فاجعه قتل پزشک یاسوجی را نباید صرفاً یک قتل ساده تصور کرد. این قتل نشان میدهد در جامعهای که نابرابری و سیاستزدایی صعودی میشود، هرکسی تصور میکند اتفاق شکل گرفته باتوجه به زاویه خودش درست است.
پزشکان و دانشجویان پزشکی از زاویه دید خودشان به این قتل نگاه میکنند و حق دارند. این طیف میگویند این حق سالها زحمات ما نیست.
در طرف دیگر برخی از افراد جامعه که سالهای اخیر در سیستم پزشکی به موفقیت دست پیدا نکردند و بیماران خود را از دست دادهاند یا در سیستم پزشکی نئولیبرالیزه شده تحقیر شدند، بیتفاوت به این قتل هستند و با سکوت خودشان به نوعی به این حادثه به عنوان اعتراض نمادسازی میکنند.
این شکاف دقیقاً حلقه پنهانی است که در چنین حوادثی دیده نمیشود؛ این صحنه قتل به نوعی نشان میدهد جامعهای که افراد در آن حس نابرابری دارند حتی صحنه قتل نه ترمیم اجتماعی بلکه نوعی گسست را نمایان میکند.
امبرتو اکو فیلسوف در کتاب جامعه سیال خودش درباره جامعه ایتالیا دقیقا چنین بحثی را دارد. او میگوید در ایتالیا سقوط یک هواپیما باعث ناراحتی و خوشحالی توام با هم میشود؛ گروهی که در سبک زندگی به سقوطکنندگان نزدیک هستند همدری میکنند و گروهی هم بیتفاوت هستند، چرا که میگویند مسافران قصد سفر تفریحی داشتند و این یعنی چون ما مثل آنها نبودیم برایمان مهم نیست.
این پیامها برای بدنه حکمرانی ما اهمیت دارد؛ تا دیر نشده باید نسبت به نابرابری و اداراک وسیعتر آن فکری کرد.