رضا رفیع، شاعر و نویسنده، با انتشار این ویدیو در صفحه خود نوشت:
توفیق رفیق شد تا در روز بزرگداشت حضرت حافظ، در یک مرکز خیریه(نور احسان)، و در میان جمعی نیکوکار در این روزگار کج رفتار و آمیخته یا دلار، در جشن بیریای تولد حضرت دکتر شفیعی کدکنی عزیز حضور یابم و شاهد لبخند استاد باشم. در روزگاری که به قول خود ایشان:
طفلی به نام شادی
دیری است گم شده است
با چشمهای روشن برّاق
با گیسویی بلند، به بالای آرزو...
کیک تولد را که آوردند، هر کار کردند، استاد شمع روی کیک را فوت نفرمودند. گفتند: من در طول عمرم از این کارها نکردهام...! به آقای حسامالدین سراج خوشآواز به شوخی گفتم: شما نائب الفوت شوید و به نیابت ایشان فوت بفرمایید. مقبول میافتد!
پس آنگاه در توجیه احتراز و اجتناب استاد شفیعی از فوت کردن شمع کیک، نکتهای گفتم که جمعیت حاضر خندیدند و گفتند در گوش استاد و بلندتر بگویید که خودشان هم سخن را دریابند. و چنین شد که با صدای بلند در گوش صاحب هوش استاد شفیعی(که در فیلم هم میبینید و می شنوید) گفتم:
چون شما سالها در عرصه فکر و فرهنگ و ادب، فقط شمع روشن کردهاید، فلذا عادت به فوت کردن و خاموش کردن شمع ندارید.
استاد شفیعی عزیز خندیدند و گفتند: باریکلا...
قبلش هم که به من گفتند شما و من همولایتی هستیم و از دیار کدکن و تربت حیدریه خراسان.
لهذا جرأت پیدا کردم و دو فقره کتاب شعرطنزعشق با سس اضافه «وبگذار تا بخندم» خود را به ساحت ارجمند ایشان با احتیاط و آزرم هدیه کردم و گفتم: این هم از هدیه ناقابل من برای تولد قابلمند شما. چه کند بینوا ندارد بیش!
این چند بیت را هم شتابزده، قبل تشکیل محفل گفتم که محض یادگاری از این روز، در اینجا نیز میآورم:
تو ای شاعرترین استاد دوران
فراتر رفته از ایران و توران
در این روزی که میلاد خوشت هست
خم میخانه هم از سُکر آن مست،
چه توصیفی بگویم از برایت
که باشد درخور شأن و سزایت
بوَد هرچه بگویم من، مزخرف
معرِّف نیست اَجلی از معرّف
چه نسبت خاک را با اوج افلاک
اگرچه هی گریبان را دهم چاک
همان بهتر که کشکم را بسابم
که این یک کار را من فوت آبم
تو چون کوه دماوندی و در اوج
به عشق دیدنت دریاست در موج
تمام دلخوشی بنده این است
که وقتی صحبت از شعر وزین است
ز بس قافیه تنگ آید، رفیعی
شود قافیهاش بلکه شفیعی!