خالق کابوس‌های مهیب
طی روزهای گذشته دیوید لینچ، نویسنده و کارگردان افسانه‌ای سینما و تلویزیون در سن ۷۸ سالگی دار فانی را وداع گفت.
  • ۱۴۰۳-۱۰-۲۹ - ۱۰:۳۱
  • 00
خالق کابوس‌های مهیب
نگاهی به توانمندی‌های دیوید لینچ فقید
نگاهی به توانمندی‌های دیوید لینچ فقید

مهران زارعیان، خبرنگار: دیوید لینچ یکی از فیلمسازان برجسته تاریخ سینما بود که آثارش با توجه به رویکرد خاص و منحصر به فردش همواره مورد توجه و تأمل بوده است. او ورود به سینما را نه از سنت تئاتر یا ادبیات، بلکه از نقطه عزیمت هنر‌های تجسمی تجربه کرد و همین موضوع باعث شد آثارش از نظر بصری و زیبایی‌شناسی، به غایت غنی و عمیق باشند. سینمای لینچ سرشار از لحظات غیرمتعارف و فرار از قواعد رایج است که به نحوی خلاقانه حس اضطراب، وهم و کابوس را ایجاد می‌کنند. او تبحر بسیار داشت تا مخاطب را به دنیایی پر از هذیان و شگفتی ببرد. 

اگر به آشنایی‌زدایی به‌عنوان یکی از ویژگی‌های کلیدی هنر توجه کنیم، لینچ به‌جرئت نگینی درخشان بر انگشتری سینمای جهان بود. در آثار او نمونه‌های متعددی از آشنایی‌زدایی وجود دارد. یکی از مثال‌های بارز این رؤیاگونگی، فضای کلی فیلم «کله‌پاک‌کن» و موجودات عجیب آن است که تبدیل به فیلمی کالت شد.

همچنین، پایان‌بندی غیرعادی و کودکانه «از ته دل وحشی» یا ماجرای خیانت همسر شخصیت کارگردان در فیلم «جاده مالهالند» نمونه‌های دیگری‌اند. در مورد دوم، آدام کشر یا همان شخصیت کارگردان تصمیم می‌گیرد انتقام از همسرش را با تخریب جواهرات او انجام دهد و این کار را با فرو بردن جواهرات در رنگ صورتی انجام می‌دهد! در حالی است که در یک زد و خورد، رنگ‌ها بر لباس سیاهش می‌ریزند و ظاهری رؤیاگونه به او می‌بخشند. 

عناصر غیرعادی در آثار لینچ فراوان است. از گوش بریده یا فانتزی‌های عجیب و غریب در «مخمل آبی»، کارآگاه‌های چاق یا شخصیت اسرارآمیز زن (مو سرخ و مو زرد) در «بزرگراه گمشده»، تا ماجرای مرد بدچهره پشت دیوار، جعبه آبی و کلوپ سکوت در «جاده مالهالند» نشان‌دهنده تمایز برجسته و ویژگی‌های خاص سینمای لینچ هستند. 

یکی از جذابیت‌های دیگر سینمای لینچ، شیوه خلاقانه او در القای حس ترس است. او به نحو شگفت‌انگیزی از تکنیک‌های مختلف برای ایجاد احساس ترس در تماشاگران بهره می‌برد. یکی از ایده‌های برجسته او، تضاد بین محیط عمومی و حس ناامنی است. این موضوع به خوبی در فیلم «بزرگراه گمشده» نمایان است، جایی که از همان ابتدا، احساس ناامنی نسبت به حریم خصوصی به‌وضوح به تصویر کشیده می‌شود.

یکی از سکانس‌های تأثیرگذار در این فیلم، سکانس مهمانی است که شخصیت اصلی داستان آنجا برای اولین‌بار با پیرمرد عجیبی مواجه می‌شود که می‌گوید اکنون در خانه‌اش است (در حالی که به صورت فیزیکی آن‌ها هر دو در خانه دیگری هستند) و این موضوع با تماس تلفنی ثابت می‌شود بدون اینکه فرد دیگری در مهمانی متوجه گفت‌وگوی آن‌ها شود. این حس بی‌پناهی اگر لوکیشن تغییر می‌کرد و در میان جمعیت شلوغ و شاد مهمانی نبود، نمی‌توانست به این اندازه وحشتناک به نظر برسد. 
حس بی‌پناهی مشابهی نیز در رستوران وینکی در «جاده مالهالند» قابل مشاهده است. این رستوران با ظاهر شاد و روشنش، درست در مقابل حس ناامنی و بی‌پناهی نائومی واتس در مهمانی خانۀ کارگردان قرار دارد. در وینکی، با اینکه محیط به ظاهر عادی و شادی به نظر می‌رسد، مواجهه با موجودی بدچهره ترس را دوچندان می‌کند. این ترس نتیجه عدم انتظار وحشت در یک محیط شاد است و ناامیدی از کمک دیگران نیز بر شدت این احساس می‌افزاید. به همین دلیل می‌بینیم که مرد روانشناس همراه مرد جوان نمی‌تواند موجود بدچهره را ببیند و در ترس او شریک شود. در کلوپ سکوت نیز این حس ناامنی به طور مشابه مشاهده می‌شود. حضور زن مرموز با مو‌های آبی در جایگاه ویژه، حس اضطراب و عدم امنیت را در فضا تشدید می‌کند. 

در این راستا، موسیقی و باند صوتی نیز نقش بسیار مهمی در القای احساس ترس دارند. برای مثال، سبک موسیقی خشن و پر ضرباهنگ در «بزرگراه گمشده» که با صدای سرگشته و رویاگونه‌ دیوید بویی ترکیب شده، به‌خوبی نشان‌دهنده این انتخاب‌هاست. همچنین، صدای کوبیده شدن در خانه که به یک موتیف دلهره‌آور در «جاده مالهالند» تبدیل می‌شود؛ این صدا به صورت مکرر در طول فیلم شنیده می‌شود و به‌تدریج به نماینده‌ای از ترس و ناامنی شخصیت اصلی در اتاق خواب می‌انجامد. 
القای حس ترس از طریق تغییر در ریخت چهره و بدن انسان نیز یکی از روش‌های معروف و مؤثر در ژانر وحشت است که در سینمای لینچ به‌وضوح دیده می‌شود. به‌عنوان مثال، تغییرات غیرمعمول در چهره شخصیت‌ها و موجودات عجیب در آثار او، مانند کله‌های خرگوشی در «امپراتوری درون» یا چهره رنگ‌پریده و بدون ابروی مرد مرموز قدکوتاه در «بزرگراه گمشده»، همگی نشان‌دهنده توانایی لینچ در ایجاد ترس از طریق فیزیک چهره و بدن است.

در «جاده مالهالند» نیز تصاویری مانند شمایل سیاه و زشت مرد پشت دیوار در ذهن بینندگان باقی می‌ماند. این موارد به همراه خنده‌های شیطانی پیرمرد و پیرزن که در انتهای فیلم به کوتوله تبدیل می‌شوند، مجموعه‌ای از تمثال‌های ترسناک و فراواقعی را تشکیل می‌دهند. حتی شخصیت آقای «روک» به‌عنوان رئیس گانگستر‌ها، با ظاهر دفرمه (دست و پای بزرگ، سر کوچک و قد کوتاه) و صدای زیر و نازک، تأثیر زیادی بر تجربه ترسناک بیننده از فیلم دارد. 

لینچ به‌خوبی توانسته بود فضای رویاگونه و هذیان‌آلودی را در آثارش ایجاد کند و به مخاطبان این احساس را بدهد که در دنیایی پر از ابهام و ترس زندگی می‌کنند. سینمای او، تجربه‌ای منحصر به فرد بود که نه‌تنها احساسات بلکه ایده‌های ژرف فلسفی و روانکاوانه را در ذهن تماشاگران حک می‌کرد. دیوید لینچ به‌عنوان یک هنرمند واقعی، با رویکردی متفاوت و خلاقانه به قصه‌گویی و سینماتوگرافی، می‌توانست دنیای خاصی را بنا کند که مخاطبان را به چالش می‌کشید و آن‌ها را در ترس از فراواقعیت غوطه‌ور سازد. ای‌کاش در این متن لازم نبود از فعل ماضی در توصیف این فیلمساز بزرگ استفاده شود و سینمای جهان در فقدان یکی از بهترین‌هایش عزادار نمی‌شد. 

متن دیگر مطالب «فرهیختگان» درباره دیوید لینچ را در زیر بخوانید:
- ‌ به خاطر جنونت ممنونیم پیرمرد!
- پیوند میان رویا و واقعیت

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰