سینمای ایران بیش از هر زمان دیگری به حضور آثار کُمدی محتاج است، بهطوریکه بسیاری از تولیدکنندگان این فیلمها بارها و به کرات از فرمول جواب پسداده آثارشان برای بازگشت سرمایه و حتی سوددهی در چرخه معیوب و فشل اکران اشاره کردهاند. شرایط روحی و روانی جامعه هم بهگونهای نیست که بتوان از آنها انتظار تماشای چیزی جز فیلمهای کُمدی و فستفودی را داشت. وضعیت غالب در بقیه کشورها، بهخصوص در جاهایی که صنعت سینما در آن مبنا و مصداق مشخص و معین دارد هم بهنحوی است که مردم تماشای یک سری از فیلمها را نسبت به بقیه محصولاتی که در بازار وجود دارند ترجیح میدهند. در فقدان یک فرآیند مشخص و برآمده از نظم بازار هر چیزی، منجمله سینما هم درگیر روابط میشود و سایه ضوابط و مقررات از پیش تعیین شده با اسلوبهای مشخص کنار میرود. سینما و داستان فیلم هم خارج از این قاعده نیست اما حرف زدن در مورد چرایی وابستگی شدید حیات اقتصادی سینمای ایران به آتراکسیونهای لالهزاری بدون اشاره به وضعیت حال حاضر و تبیین آن بر پایه اقتصاد سیاسی ممکن نیست. اما اگر بخواهیم مرهمی مقطعی بر دردهایمان بگذاریم باید بگوییم که نیازمند تصمیم آنی دولت و پخشکنندهها در این زمینه و تجدیدنظر در رابطه با سیاست «پخش» در سینما هستیم.
فیلمهای کمدی یکی پس از دیگری سانسهای متعدد سالنهای سینما را به خود اختصاص میدهند، درحالیکه آثار دیگری نظیر «علت مرگ نامعلوم»، «شبگرد»، «خائنکُشی»، «عزیز»، «در آغوش درخت»، «برف آخر» و... فارغ از خوب بودن یا بد بودنشان تقریبا هیچ سهمی از اکران ندارند و در گیرودار مناسبات قبیلهای موجود در ساختار فشل فرهنگی گموگور میشوند. تعداد سالنهای سینما در ایران در نسبت با همسایهاش ترکیه -باتوجه به مسئله مساحت و جمعیت- بسیار کم است و حتی به عدد ۱۰۰۰ هم نمیرسد، از طرف دیگر چینش فیلمها در فصول مختلف اکران بدون ضابطه و صرفا براساس سلیقه افراد برگزیده در شوراهای مربوطه مشخص میشود که نتیجهای جز ابتذال در حوزه معنا و تصمیمگیری در پی نخواهد داشت. در این شرایط گران کردن بلیت فیلمهای بیکیفیتِ کمدی و بها دادن به آثار قابل نقد و عادلانه کردن جریان توزیع به نفع آثار سروشکلدار میتواند بهعنوان یک مُسَکن مدنظر قرار بگیرد. اما این تنها بخشی از ماجراست و بنای ناهمساز سینمای ایران با این مسکنها درمان نمیشود.