حسین مهدیزاده معتقد است حاج قاسم در مقابل نظام آمریکایی ایستاده بود و این کار بزرگ را در همه بخشها دنبال میکرد. او گفت: شهید سلیمانی در مقابل نظم آمریکایی ایستاده بود. نکته جالب این است که بسیاری از کسانی که او را دوست داشتند، افرادی بودند که عاشق نظم آمریکاییاند. حداقل اگر از پایین و ظاهراً به ماجرا نگاه کنیم، این را میبینیم. ولی حاج قاسم آنقدر این بازی را زیبا و بزرگ خلق کرد که هیچکس دوست نداشت بگوید من با او نیستم. با ما که حاج قاسم را دوست داریم، ولی اخلاق و شخصیت او را نداریم، قهرند اما میگویند اگر کسی با این مدل اخلاق و شخصیت پیش برود، ما با او هستیم و عاشق آمریکا نیستیم. احساس مردم این است که انسانهایی که درون انقلاب باشند و بزرگ بیندیشند، کم هستند.
مهدی زاده بیان کرد: لذا ما حزباللهیها را دوست ندارند، اما حاج قاسم را دوست دارند. برخی از سرمایهدارانی که به مقاومت کمک کردند -حتی در دور زدن تحریمهای لشکر قدس- شاید در جهاتی شرکای مشترک با بزرگترین شبکههای اقتصادی دنیا بودند، که این شبکهها قطعاً در نقطه مقابل منافع ما، مقاومت و حتی ایران بودند. با این حال، این افراد میخواستند در حماسهای که حاج قاسم خلق کرده بود، شریک باشند. بعد از شهادت حاج قاسم، شاید آنها کار زیادی به نفع ما انجام ندادند؛ چون دیگر حاج قاسمی ندیدند. اما شاید هم هنوز به کمک ادامه میدهند، با کسانی شبیه به او که ما آنها را نمیشناسیم. حاج قاسم از زمان جنگ تا بعد از آن، حدود سی سال تلاش کرد. جبهه مقاومت روی زمین را حاج قاسم ساخته است، از طریق نشست و برخاست با تکتک افراد و ایجاد روابط عمیق.
او گفت: او برادری واقعی برای تمام کسانی بود که دلشان برای عدالت، امنیت، ظلمستیزی و استکبارستیزی میتپید، از افغانستان و پاکستان در شرق تا مدیترانه در غرب. حاج قاسم فردی بود که میشد روی حرفش حساب کرد. او باهوش بود و هیچکس را فراموش نمیکرد. منافع دیگران را بر منافع خودش ترجیح میداد و پای همه میایستاد. نمونهاش ماجرای کردستان عراق است؛ جایی که اقلیم حتی بعداً هم خیلی با ما خوب نبودند. ولی در آن لحظه هیچکس بهتر از حاج قاسم نداشتند که از او کمک بخواهند. در افغانستان هم همین اتفاق افتاد.
حاج قاسم وسط خلق یک قصه بزرگ بود
حاج قاسم درست میانه یک قصه بزرگ بود، موضوعی که مهدیزاده به آن تأکید کرد و گفت: بعضی از انسانها در تاریخ قصههای بزرگی خلق میکنند. حاج قاسم وسط خلق یک قصه بزرگ بود. ما این را بعد از شهادتشان فهمیدیم. میراث بزرگی که او از کنار سِند تا نیل به جا گذاشت، نتیجه تلاش او برای پیوند دادن افراد مختلف بود. به همین دلیل بود که آمریکا تصمیم گرفت این شخصیت محوری را از میان بردارد. حاج قاسم رفت و میتوان گفت که بعد از او، حداقل در فضای ظاهری و اسطورهای داخل ایران، کسی مثل او را ندیدیم. نظم آمریکایی منطقه ما را روی شعله کم گذاشته که بسوزیم. از سال ۱۵۰۷ که جزیره هرمز توسط پرتغالیها اشغال شد، سرزمین ما از جایگاه خود خارج شد و به منطقهای حاشیهای تبدیل گشت. در این ۵۰۰ سال، طرحهای مختلفی برای احیای این منطقه شکل گرفته است. طرحی که آیتالله خامنهای ارائه دادند و حاج قاسم آن را روی زمین خلق کرد، یکی از بزرگترین و خاصترین این طرحها بود.
این پژوهشگر عنوان کرد: حتی میتوان گفت به یک معنا از کار اخوانالمسلمین اهل سنت نیز بزرگتر بود. اخوانالمسلمین در مصر شکل گرفت و در کل منطقه تا پاکستان خود را روی زمین نشان داد، اما در عمل کاری به بزرگی آنچه حاج قاسم انجام داد، صورت نگرفت. حاج قاسم با انسانیت و ایثار، این دستاوردها را یک به یک خلق کرد. او مرد منافع ملی به معنای منفعتخواهانه مدرن نبود، اما توانست امنیتی بزرگ برای ایران ایجاد کند و این کشور را به جایگاه مهمی تحت عنوان محور مقاومت برساند. در طول جنگهایی که در یک سال اخیر به وقوع پیوسته، تمام محور مقاومت میگویند ما میجنگیم که ایران نجنگد. ما میخواهیم مرکزیت خود را حفظ کنیم. این دیدگاه، که از سوی سید حسن نصرالله و بچههای حزبالله در زمان جنگ طوفان الاقصی مطرح شد، به این دلیل شکل گرفت که حاج قاسم ایران را به محور تبدیل کرده بود.
معمار امنیت ایثارگرانه برای ایران
جنس امنیتی که سردار سلیمانی برای ایران تأمین کرد، متفاوتتر از آن بود که بشود ساده از آن گذشت. مهدیزاده در این باره گفت: بعضیوقتها افراد به دلیل خودخواهی و خودبزرگبینی به امنیت میرسند، اما گاهی این امنیت از ایثار و بزرگی میآید. مانند پدری که وقتی پیر میشود و همه خانواده در سایه او با امنیت زندگی کردهاند، جوانترها خودشان را سپر میکنند که او درست زندگی کند. این محور بودن، نشان خودخواهی پدر نیست، بلکه نشاندهنده ارزش اوست که همه خانواده آن را درک میکنند.
مهدی زاده همچنین گفت: حاج قاسم برای ایران جایگاهی متفاوت و فراتر از حکومتهای استکباری مانند آمریکا، انگلیس و فرانسه ایجاد کرد. نگاه محور مقاومت به ایران، با نگاه طرفداران آمریکا به آمریکا متفاوت است. این یک نوع امنیت ایثارگرانه است، نه امنیتی خودخواهانه و ظالمانه. حاج قاسم قصهای بزرگ را درک کرد و بهعنوان یک قهرمان در آن نقش ایفا کرد. خیلی از ما ممکن است آن قصه را بفهمیم، اما بلد نیستیم نقش قهرمان را ایفا کنیم. شخصیت او پر از جزئیات بود؛ قهرمانی که قصهای پرجزئیات داشت.
در قصه حاج قاسم «همه» نقش داشتند
یکی از مهمترین ویژگیهایی که حاج قاسم داشت، نگاه متفاوت ایشان به ظرفیتهای جامعه بود. مهدیزاده معتقد است کسانی که قصه او را درک کردند، فهمیدند که تعریف او از ثبات و امنیت، نه فقط برای ایران، بلکه برای هر کسی که به آن نیاز دارد، بود تا کل ایران و منطقه را بالا ببرد. این پژوهشگر ادامه داد: اگر افغانستان امنیت پیدا کند، برخلاف گذشته که فکر میکردیم باید افغانستان را از طریق جنگ مدیریت کنیم، اکنون آن را از طریق امنیت مدیریت میکنیم. این ایده مهم سیاسی هنوز نه توسط اصلاحطلبان و نه حزباللهیها بهطور کامل درک نشده است، اما حاج قاسم آن را فهمید، باور کرد و برایش تلاش کرد. اصلاحطلبان میخواهند به آمریکا بروند و از آنها امنیت بگیرند تا نجنگیم. حزباللهیها میگویند باید آنقدر دعوا کنیم که آمریکا عقبنشینی کند. اما حاج قاسم مسیر دیگری را پیش گرفت. او هم امنیت و هم ثبات را بالا برد. کار او نهتنها برای ایران، بلکه برای کل منطقه امنیت و اقتصاد به همراه داشت.
این پژوهشگر عنوان کرد: نیروهای منطقهای او نیابتی نبودند؛ هرکدام هویت و شخصیت مستقل داشتند. او به آنها هویت میداد و از آنها مشارکت میگرفت، نه اینکه آنها را به بردگی بگیرد یا سپاه خودش کند. در داخل ایران نیز، فارغ از اینکه کسی اصلاحطلب یا اصولگرا باشد، حاج قاسم هیچگاه هویت سیاسی افراد را بهخاطر گرایشاتشان زیر سؤال نمیبرد. او اجازه میداد هویتها حفظ شوند و قصهای بزرگ بسازد که همه بتوانند در آن نقش ایفا کنند. حاج قاسم به دیگران اجازه میداد قصه خود را حفظ کنند، اما در عین حال، این قصه به داستان بزرگ او پیوند میخورد. او جایگاهی برای ایران ایجاد کرد که هنوز هم برجسته است. محور مقاومت هنوز در حال کشف شدن است. در این یک سال، با خون و شهید دادن، تازه داریم به اهمیت آن پی میبریم.
وفاق؛ محصول قصه سردار بود
مهدیزاده در ادامه با اشاره به اینکه وفاق محصول قصه بزرگ و شورانگیز است، توضیح داد: در قصههای کوچک، همه به در و دیوار همدیگر میخورند. حاج قاسم اما عضو یک قصه بزرگ بود، قهرمان آن بود و توانسته بود اخلاق و خصوصیات خاص آن قصه را پیدا کند. او آن را باور کرده و واقعاً در نقش خودش فرو رفته بود. هر کسی که قصه بزرگی داشته باشد، میتواند وفاق ایجاد کند. اما کسانی که قصهشان کوچک است، نهتنها توان وفاق ندارند، بلکه مردم را به سمت تقابل و اصطکاک سوق میدهند. ما در کشور، قصههای کوچک زیادی داریم. آدمهایی که با صندوق رأی یا گرفتن یک پست میخواهند وفاق ایجاد کنند. این افراد قصه بزرگی ندارند. برای همین است که وفاقی شکل نمیگیرد.
مهدی زاده بیان کرد: حاج قاسم و جبهه مقاومت، یک قصه بزرگ ایرانی را رقم زدند. هرکسی میخواهد قصه دیگری بگوید، مختار است، اما باید خودش بلد باشد برای قصهاش بجنگد، ایثار کند و امنیت خلق کند. در عمل است که ثابت میشود قصهاش چقدر بزرگ است. حاج قاسم این کارها را انجام داد. قصهاش هرچه بیشتر شفاف و معروف میشود، مردم نیز آن را بهتر درک میکنند. هرکس این قصه را بفهمد، متوجه جذابیتش میشود. ما هنوز در ابتدای راه هستیم. تازه در یک سال اخیر، ذهن روایتگر ایرانی به سمت مقاومت آمده است. قبل از این، اذهان سیاسی، اقتصادی و امنیتی بودند، اما تازه ذهن روایی ایران دارد، فعال میشود. به مرور این قصه و جذابیتهایش، وفاقهای جدیدی ایجاد میکند. در ایران، وفاقی بزرگتر از جناحبندیهای چپ و راست، نیروهای خودش را پیدا میکند و دستهبندیهای جدیدی نمایان میشود.
مردی که نگاهش بزرگتر از میزها بود
این پژوهشگر فرهنگستان علوم اسلامی با اشاره به اینکه ما در ایران دو نوع سادهسازی داریم، تشریح کرد: اول سادهسازی تقلیلگرایانه است. این گروه معتقدند نظم آمریکایی تغییرناپذیر است و ایران باید در همین چهارچوب حرکت کند. دومی هم سادهسازی سهلگرایانه است. این گروه میدانهای بزرگ را بدون آمادگی و قدرت کافی وارد میشوند و گمان میکنند اوضاع خودبهخود درست خواهد شد.
ما به هر دو نوع سادهسازی دچار هستیم. گروه اول، به اصلاحطلبان معروفاند و گروه دوم به اصولگرایان. اصلاحطلبان در قواره مشکلات بزرگ عمل نمیکنند و اصولگرایان نیز بدون آمادگی وارد میدان میشوند. کسی که قصه بزرگ را فهمیده باشد، از این سادهسازیها خارج میشود. اما کسی که قصهاش کوچک باشد، ناگزیر به یکی از این دو نوع سادهسازی مبتلا خواهد شد. قصه بزرگ همان نظم آمریکایی است که ما را مانند ظرفی روی شعله کم گذاشته و آرامآرام میسوزاند. این نظم اجازه رشد و بازگشت به جایگاه واقعی را از ما گرفته است. کسی که این موضوع را درک کرده باشد، مسائل کوچک و نزاعهای داخلی را نمیبیند. او میدان را بزرگتر از این میبیند و میداند پستها و مناصب خالی زیادی وجود دارد که نیازی به دعوا بر سر یک میز نیست. اینقدر کار روی زمین زیاد است که سرش را نمیتواند بخاراند، نه اینکه خودش را برای پست و میز بکشد. چنین فردی قواره بزرگ دارد و بهجای رقابت برای میز دیگران، خودش میز میسازد و کار را پیش میبرد.
راهبرد ملتسازی در اندیشه سردار
مهدیزاده در ادامه با بیان اینکه این قصه بزرگ همان است که حاج قاسم به آن باور داشت و در مسیر آن نقشآفرینی کرد، افزود: دقت کنید این آدم، توانایی ساخت یک ملت را دارد و همین او را تبدیل به اسطوره میکند. اما مشکلی که وجود دارد این است که وقتی او به اسطوره تبدیل میشود، قصهپردازیهای بیش از حد پیرامونش شکل میگیرد. به جای اینکه قصه اصلی و واقعی او تعریف شود، قصههایی انتزاعی یا صرفاً اخلاقی جایگزین میشوند. این کافی نیست. آدم اخلاقی در دنیا زیاد داریم، آدمهایی که خندهرو هستند و اخلاقمدار، فراواناند. اما هیچکدام حاج قاسم نمیشوند. در سیستم سیاسی، امنیتی و اجرایی ایران، آدمهایی با این خصوصیات فراوان بوده، هستند و خواهند بود. اما مسئله حاج قاسم فقط اخلاق نبود. او توانست خصلتهای اخلاقی بزرگ خود را در خدمت قصه بزرگتری قرار دهد. حاج قاسم نهتنها قصه مقاومت را فهمیده بود، بلکه در خلق آن گامهای بزرگی برداشت. گامهایی که همه دوست دارند جزئی از آن باشند، حتی آنهایی که منافعشان به نقطه مقابل نظم مقاومت، یعنی نظم آمریکایی، گره خورده است.