

محمد وحیدی: دوستی از من پرسید؛ یعنی همه چی تمام شد؟! گفتم نه تازه شروع شد. احتمالاً زمانی که دارید این سطور را میخوانید- اگر اتفاق خاص دیگری رخ نداده باشد- آتشبس اعلامشده بین اسرائیل و حماس وارد فاز اجرایی شده است. یکسال و چند ماهی از زمانی میگذرد که طوفان الاقصی همه مناسبات و قراردادهای ماقبل خود را تغییر داد. طوفانی که نهتنها همه معادلات را عوض کرد، بلکه سرعت تحولات را هم بالا برد. هیچچیز مثل قبل 7 اکتبر نیست، اما هنوز هم وقایع ریشه در گذشته دارند.
برای خیلیها هنوز هم این سؤال باقی است که اصلاً چرا این اتفاقات رخ داد؟ چطور این اتفاقات رخ داد؟ (بهخصوص در مورد سوریه و حتی لبنان) میزان غافلگیریها و شوکها به حدی بود که حتی از کسانی که توقع میرفت جا نخورده و تحلیلی داشته باشند، در بهترین حالت جز سکوت چیزی عایدمان نمیشد، مثلاً مثل قضیه خوشحالی بعضی از اهالی غزه از سقوط اسد یا تعجب از عکس منتشرشده شهید اسماعیل هنیه بهعنوان رهبر دفتر سیاسی حماس، کنار شورشیهای سوری، در زمان آغاز درگیریها و شلوغیهای سوریه و روبهروی ایران قرارگرفتن بخشی از حماس در منازعه سوریه (البته برای مدتی). همه اینها یعنی خوانش گذشته و فهم اتفاقات تاریخی مهم و گاه ضروری است.
علیرغم پیچیدهبودن و سریع شدن تحولات، تاریخ همیشه تکرار شده است. یکی از مشکلات مواجهه با تاریخ و خوانش سیر تاریخی رویدادها، پیداکردن نقطه آغازین است. اینکه چرا این اتفاقات رخ داد و منطقه به این روز افتاد، از دید خیلیها با 1948 و شکلگیری اسرائیل شروع میشود. از دید برخی دیگر نقطه آغازین، بیانیه بالفور یا زمان شکلگیری آژانس یهود یا حتی قبلتر، مهاجرت یهودیها از مصر بهسمت سرزمین موعود است. اما اگر اسرائیل را با لنز استعمار نگاه کنیم، درستتر این است که نقطه آغازین را لحظه عوضشدن شکل استعمار از سنتی به نوین قرار دهیم، یعنی اواخر جنگ اول و فروپاشی عثمانی و تقسیم منطقه به کشورهایی که الان میشناسیم.
نقشۀ جدید خاورمیانه
نقشهای که چندان جدید هم نیست!
عبارت «نقشۀ جدید خاورمیانه» یا «خاورمیانۀ جدید» که این روزها لقلقه زبان نتانیاهو شده، برنامه یا اتفاق جدید و نویی نیست. هرچند شاید خیلیها یاد نقشه معروف کاندولیزا رایس افتاده باشند، اما بیشتر شبیه خطکشیهای 100سال قبل، در بازهای حولوحوش 1915 تا 1924 است. غرب آسیا از این مدل نقشهکشیها و ترسیمها زیاد دیده است، نمونهاش سلسله اتفاقات بعد از جنگ جهانی اول و فروپاشی عثمانی و یکییکی ظاهرشدن کشورهای همسایهای است که در این اتفاقات بعد از 7 اکتبر (طوفان الاقصی) اگر نگوییم مقصر، حتماً میتوان گفت که مؤثرند.
کشورهایی که عقبه شکلگیری آنها مثل گلولهبرفی هرچه جلوتر آمده، به بهمن طوفان الاقصی تبدیلشده و به ما رسیده است. دو نقشه دست بیبی (نتانیاهو) در سازمان ملل، هرچند به یارگیری دو جبهه روبهروی هم در نزاع اخیر اشاره داشته، (حتی یکی از نقشهها هم کارکردی اقتصادی- کریدوری دارد)، اما اتفاقی که برای سوریه، دقیقاً بعد از آتشبس با لبنان افتاد، از جهاتی شبیه و انگار از جنس فروپاشی عثمانی و تقسیم آن بین انگلیس و فرانسه بود؛ سرزمینی که دوباره چندپاره شد و هر بخش تحتکنترل قدرتی درآمد. شرق فرات، در اختیار کردها (قسد) با حضور مستقیم آمریکا؛ غرب و شمال برای تحریرالشام و ترکیه (عضو ناتو) و غیرمستقیم تحتنظارت آمریکا؛ جنوب، جیشالوطنی و اتاق عملیات جنوب که زمین بازی اردن، عربستان و امارات است و جنوب غرب، بخشی از القنیطره هم که فعلاً اسرائیل در آن حضور دارد. چه اینکه، چندماه قبل در عراق نیز زمزمههایی بود که مثل سوریه هر بخشش تحتکنترل گروه و قومیتی باشد. دراینبین اردوغان- که هر شب در خواب، رؤیای احیای امپراتوری عثمانی را میبیند- بدش نمیآید از جایی شروع کند که زمانی از همان نقطه، آغازی بر پایان عثمانی شروع شده بود.
تقریباً مثل حوالی 100سال قبل. براساس توافق سایکس - پیکو، حوزه نفوذ فرانسه از جنوب شرقی ترکیه امروز شامل شهرهای سیواس، دیاربکر، ماردین، آدانا، مرسین (در ترکیه و سوریه کنونی) آغاز میشد و تا شمال عراق یعنی موصل، رواندوز و سپس حلب، دمشق و همچنین لبنان امروز، در حاشیه خاورمیانهای دریای مدیترانه امتداد مییافت. در عوض حوزه قیمومیت بریتانیا مناطق جنوبی و مرکزی عراق یعنی کرکوک، بغداد، بصره و سپس کویت و نواحی حاشیه خلیجفارس، عربستان، مناطق فلسطینی و اردن امروز را شامل میشد. شرق ترکیه هم که شامل بخشی از سواحل دریای سیاه تا مرزهای ایران و آذربایجان (شهرهای ترابوزان، ارزروم، وان و بتلیس) میشد، در حوزه نفوذ روسیه قرار گرفت. دو کشوری (عراق و سوریه) که در نقشه دست بیبی، بهخاطر نزدیکی به ایران، سیاه کشیده شده بودند. منطقهای که قلب خطکشی غرب آسیا (قرارداد سایکس- پیکو) بود. پربیراه نیست بگویم که داشت زمینی برای کاشت اولین نطفه اسرائیل آماده میشد.
کاشت اولین بذرهای توطئه
انصافاً دورین اینگرامز برای کتاب خود، درمورد ریشههای شکلگیری اسرائیل در خاورمیانه اسم مناسبی انتخاب کرده است. هرچند اینجا قصد پرداختن به این کتاب را فعلاً نداریم (در شمارههای آتی دربارهاش خواهیم گفت)، اما از اسم این کتاب استفاده میکنیم برای توصیف نقشهای که چند دهه قبل از شکلگیری اسرائیل، شرایطی را برای آژانس یهود و مهاجرت یهودیان به فلسطین فراهم کرد؛ قرارداد سایکس- پیکو.
مارک سایکس و فرانسوا ژرژ پیکو، دو دیپلمات بریتانیایی و فرانسوی بودند که در سال ۱۹۱۶ به نیابت از سوی دولتهای متبوعه خود درباره تقسیم سرزمینهای خاورمیانهای امپراتوری عثمانی به توافق رسیدند. این موافقتنامه بهطور محرمانه در ۱۶ می ۱۹۱۶ به امضا رسید؛ قراردادی که در آن مناطق تحت نفوذ یا کنترل مستقیم توسط بریتانیا و فرانسه مشخص شده است. اگرچه مفاد این بهاصطلاح موافقتنامه سایکس - پیکو یکبهیک اجرا نشد، زمینه مأموریت از سوی نهاد بینالمللی «جامعه ملل» به فرانسه و بریتانیا را فراهم آورد تا حوزه نفوذ خود در این منطقه استراتژیک را تعیین کنند.
به عبارتی سایکس و پیکو خطکش و مداد را بهدست گرفتند و بر نقشهای که روی میزشان پهن بود، با ترسیم خطوط مستقیم ارضی، کشورهای امروز عربی خاورمیانه و سپس دولتهای آن را براساس منافع استراتژیک خود تعیین کردند، بیآنکه انسجام قومی و مذهبی درون این سرزمینها را در نظر بگیرند و بیآنکه نمایندگان مردم این منطقه را در طراحی خود دخیل بدانند و بهنوعی از آنها نظرخواهی کنند. اتفاقی که از همه بیشتر سودش را بعدها آژانس یهود برد.
