اسلاوی ژیژک پرسشی را مطرح می‌کند که چرا در سوریه و افغانستان کسی در مقابل حکومت‌های جدید مقاومت نکرد؟ چرا هزاران نفر حاضر بودند از هواپیمای آمریکایی آویزان شوند اما همین افراد حاضر نبودند مقاومت کرده و از کشور خودشان به‌عنوان یک آرمان دفاع کنند؟ این پرسش مهمی است که البته او خیلی‌زود نتیجه‌گیری می‌کند، چون غرب جنگیدن برای آرمان را بی‌معنی کرده و دیگر هیچ‌ آرمان جمعی اهمیت ندارد، درنتیجه غرب و تمدن سکولار به فروپاشی رسیده است. 
  • ۵ ساعت قبل
  • 00
اسلاوی ژیژک و خامی متورم!
اسلاوی ژیژک و خامی متورم!
سیدجواد نقویخبرنگار

اخیراً از اسلاوی ژیژک متنی در فضای فارسی‌زبان ترجمه شده است که هرچند ادعا‌های مختلفی را مطرح می‌کند، پرسش و نتیجه‌گیری جالبی در این متن وجود دارد. به همین جهت قصد دارم درباره مسئله ژیژک- که خودش ذیل یک ایده مهم باید فهمیده شود- کمی واکاوی کنم.

اسلاوی ژیژک پرسشی را مطرح می‌کند که چرا در سوریه و افغانستان کسی در مقابل حکومت‌های جدید مقاومت نکرد؟ چرا هزاران نفر حاضر بودند از هواپیمای آمریکایی آویزان شوند اما همین افراد حاضر نبودند مقاومت کرده و از کشور خودشان به‌عنوان یک آرمان دفاع کنند؟ 

این پرسش مهمی است که البته او خیلی‌زود نتیجه‌گیری می‌کند، چون غرب جنگیدن برای آرمان را بی‌معنی کرده و دیگر هیچ‌ آرمان جمعی اهمیت ندارد، درنتیجه غرب و تمدن سکولار به فروپاشی رسیده است. 

برای پاسخ به ادعا‌ها، هیچ‌ رویکردی جز تبارشناسی تاریخ اهمیت ندارد. جاناتان گلاور در کتاب «انسانیت در قرن بیستم»، درباره تجاوز به زنان بوسنی و خشونت‌های وسیع در ویتنام و کامبوج مثال‌هایی را بیان می‌کند و اعتقاد دارد بعد از جنایت‌ها اهل فکر نباید مثل گذشته درباره غرب و آمریکا تأمل کنند؛ چراکه این حوادث هر انسانی را از خام‌اندیشی دور می‌کند، اما او معتقد است در کمال تعجب، این حوادث هیچ‌ نقشی در عملکرد اهل فکر نداشته‌اند. 

آنچه واضح است بعد از یک‌سال از قتل‌عام مردم در فلسطین و لبنان و مشاهده‌گری غربی‌ها، ژیژک چرا آنجا متوجه فروپاشی غرب نشده است؟ او به‌گونه‌ای تحلیل می‌کند که گویی اصلاً در جهان هیچ اتفاقی روی نداده است. اما ادعای اصلی ژیژک که غرب هیچ آرمان جمعی را حفظ نکرده، در برآیند درست است، ولی تبار تاریخی آن را اول باید درک کرد و نه خیلی‌زود بیانیه فروپاشی غرب را صادر کرد! 

باید برگردیم به سال ۱۹۸۷ میلادی و جمله تاریخی مارگارت تاچر که گفت: «چیزی به نام جامعه نداریم.» این جمله درکنار جمله کمتر مورد توجه قرار گرفته از تاچر مبنی‌بر اینکه باید مراقب خودمان باشیم؛ پیامی بر شروع یک موقعیت تاریخی است که همه ما اسم آن را می‌دانیم؛ نئولیبرالیسم! 

اصلاحات نئولیبرالی در ۶۰ سال گذشته به گونه‌ای فرم‌دهی شده که آرمان جمعی و جامعه‌پذیری را یک باور و ارزش بی‌معنی توصیف کرده و ایده هر فرد خودش یک جامعه بوده و موظف است از خودش مراقبت کند را به باور اذهان تبدیل کرده است. در چنین نظمی هیچ ‌آرمانی معنی ندارد، چون آرمان‌خواهی نوعی وضع جمعی است و در اتمسفر فردی بی‌آرمانی مطلوب‌ترین وضع است. آنچه اما نئولیبرالیسم در مراقبت از خود شکل داده با ایده افرادی مثل سقراط که معتقد بودند مراقبت از خود مهم است، فرق دارد؛ ایده مراقبت نئولیبرالیسم در یک سیطره پیچیده قرار دارد که میشل فوکو می‌گوید بر سردر یک کلینیک روان‌پزشکی نوشته شده بود ما مراقبت هستیم! این ایده یعنی در نظم جدید مراقبت جنبه روحی و روانی و سازندگی و ایستادگی و مقاومت ندارد، بلکه ایستادگی خودش نوعی ضربه زدن به مراقبت است!

در نظم نئولیبرال بدن‌های رام‌شده و اذهان توده‌ای که نسخه مغزی آن‌ها آپدیت آخرین بازار‌های مالی است اهمیت دارد؛ به‌تعبیر دقیق‌تر نئولیبرالیسم فردیت‌ساز و ایضاً تمامیت‌ساز است! همین که تصور می‌شود ذات ساده‌ای دارد اتفاقاً عامل ماندگاری او شده است؛ به‌تعبیری سوژه‌های نئولیبرال اصلاً نه می‌توانند جمعی و اجتماعی باشند و نه پیگیر سوژه آزادی و آزادی‌خواهی و این مسئله بیش از ۵۰ سال است که درحال تکرار است. به‌گفته میشل فوکو سوژه‌ای که مفهوم انتخاب را نمی‌داند اما در انتخاب هر آنچه می‌خواهد آزاد است به‌نوعی تحت انقیاد خشن نئولیبرالیسم قرار دارد؛ آنچه جای‌تعجب است این مسئله است که فردی مثل ژیژک که سال‌ها علیه سرمایه‌داری نقد می‌نویسد به لحظه تأسیس اصلاً توجه ندارد؛ و آنکه تأسیس چه جهان اجتماعی‌ای را شکل می‌دهد؛ مثلاً دورکیم در آخرین آثار خود رویکرد اخلاقی را در دستورکار قرار داده، چون بحران اثر او صنعتی شدن جوامع فئودالی بوده و این صنعتی شدن فضای بی‌اخلاقی را به‌شدت تشدید کرده بوده است. آنچه در لحظه تأسیس نئولیبرالیسم هم مشخص است بی‌آرمانی است؛ جهان اجتماعی انسان لیبرال موفقیت بدون باور جمعی است؛ انسان موفق اقتصادی که فقط و فقط در یک فرم اتمیزه شده باید زندگی کند و هیچ‌ جنبه سیاسی و اجتماعی‌ای ندارد. در چنین ساخت فکری اصلاً چگونه امکان آرمان‌خواهی وجود دارد؟ 

به‌نظر می‌رسد ژیژک قصد دارد فن حکمرانی که غرب ۵۰ سال است آن را به ایده برتر تبدیل کرده، به‌صورت دراماتیکی به مخاطب خود عرضه کند. حال آنکه غرب و تمدن سکولار غربی در پنج دهه گذشته سعی کرده با این دست‌فرمان به جای باز تولید ایده جدید در حفاظت از نظم کنونی ایستادگی کند، به‌نوعی حفظ نظم کنونی یعنی شکست همه نظم‌های دیگر یا هر نوع آلترناتیو یا هر نوع طرح جایگزینی دیگر. 

به‌نظر اسلاوی ژیژک باید یک‌بار دیگر گفت‌وگوی آلن بدیو و مارسل گوشه دو منتقد سرمایه‌داری را مطالعه کند. مسئله این نیست که غربی‌ها فروپاشیده‌اند؛ مسئله اصلی این است که در شرایط فروپاشی چه ایده و آرمانی می‌تواند جایگزین شود؟ به گونه‌ای غربی‌ها هر نوع آرمان‌خواهی را شورش معرفی کرده و برایش صورتبندی شورش و جوکریسم تعریف می‌کنند تا از تأسیس نیرو‌های جدید جلوگیری کنند. این دقیقاً هوشمندانه‌ترین طرحی است که تمدن سکولار غرب با ایده نئولیبرالیسم دنبال می‌کند و به جای اینکه خودش را بازسازی کند تلاش می‌کند هر نوع آرمانی را علیه زندگی و موفقیت معرفی کند، یعنی آرمان‌خواهی را علیه زندگی تعریف کرده است.

زندگی را نه در تصور و تخیل آینده، بلکه در لحظه اکنون و نوعی پوچ‌انگاری و لذت‌جویی بازسازی کرده است. این معنا از زندگی یعنی مراقبت از خود فقط در چهارچوب زندگی فردی و موفقیت‌های فردی مطلوب است و هر نوع رؤیای بزرگ و آرمان‌خواهی برای تغییر جامعه نوعی اشتباه مهلک است. اگر بخواهیم توضیح تکمیلی‌تر بدهیم باید بگوییم تمدن سکولار غرب با اسلحه نئولیبرال خودش هرگونه آرمان و رؤیای بزرگ را ترور و قتل‌عام می‌کند و به‌سرعت برای آن‌ها قصه‌های عامیانه می‌گوید تا به ایده اصلی خودش نقدی وارد نشود و این دقیقاً رمز ماندگاری تمدن سکولار تا الان بوده است و پرسش از این را که چرا در سوریه و افغانستان مقاومتی صورت نگرفت باید در شکل تأسیس جهان اجتماعی جدید متوجه شد؛ مقاومت زمانی معنا دارد که زندگی به مراقبتی مشابه آنچه سقراط می‌گفت تبدیل شود، یعنی مراقبت از روح انسانی و ذات انسانی بشر که به‌تعبیری مراقبت از سلطه و انقیاد هر انسانی است و هنگامی که نئولیبرالیسم تا دندان مسلح در سوریه و افغانستان سوژه‌های فردی را به جای جامعه جایگزین کرده و کشوری که جامعه ندارد اصلاً ملت ندارد در چنین وضعیتی ایستادگی چه معنایی دارد؟ 

به نظر می‌رسد ژیژک همانطور که قبل‌تر نشان داد در نقد به سرمایه‌داری خام‌اندیشی می‌کند و در قصه فلسطین هم نشان داده ایده استعماری غرب را نفهمیده است. در لحظه فعلی متوجه نشده نظم فعلی بقای تمدن غربی است نه فروپاشی آن. هنگامی در تمدن غرب فروپاشی را خواهید دید که ایده زندگی بدون آرمان شکست بخورد و مقاومت در معنای مراقبت سقراطی به گفتمان و گفتاری اجتماعی بدل شود.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰