«اگر ثبات موردنظر ما در منطقه حاکم نشود، بیثباتی اجتنابناپذیر است.» این منطقی است که غرب همیشه در مواجهه با تحولات منطقه و خاورمیانه داشته است. برخی کشورهای منطقه هم در دام این بیمنطقی افتادند و برای اینکه از قدرت حذف نشوند، منافع آمریکاییها را تأمین کردند. آنها در این میان یک اصل مهم را نادیده گرفتند و آن هم اهمیت قدرت حمایت مردم است که در سایه استقلال جلب میشود. تاریخ تحولات منطقه پر از رهبرانی است که تصور میکردند، اگر با غرب هماهنگ شوند و سیاستهایشان را با خواست آمریکا تنظیم کنند، دیگر مشکلی وجود نخواهد شد، اما بیتوجهی به اصل استقلال بود که نابودی آنها را رقم زد. اما رهبر انقلاب در دیدار روز گذشته به این موضوع اشاره کردند که غربیها، حتی در مواجهه با ایران هم پیامهایی ردوبدل میکنند که در مسائل گوناگون کشور، مسئولان نگاهی هم به منافع آمریکا داشته باشند. امری که رهبر انقلاب آن را «تهدید مردمسالاری و جمهوریت کشور» خواندند. اگر نیمنگاهی به رویدادهای نیمقرن اخیر در منطقه بیندازیم، روشن میشود سقوط کشورها درست زمانی آغاز شده که زمامداران آن استقلال کشور را نادیده گرفتند و به دنبال جلب نظر غرب رفتند. به همین بهانه به بازخوانی سرنوشت برخی از این سیاستمداران پرداختیم که در ادامه از نظر میگذرانید.
سازشی که به قیمت حذف انورسادات تمام شد
انورسادات، تصور میکرد مسیر قدرتمند شدن مصر از بازی در زمین آمریکاییها میگذرد. سادات بعد از شکستی که در جنگ یوم کیپور خورد، سیاست خارجی خود را تغییر داد و روابط دیپلماتیکش را با آمریکا تقویت کرد. گام اول برای جلب رضایت و حمایت آمریکاییها هم دوستی با دوست آمریکا، یعنی اسرائیل بود. این موضوعی نبود که جهان اسلام با آن کنار بیاید. انورسادات اما تصور میکرد، تنها راه برای تقویت جایگاه مصر در منطقه تنظیم سیاستهایش مطابق با خواست آمریکاییهاست. در همین راستا بود که انورسادات، مسیر عادیسازی روابط با اسرائیل را کلید زد. آبانماه سال 56 انورسادات برای اولینبار وارد تلآویو شد و در پارلمان اسرائیل سخنرانی کرد. مذاکرات دوجانبه اما در این سفر به نتیجه نرسید. یک سال بعد، کارتر، انورسادات و مناخیم بگین را به خانه ییلاقی خود دعوت کرد و مذاکرات صلح، در خانه رئیسجمهور آمریکا آغاز شد. در ادامه مذاکرات 13 روزه، نهایتاً پیمان کمپ دیوید به امضای دو طرف رسید. مصر، بزرگترین کشور حامی مقاومت فلسطین، اسرائیل را به رسمیت شناخت و تنها پذیرفت که نیروهای خودگردان در مناطق اشغالی، جایگزین ارتش اسرائیل شوند. این اقدام انورسادات هیچ زمانی مورد پذیرش مردم مصر و سران کشورهای جهان اسلام قرار نگرفت. سران کشورهای عربی در بغداد جمع شدند و تحریمهایی علیه مصر وضع و روابط خود را با این کشور محدود کردند. بازی انورسادات در زمین آمریکاییها کار دستش داد و دو سال بعد، در شش اکتبر 1981 و در سالروز برگزاری رژه پیروزی در مصر، کشته شد. اقدامی که ناشی از خشم برای عادیسازی روابط با صهیونیستها با خواست کدخدا بود. امضای پیمان کمپ دیوید، نقطه اوج همکاری مصر با خواست آمریکاییها بود. پیش از آن، انورسادات حتی سیاستهای اقتصادی و سرمایهگذاریهای خود را به نحوی تنظیم میکرد که منافع آمریکاییها را تأمین کند. آزادیهای نسبی اقتصادی و تغییر ساختار مدیریتی در داخل کشور نیز در راستای حمایت از نفوذ آمریکا و اجرای سیاستهای آنها صورت میگرفت.
قذافی برای اینکه بگوید تهدید نیست همه کار کرد
19 دسامبر 2003، معمر قذافی اعلام کرد لیبی برنامه هستهای خود را به طور کامل کنار گذاشته است. قذافی فکر میکرد اگر برنامه هستهای خود را به طور کامل کنار بگذارد، آمریکا مطمئن میشود که لیبی تهدیدی برای آمریکا نیست. پیشازاین اعلام غیرمنتظره قذافی، او مذاکرات را با هدف عادیسازی روابط با آمریکا و غرب کلید زده بود. شاید او این کار را انجام داد تا به سرنوشت صدام دچار نشود. بعد از اعلام کنار گذاشتن برنامه هستهای توسط قذافی، بازرسان آمریکایی و انگلیسی وارد لیبی شدند تا اثبات شود لیبی واقعاً تسلیحات هستهای ندارد. آمریکاییها چندین مدرک و اسناد مخفی از لیبی را به واشنگتن منتقل کردند و کاخ سفید بعد از بررسی آنها و اثبات اینکه لیبی تسلیحات هستهای ندارد، روابط رسمی خود را با لیبی برقرار کرد. بعد از این عادیسازی، جرج بوش از این اقدام تمجید کرد و در ادامه هم مدعی شد اگر لیبی به تعهداتش پایبند بماند، روابط میان واشنگتن و طرابلس بهتر از این هم خواهد شد. بوش خطاب به قذافی گفت اگر لیبی به دنبال اصلاحات داخلی باشد، کشوری آزادتر و مرفهتر میسازد. قذافی همین فرمان را ادامه داد. او حتی سیاستهای اقتصادی خود را جوری تنظیم کرد که منافع آمریکاییها را تأمین کند. بعد از لغو تحریمهای سازمان ملل در 2003، قذافی خواهان اجرای اصلاحات نئولیبرالی در لیبی شد. بهمرور جناح نئولیبرال در لیبی قدرت گرفت و «سیف الاسلام قذافی» پسر قذافی در قدرت گرفتن نئولیبرالها و اجرای این سیاستها تأثیر زیادی داشت. از آنجا که آمریکاییها و اروپاییها، خرید و فروش نفت و گاز لیبی با مالکیت خصوصی را سودآور میدانستند، از اعمال این سیاستها حمایت میکردند. اجرای این سیاستها اما منجر به افزایش نارضایتی عمومی در لیبی شد. کاهش قیمت نفت در سال 2008 نیز به این نارضایتیها افزوده شد. اوایل سال 2011 نزدیک به 20 درصد مردم لیبی بیکار بودند و یکسوم هم زیر خط فقر زندگی میکردند. قذافی برای جلب رضایت آمریکاییها تسلیحات هستهای را کنار گذاشت و سیاستهای اقتصادی را هم به نحوی تنظیم کرد که منافع آمریکا آسیب نبیند. در این راستا حتی صندوق بینالمللی پول گزارشی منتشر کرد و از اعمال سیاستهای نئولیبرالی در لیبی تمجید کرد. دو روز بعد از انتشار این گزارش، ناآرامیها در لیبی آغاز شد. مارس همان سال آمریکا و انگلیس رسماً به لیبی حمله نظامی کردند و قذافی سرنگون شد؛ 8 سال بعد از اینکه تمام سیاستهایش را با خواست آمریکا و غرب تنظیم کرده بود تا قدرتش تهدید نشود.
بیثباتی حکومتی که حتی کوچکترین سیاستهایش را با رضایت آمریکا اجرا میکرد
ایران در دوران پهلوی، بدون اجازه آمریکاییها آب نمیخورد. محمدرضا پهلوی علاوه بر اینکه سیاست خارجی خود را با منافع آمریکاییها تنظیم میکرد، سیاست داخلی را هم با آمریکا هماهنگ میکرد. سیاست اصلاحات ارزی در سال 1340 ازجمله این اقدامات بود. جانافکندی، معتقد بود در شرایطی که آمریکا و شوروی در اوج جنگ سرد قرار دارند، اگر دولتهای دوست آمریکا ساختار حکومتی خود را اصلاح کنند و برنامههای توسعه را اجرا کنند، کمونیسم نمیتواند اقدامی انجام دهد که منافع آمریکا را در منطقه و جهان به خطر بیندازد. اصلاحات ارضی ازجمله این سیاستها بود که با خواست آمریکاییها و هماهنگی آنها اجرا شد. فارغ از اثرات مثبت و منفی اجرای اصلاحات ارضی، محمدرضا این برنامه را بدون در نظرگرفتن خواست مردم و وضعیت اقلیمی ایران، بلکه تنها برای اجرای سیاستهای آمریکا اعمال و اجرا کرد. اصلاحات ارضی تنها اقدامی نبود که محمدرضا برای جلب منافع آمریکاییها انجام داد. اجرای قانون تحقیرآمیز کاپیتولاسیون را میشود نقطه اوج تلاش محمدرضا برای بازی در زمین آمریکاییها دانست. جدای از این محمدرضا تعاملات خود در سیاست خارجی را همراستا با منافع آمریکا تنظیم میکرد. او از حساسیت کشورهای عربی به برقراری علنی روابط دیپلماتیک با اسرائیل آگاه بود، اما این را هم به خوبی میدانست که برای باقی ماندن در قدرت باید از متحد آمریکاییها در منطقه حمایت کند. محمدرضا پهلوی تعاملات تجاری و اقتصادی با صهیونیستها داشت و ایران بزرگترین فروشنده نفت به اسرائیل بود اما او این موضوع را صراحتاً انکار میکرد. محمدرضا حتی کوچکترین تغییری را با نفع و زیان آمریکاییها میسنجید، به همین خاطر بود که جیمی کارتر در آخرین سفرش به تهران در دی ماه 56 میگوید: «ایران به سبب رهبری داهیانه شاهنشاه، یک جزیره ثبات در یکی از آشوبزدهترین مناطق جهان است و این واقعاً مدیون شما اعلیحضرت و درنتیجه رهبری شماست.» یک سال بعد از سنگتمامی که کارتر برای محمدرضا گذاشت، جزیره ثبات تحولاتی را به چشم دید که نه آمریکا پیشبینی از آن داشت و نه محمدرضا فکر میکرد با وجود جلب نظر آمریکاییها سرنگون شود.
جولانی؛ ابتدای راهی که وابستگان پیشین رفتند
آمریکاییها به دنبال برهمزدن ثباتی بودند که برخلاف خواست آنها باشد. اتفاقی که در سوریه رخ داد ازجمله این موارد است. در این میان تنها چیزی که اهمیت ندارد، خواست مردم کشورهای منطقه است. اگرچه حکومت اسد مطلوب همه مردم سوریه نبود، اما میتوان بهصراحت گفت، حاکمان فعلی سوریه گروهیاند که تلاش میکنند اینطور القا کنند که به دنبال برقراری ثبات در سوریه هستند و با خواست مردم سوریه به قدرت رسیدهاند. جولانی تحریرالشام، در ابتدای راهی قرار دارد که پیشازاین سیاستمداران در منطقه تا انتهای آن رفتند. حمایت صریح ترکیه از جولانی، سفر فیدان به سوریه بعد از تحولات و قهوه خوردن با او، تنها برای برساخت این تصویر است که گروهی که در سوریه حاکم شدهاند، توان برقراری ثبات را در منطقه دارند. جولانی هم برای اینکه غرب از استقرار او در قدرت حمایت کند، همه کار انجام داد. از تغییر چهره گرفته تا انتصاب خانمها در کابینه خودخوانده تازهاش. همه این اقدامات برای بازنمایی این تصویر است که او میخواهد حکومتی سکولار تشکیل دهد تا حمایت غرب را جلب کند. جولانی حتی برای جلب حمایت غرب، اظهارنظری در مورد پیشروی اسرائیل در سوریه هم نداشت. فارغ از حمایت یا عدم حمایت آمریکا، تاریخ نشان داده سرنوشت قدرتهای دستنشانده که اصل مهمی چون استقلال و نظر مردم را نادیده میگیرند، تاریک است.