دونالد ترامپ، رئیسجمهور منتخب آمریکا به همان میزان که در سیاست خارجی التهابآفرین است، برای سیاست داخلی کشورش هم سیاستهایی التهابآفرین دارد. آنگونه که او ادعا کرده و وعده داده، میخواهد میلیونها مهاجر را از آمریکا در «بزرگترین اخراج تاریخ» خارج کند. در شرایطی که در دوره نخست ریاستجمهوری ترامپ تصویب بودجه 6 میلیارد دلاری برای دیوارکشی مرزها با مکزیک درگیر و دار کشوقوسهای فراوان قرار داشت، طرح او در دولت دومش 300 میلیارد دلار هزینه خواهد داشت؛ 50 برابر طرح گذشتهاش برای مقابله با مهاجران.
ترامپ گفته که میخواهد وضعیت اضطراری اعلام و با استفاده از ارتش مهاجران غیرقانونی را اخراج کند. بهنظر میرسد اجماعی نسبی برای همراهی با ترامپ در این مسیر در داخل آمریکا شکل گرفته باشد. برای فهم شکلگیری این اجماع باید به نسبتهای موجود در قضیه مهاجران و ماهیت درگیریها بر سر آن پرداخت. مهاجرت در آمریکا متأثر از عوامل متعددی است. این موارد هرکدام به تنهایی عامل قدرتمندی برای شکلگیری جریان مهاجرت به حساب میآیند اما تعدد آنها به گستردگی این پدیده منجر شده است. در ادامه تعدادی از این موارد مورد بررسی قرار گرفتهاند.
1- بومرنگ اجرای الزامات هژمونی
آمریکا برای اعمال هژمونی منطقهای و جهانی خود ابتدا نیازمند سرکوب دولتهای قدرتمند در دو قاره آمریکای شمالی و جنوبی بوده است. از این رو دولتهای حاضر در منطقه، عمدتاً بسیار ضعیف یا ضعیفند. حتی کشورهایی که دارای ظرفیت قدرت بوده و نمودهایی از آن را ظاهر کردهاند -مانند برزیل و آرژانتین- با توجه به توطئههای آمریکا از مسیر تبدیل شدن به یک قدرت بازمانده و گرفتار مشکلات عمیقیاند. تلاشهای واشنگتن برای تضعیف دولتهای دو قاره آمریکا، بر برخی مبانی قدرت استوار است. بنا به دلایلی شکلگیری یک هژمون جهانی به طور مستقیم امکانپذیر نیست و روند سیطره یک هژمون بر جهان به شکل غیرمستقیم صورت میپذیرد.
یک کشور قدرتمند تنها میتواند در محیط پیرامونی خود و منطقهای که واقع شده است تبدیل به هژمون شود اما زمانی که بتواند از شکلگیری هژمونهای منطقهای در دیگر نقاط کره زمین جلوگیری کند، به شکل غیرمستقیم تبدیل به هژمونی جهانی خواهد شد. با توجه به فاصله زیاد یک منطقه با مناطق دیگر و ضرورت داشتن قوای زمینی برای اعمال هژمونی، یک کشور قدرتمند نمیتواند در دیگر نقاط کره زمین دست به فشار مؤثر علیه کشورها بزند و از این رو نمیتواند به طور مستقیم تبدیل به هژمون جهانی گردد. بر همین مبنا تنها راه شکلگیری یک هژمون جهانی، جلوگیری یک هژمون منطقهای از شکلگیری هژمونهای منطقهای در دیگر نقاط است.
واشنگتن همانگونه که با اعمال فشار و یا سیطره بر کشورهای دارای ظرفیت تبدیل شدن به قدرت منطقهای، دیگر مناطق جهان را با بیثباتی روبهرو کرده است، در قاره آمریکا با توجه به فوریتی که برای این کشور دارد، بیش از پیش برای تضعیف دولتها کوشیده است. هرچند واشنگتن با این حربه موفق شده به هژمون دو قاره آمریکا تبدیل شود و سپس آرا را به سراسر جهان سرایت دهد، اما بیثباتی ناشی از آن با کاهش امنیت و تضعیف اقتصاد، باعث شده تا همواره امواج بزرگ مهاجرتی به سمت این کشور وجود داشته باشد.
2- نقش مهاجران در قدرت آمریکا
آمریکا بزرگترین جذبکننده مهاجران در جهان است اما این مهاجران به دو دسته مهاجران عادی و نخبه تقسیم میشوند. جذب نخبگان برای آمریکا فرصتهای توأمانی به همراه دارد؛ نخست آنکه این نخبگان در سبد علمی آمریکا قرار گرفته و دستاوردهایشان به عامل قدرت این کشور تبدیل میشود و دوم آنکه با جذب آنها، چنین نخبگانی از سبد علمی کشورهایشان خارج میشوند. ورود یک نخبه به سبد علمی آمریکا و خروجش از سبد علمی کشور مبدأ، باعث ایجاد فاصله قابل توجه بین واشنگتن و چنین کشورهایی میشود که نتیجه آن افزایش قدرت نسبی آمریکاست.
در حوزه مهاجران عادی هم آمریکا همانند دیگر کشورهای غربی و حوزه غرب، منافعی دارد. کشورهای صنعتی اروپایی به دلیل کاهش نرخ رشد جمعیت و گسترش قاعده خدمات در اقتصاد، نیازمند نیروی کار و به ویژه نیروی کار ارزانند. بسیاری از این مشاغل نیز به لحاظ اجتماعی و درآمدی باب میل جمعیت بومی چنین کشورهایی نیست و از این رو دولتها برای تأمین نیروی کار به مهاجران اتکا میکنند. این پدیده باعث شده تا همواره در غرب، صاحبان صنایع و مشاغل طرفدار جذب مهاجران باشند. بدون این مهاجران آنها باید مبالغ کلانتری را صرف تأمین حقوق کارمندان خود کنند.
3- قدرت سیاسی
لاتینتباران و دیگر فرهنگها و اقوام ساکن در آمریکا سهم قابل توجهی از جمعیت، ثروت و قدرت فکری این کشور را در دست دارند. بیتوجهی و تلاش برای انزوای آنها التهابات اجتماعی زیادی را موجب شده که جنبش سیاهان به رهبری مارتین لوترکینگ یکی از مصادیق آن است. دور نگهداشتن گروههای غیرآنگلوساکسون از قدرت طی دهه 1960 به چالش کشیده شد و امکان داشت تداوم آن به بروز بیثباتیهای عمیق منجر شود. از این رو بهتدریج گروههای غیرآنگلوساکسون هم موفق به حضور در ساختارهای رسمی شده و سهمی از قدرت را به دست آوردند. در شرایطی که گروههای غیرآنگلوساکسون وارد ساختار قدرت شدهاند، همچنان رقابت میان آنها با آنگلوساکسونها وجود دارد. مؤثرترین راه برای تقویت قدرت غیرآنگلوساکسونها در برابر رقبای آنگلوساکسون، جریان مهاجرت است که میتواند جمعیت آنها را افزایش دهد. صاحبان قدرت در آمریکا، با وجود آنکه ناگزیر از سهم دادن به غیرآنگلوساکسونها در ساختار قدرت شدند، اما مانع از تغییر این ساختارها شدند.
همانند انگلیس، درنظام سیاسی آمریکا نیز نظام دوحزبی حکمفرماست؛ هرچند تصلب حاکم بر نظام دوحزبی آمریکا بسیار بیشتر از انگیس است. درحالیکه هردو حزب جمهوریخواهان و دموکراتها، ریشه در آنگلوساکسونها دارند، حزب دموکرات به محلی برای فعالیت اقلیتها در آمریکا تبدیل شده است. طبق قواعد حاکم بر آمریکا، لاتینتباران، سیاهپوستان، یهودیان و مسلمانان با تمرکز بر حزب دموکرات، وارد ساختار قدرت شده و به تبع آن، تحت نظامات حزبی سنتی کنترل میشوند. با وجود تمام کنترلها، تجمع سیاسی اقلیتها در حزب دموکرات باعث شده تا این حزب کمتر از حزب جمهوریخواه بر مسدودسازی مسیرهای مهاجرتی متمرکز باشد. البته باید توجه داشت حزب دموکرات نیز در راستای سیاستهای کلان هیئتحاکمه آمریکا مسدودسازی مسیرهای مهاجرتی را در نظر دارد، اما آن را به شکل منعطفتری به اجرا درمیآورد. اگر قرار باشد حزب دموکرات نیز همانند حزب جمهوریخواه به ضدیت با امواج مهاجرتی بپردازد، این مسئله میتواند به جدایی اقلیتها از آن و خروج این گروهها از ساختار رسمی قدرت منجر شود. به همین دلیل حزب دموکرات همزمان با اجرای تصمیمات هیئتحاکمه آمریکا، وظیفهاش برای مدیریت سیاسی اقلیتها را کنار نمیگذارد.
4- دیاسپوراسازی
فرصتها و ظرفیتهای آمریکا بسیاری از ملتهای جهان را به خود جلب کرده است. این اتفاق منحصر به پس از جنگ جهانی اول و دوم که باعث آشکار شدن قدرت آمریکا شد، نیست. مظاهر قدرت آمریکا برای بسیاری پیش از این دو اتفاق مکشوف شده بود. بر همین اساس بسیاری از ملتها و اقوام، درصدد ایجاد جوامع دیاسپورای مختص به خود در آمریکا برآمدند تا از این جوامع برای اثرگذاری درونی بر واشنگتن و تحولات آمریکا استفاده کنند. هرچند لاتینتباران اصلیترین هدف ترامپ و دولتمردانش هستند، اما حضور دیگر اقوام به خودی خود در مساعد شدن وضعیت مهاجران در آمریکا مؤثر بوده و زمینه مانور بهتر لاتینتباران در محیط داخلی این کشور را ایجاد کرده است.
اهداف فشار بر مهاجران
هیئت حاکمه، حزب جمهوریخواه و ترامپ هرکدام اهداف مشترک و متفاوتی در قضیه اخراج مهاجران دارند. در این بخش به اهداف مختلف آنها پرداخته شده است:
1- جلوگیری از تضعیف آنگلوپروتستانها
جمعیت سفیدپوستان غیرلاتینتبار آمریکا طی دو دهه اخیر تقریباً 10 درصد کاهش داشته و به ۶۱ درصد رسیده است. پیشبینی میشود با توجه به نرخ رشد بالاتر لاتینتباران و مهاجران و همچنین تداوم سیل مهاجرتها، طی چند دهه آتی جمعیت سفیدپوستان غیرلاتین به زیر 50 درصد سقوط کند. در این صورت، ماهیت آمریکا از یک کشور آنگلوساکسون تغییر خواهد کرد.
هیئت حاکمه آمریکا و نهادهای حرفهای این کشور که مأمن آنگلوپروتستانها هستند، به شدت نگران برهم خوردن توازن موجودند. آنها شاید نتوانند به سرعت راهحلی برای حل شکاف در نرخ رشد میان سفیدپوستان غیرلاتین و دیگران بیابند، اما میتوانند راحتتر و سریعتر در برابر سیل مهاجرتها ایستادگی کنند.
علاوه بر طبقه سیاسی، جمعیت سفیدپوست غیرلاتینتبار آمریکا هم نسبت به دیگر گروهها حساس شده است. ورود به سیاست و روی کارآمدن شخصی با مختصات ظاهری و باطنی ترامپ در سیاست آمریکا واکنشی به دو دوره ریاستجمهوری باراک اوباما بود. اوباما پروتستان بود و با وجود آفریقاییتبار بودن، اجدادش جزو بردگان سیاهپوست نبودند. او همچنین مادری سفیدپوست و یهودی داشت. با این وجود جامعه سفیدپوست آمریکا به ریاست او بر کشور واکنش نشان داد. شخصیتهایی مانند ترامپ و خاویر میلی، رئیسجمهور آرژانتین، هردو علاوه بر برنامهها دارای ظاهر نمادینی هستند.
2- ضربه به صاحبان صنایع و امور خدماتی
ترامپ نماینده بخش تجاری است در حالی که دموکراتها نماینده بخش صنعتی و خدماتی به حساب میآیند. درحالیکه برای بخش صنعتی کارگران ارزان و برای بخش خدماتی کارمندانی با حقوق پایین نیاز است، تاجران کمتر به این مسائل توجه میکنند. برای بخش تجاری که ترامپ نمایندگی آنها را در سیاست آمریکا برعهده دارد، نیروی کار مهاجران اهمیت زیادی ندارد. آنها نه تنها به مهاجران نیاز ندارند بلکه کاهش مهاجرت را ضربهای به رقبای خود در بخش صنعتی و خدماتی تلقی میکنند.
3- امنیتی کردن محیط داخلی آمریکا
امنیتی کردن محیط داخلی آمریکا میتواند به جمهوریخواهان ملیگرا که رادیکالتر شدهاند، برای باقی ماندن در قدرت کمک کند. جمهوریخواهان به دلیل ملیگرایی، ذاتاً با اقتدارگرایی مواجهند درحالیکه حزب دموکرات به دلیل حضور اقلیتها و اثرپذیری از دیدگاههای فکری اجتماعی و چپگرایانه، از اقتدارگرایی فاصله دارد. ذات اقتدارگرایی فعالان ملیگرای رادیکال، در نهایت وضعیت را در آمریکا به سمت امنیتی شدن پیش خواهد برد.
متن کامل گزارش سیدمهدی طالبی پژوهشگر حوزه بین الملل را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.