشگر فلسفه و تاریخ
