موسیقی سنتی و دستگاهی ایران در این سالها نشان داده که در سراشیب سقوط قرار دارد و پاپیولار شدنش هم نهتنها کمکی به احیای آن نکرده بلکه فقط باغچه موسیقی پاپ و عامهپسند این روزگار را از بهر نعمت خود آبیاری کرده است. محمّدرضا شجریان و کسانی که با او در مسیر نوزایی موسیقی سنتی هممسیر بودند هیچ به این فکر نمیکردند که با شکستن شاخ و برگ موسیقی دستگاهی راه را بر عوامانه شدن این ژانر باز کنند، بلکه در تلاش بودند تا با درنظر گرفتن شرایطی که ما در آن زیست میکنیم، موسیقی ملّی ایران را با عبور از مرزهای عقبماندگی و تحجر و در قالب یک رنسانس فکری عظیم به پویایی برسانند و حرف روز جامعه پیرامونشان را وارد این ساختار کنند.
نمیتوان منکر این واقعیت شد که موسیقی ایران در هر سبک و ژانری در دهه چهل و پنجاه به اوج تواناییش رسید و کسانی همچون محمّدرضا لطفی، واروژان، برادران چشمآذر، بسیاری از ترانهسرایان و ملودیسازان و محمّدرضا شجریان بهعنوان آوازخوان جایگاه بارز و کتمانناشدنیای در این مسیر ایفاء کردند. آنها بودند که فرم موسیقی را در گونههای مختلف خود به زندگی عادی ایرانیان پیوند زدند و درد و شادی آنها را به ترانه و تصنیف تبدیل کردند، تا پیش از این طیف وسیعی از مضامین مطرح شده در موسیقی ما از حد واگویی عشقهای زمینی فراتر نمیرفت و روایت قصه روییدن شاخ و برگ درختان را به تحولات اجتماعی و سیاسی ترجیح میداد. در واقع پرداختن به خیالاتی که هیچگاه تعبیر روشنی برای آنها وجود نداشت مهمتر از حال و روز مردم این دیار در مواجهه با مارهای غاشیه بود. ولی رشد و پرورش محمّدرضا شجریان و همنسلان خوشذوق و سرافرازش همهچیز را به یکباره تغییر داد؛ وقوع انقلاب در سال ۱۳۵۷ و آب رفتن چرم ساغری پهلوی نیز به شدت تحولات در موسیقی ما افزود و هنرمندان را در کنار مردمشان نشاند.
این کنار مردم بودن خصیصه کسانی همچون شجریان بود و او به درست یا به غلط همیشه به طیفی از مردم ایران دلبستگی و وابستگی داشت. موسیقیای که امثال او نمایندگیاش میکردند در کنار ساختار بهروز شده فرزند زمانه خویش هم بود و در پیوند با تاریخ اجتماعی این مملکت حرکت میکرد. محصول هنرمندانهای که برخلاف روال مرسوم این دوران نتیجه خواست و تمایل هلدینگها و شرکتهای خصوصی در قامت سرمایهگذار و اسپانسر نبود و پشتوانه فکری و معنوی مردم آن را به تکاپو و جوش و خروش میانداخت.