جنایت در مکافات
شاید پاشنه‌آشیل مهم گردن‌زنی را بتوان تکثر کاراکتر مطرح کرد، کاراکترهایی که هر کدام از آن‌ها به‌قدری مشهورند که سالور نمی‌تواند در میان آن‌ها بالانسی ایجاد کند و قصه‌اش را پیش ببرد.
  • ۱۴۰۳-۱۰-۰۴ - ۰۹:۴۴
  • 00
جنایت در مکافات
«گردن‌زنی»، تجربه‌ای که موفق نبود
«گردن‌زنی»، تجربه‌ای که موفق نبود
محمدحسین سلطانیخبرنگار

قسمت اول «گردن‌‌زنی» که منتشر شد، نظرات یا به قول فرنگی‌ها کامنت‌های ضدونقیضی فضای رسانه‌ای کشور را پر کرد. همزمانی گردن‌‌زنی سامان سالور با «بازنده» حسین‌پور یک جدال اساسی را در نمایش خانگی آغاز کرد و این دو اثر پر بازیگر را در دالان مقایسه انداخت. با انتشار قسمت اول بازنده و گردن‌زنی حجم کامنت‌ها بیشتر به سمت اولین اثر سریالی سالور می‌چرخید. پس از پخش همان قسمت ابتدایی، مخاطبان گردن‌زنی به دو گروه تقسیم شدند. دسته اول سریال را به دلیل معرفی شخصیت‌ها در همان قسمت اول تحسین کردند و دسته دوم روی نمایش آشکار خشونت دست گذاشتند. با گذشت چند هفته از پخش سریال، موج‌های آغازینِ این دو اثر خوابید و با خوابیدن موج، عیار گردن‌‌زنی هم مشخص شد. مخاطبان دیگر انتظاری برای قسمت جدید نداشتند و در نهایت سریال سالور هم در دسته آثار ضعیف نمایش خانگی طبقه‌بندی شد و پرونده‌اش در میان حجم این دسته از آثار گم شد، اما این متن اینجا به پایان نمی‌رسد چون یک سؤال باقی‌ است؛ چرا گردن‌زنی در ابتدا قابل ‌دفاع است اما رفته‌رفته دچار استهلاک می‌شود؟


اگر بخواهیم در بررسی گردن‌زنی از جنایت و مکافات نام ببریم قطعاً صدای اهالی ادب درمی‌آید و چنین مقایسه‌ای را از انصاف به دور می‌دانند، اما اجازه دهید این خطا را انجام دهیم و با متر و معیارهای مرحوم داستایوفسکی ماجرا را پیش ببریم. در یکی از مهم‌ترین بخش‌های داستان جنایت و مکافات، «رودیا» پیرزنِ نزول‌خواری را می‌کشد و حتی به خواهر بیچاره‌اش هم رحم نمی‌کند، اینکه شرح ماجرا چیست چندان ربطی به ما ندارد، اما داستایوفسکی این شجاعت را به خرج می‌دهد و دست مخاطب و خودش را به خون پیرزن و خواهرش آلوده می‌کند. برای تأکید بیشتر این نکته را می‌گویم؛ ما یعنی مخاطب، مرحوم فئودور داستایوفسکی و رودیا با هم مرتکب قتلی هولناک می‌شویم. 


به سریال ایرانی خودمان برگردیم. اگر می‌خواهید بدانید چرا گردن‌زنی به اثری ضعیف تبدیل می‌شود همان قسمت اول کافی است. اشتباه نکنید ما از دسته دومی نیستیم که می‌خواهند گردن‌زنی را به دلیل صحنه‌های خشونت‌آمیزش مورد نقد قرار دهند. بلکه توجه ما روی موضوع دیگری است که در همان صحنه قتل عروس و داماد رخ می‌دهد. در اثر داستایوفسکی هر قدر او شجاعت این را دارد که ما را در قتلی شریک کند، اما گردن‌زنی فاقد این شجاعت است. در تمام بخش‌های ضد و خورد موجود در اثر، ما نه طرف مقتول می‌ایستیم و نه طرف قاتل، درصورتی‌که سیر روایت و فریادهای بردیا (برادر عروسی که به قتل رسیده) از دوری خواهرش، به ما می‌گوید که باید با باران (عروسِ به قتل رسیده) ارتباط حسی برقرار کنیم. این در حالی است که حتی در صحنه قتل او دوربین و سالور طرف باران نیست و شاهرخ (قاتل) از صحنه جرم خارج می‌شود. ماجرا و گنگ بودن گردن‌‌زنی به اینجا خاتمه پیدا نمی‌کند و در قسمت دوم این اثر، کارگردان تصویری معصوم و مظلوم از قاتل (شاهرخ) می‌سازد و ما را در کنار او قرار می‌دهد. تا اینجای کار مانند اثر داستایوفسکی به‌جای آنکه ما روبه‌روی قاتل قرار بگیریم، کنار او هستیم و با او قتلی مرتکب می‌شویم اما در صحنه قتل گردن‌زنی ما نه کنار قاتل هستیم و نه مقتول، اما پس از آن با قاتل بیشتر از مقتول ارتباط می‌گیریم. نقطه‌ای که دوربین سالور روی آن می‌ایستد. جایی است که قتل و ارزش جان آدمیزاد در آن هیچ اهمیتی ندارد و تنها چیزی که از آن صحنه برای ما می‌ماند هیجان و کشتاری است که در آن لحظه رخ می‌دهد. لحظه‌ای که چگونگی پرداختش در غیرانسانی‌ترین حالت ممکن قرار می‌گیرد و پس از این اتفاق هر قدری هم که کارگردان سعی می‌کند با فلاش‌بک زدن ما را به مقتول مظلوم ماجرا یعنی باران نزدیک کند این ارتباط برقرار نمی‌شود و حتی در صحنه خاک‌سپاری هم جابه‌جایی متعدد دوربین اجازه برقراری ارتباط حسی به مخاطب نمی‌دهد.

گردن‌زنی سالور را به عنوان اولین تجربه او در سریال‌سازی نمی‌توان اثری موفق فرض کرد. اثری که به سمت ساخت کاراکتر می‌روند اما تا مرحله ساخت کامل آن‌ها فاصله‌ای محسوس دارد. شاید پاشنه‌آشیل مهم گردن‌زنی را بتوان تکثر کاراکتر مطرح کرد، کاراکترهایی که هر کدام از آن‌ها به‌قدری مشهورند که سالور نمی‌تواند در میان آن‌ها بالانسی ایجاد کند و قصه‌اش را پیش ببرد.

یادداشت های مرتبط کیانا تصدیق‌مقدم، خبرنگار گروه فرهنگ و مصطفی قاسمیان، خبرنگار را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.

 

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰