سینمای قهرمانمحور ذاتا با مفهوم مقاومت گره خورده است. این فیلمها قهرمانانی کنشگر و دارای نظام ارزشی و اخلاقی ویژه دارند که علیه نیروهای متخاصمشان دست به عمل میزنند. آنها پس از ضربات مهلک دشمنان و کشمکشها و شکستهای بسیار، هر بار از دم مرگ بازمیگردند و به مبارزه ادامه میدهند. قهرمانها بارها در آستانه ناامیدی قرار میگیرند، اما هر بار بهدنبال هدف و باور و آرزوهایشان به میدان بازمیگردند. تماشاگر نیز پابهپای قهرمان، مقاومت و ایمان به آن را تمرین میکند. او میداند نهایتا قهرمان به هدفش میرسد و بر دشمن غلبه میکند؛ حتی اگر در انتها کشته شود و بهظاهر شکست بخورد. میل به مقاومت، میلی کهنالگویی و مشترک میان همه انسانهاست. انسانها به ایستادن سمت مظلوم مقتدر تمایل فطری دارند و ایمانشان به پیروزی نهایی قهرمان در آثار سینمایی، ترجمهشده یک ایمان ذاتی و درونی به زبان مدیوم سینماست.
هرچند هالیوود سعی کرده با تقلیل توان و آرزومندی قهرمانها به عوامل تکنولوژیک و ایدئولوژیک این میل فطری را مصادره کند، اما واکنشهای ملتهای جهان پس از حوادثی مانند هفت اکتبر نشان میدهد نمیتوان نور حق را با فوت خاموش کرد. اگر سینمای قهرمانمحور شکلی عام از مقاومت باشد، رشادتها و ایستادگی ملتهای محور مقاومت، مصداق اتم مقاومت در زمانه ماست. زندگی واقعی هالیوود نیست. همان نسلهایی که با قهرمانهای هالیوودی بزرگ شدهاند، امروز با جنبشهای دانشجویی و... بلایی به سر اسرائیل آوردهاند که خشمگین از سونامی جهانی خشم و نفرت علیه خود، در سالگرد ۷ اکتبر دست به ترورهای گسترده زده و در آستانه جنگ با ایران، قمار مرگ کرده است. اسرائیل شبیه آنتاگونیستهای هالیوود نیست، گویی شر مطلقی است که همه آنتاگونیستهای تاریخ سینما، روگرفتی از آن هستند. اسرائیل هیچ شباهتی به قهرمانها ندارد. بچهکشی، نسلکشی و ترور از قهرمانها سر نمیزند و این را همه دنیا با وجود تکصدایی رسانهای جهان با تمام وجود حس کردهاند. نفرت از شر مطلق اسرائیل امروز بهجایی رسیده است که کشورهایی مثل فرانسه هم- با آن تاریخ مفصل جنایت و استعمار- از همدستی با اسرائیل خجالتزدهاند. در کشاکش حوادث امروز، محور مقاومت همان قهرمانی است که در برابر اسرائیل- بهعنوان عصاره همه آنتاگونیستهای تاریخ- ایستاده است.
ایستادگی در مقابل شر مطلق لوازمی دارد. قدرت نظامی و دیپلماسی بخشی از این لوازمند که آثاری محسوس در معادلات امروز داشتهاند. اما خلأ عمیقی که در این بین به حس میشود، تصویر شفاف رشادتهای محور مقاومت در هنر و بهویژه سینماست. انتظار میرود همانطور که ایران در زمینههای نظامی و سیاسی بهعنوان رهبر محور مقاومت شناخته میشود، در حوزه فرهنگ و هنر نیز جلودار محور مقاومت باشد. اما متأسفانه به دلیل فضای حاکم بر سینمای ایران، این مسیر بسته به نظر میرسد. در این سالها از یکسو بخشی از سینماگران ایرانی به پیادهنظام دشمن برای فرسوده کردن کشور تبدیلشدهاند و اشاعهدهنده شعارهای ضدملی و ضدمقاومتی مانند «نه غزه... نه لبنان» بودهاند و در سوی دیگر متولیان سینما بهواسطه سفارشیسازی آثار سینمای مقاومت، آن را تضعیف کردهاند.
نگاه این دو گروه سینمای مقاومت را از مدار خارج کرده است؛ دسته اول که دل در گرو غرب دارند و با ذهنهای استعمارزده خود حتی جرئت موضعگیری در مقابل شر مطلق را ندارند. اما گروه دوم ضربات سختتری را به سینمای مقاومت زدهاند. آنها بودجههای زیادی را صرف فیلمهای بیخاصیتی میکنند که انگیزه قریببهاتفاق فیلمسازان آنها، بودجههای دولتی و ارگانی است، نه دغدغه شخصی افراد و مسئلهمندی آنها نسبت به محور مقاومت. همین مسئله سالبهسال سینمای مقاومت را از ارزشها تهی کرده است. فیلمهای سفارشی از طرفی نمیتوانند انتظارات همدلان جبهه مقاومت را برآورده کنند و از طرف دیگر زبان مخالفان مقاومت را برای تاختن به سینمای مقاومت بازکردهاند. در این بین آنچه فدا میشود سینمای مقاومت و شهدا و مبارزان مظلوم و مقتدر مقاومت هستند.
راهحل سینمای مقاومت که میتواند علاوهبر مخاطب داخلی، توجه مخاطبان مسلمان همدل با مقاومت را نیز به خود جلب کند، عقبنشینی سیاستگذاران از عرصه سینما و بهجای آن حمایت از فیلمسازانی است که نسبتی ایمانی و درونی با مقاومت دارند؛ چراکه فرم و هنر در مقابل دورویی و ریا مقاومت میکند و سفارش را برنمیتابد. پس از ۷ اکتبر انتظار میرفت سینمای ایران واکنشی جدی بهاتفاقات منطقه نشان دهد، اما امروز و در آستانه سالگرد ۷ اکتبر، هیچ خبری از هیچ اثر سینمایی داستانی یا مستند جدی با موضوع جنگ تمدنی ما با اسرائیل نیست. اتفاق خارقالعاده این است که سیاست سفارش فیلم تا جایی پیشرفته است که مدیران سینمایی هیچ اثر غیرسفارشیای را برنمیتابند و غیرخودیها را به سینمای مقاومت راه نمیدهند. بگذارید به یک نمونه اشاره کنم.
در ماههای آخر دولت سیزدهم پروانه ساخت فیلمی به کارگردانی و نویسندگی لیلی عاج صادر شد، اما با سر کار آمدن دولت چهاردهم و درحالیکه فیلمنامه فیلم آماده ساخت بود، پروژه متوقف و قربانی سیاسیکاری حضرات تصمیمگیرنده شد. دیگر بعید است پس از دستدست کردن مدیران سینمایی این فیلم به جشنواره فجر امسال برسد، اما حضور چنین فیلمی با موضوع مقاومت مردم غزه در برابر رژیمصهیونیستی میتوانست پیامرسان چابکی و حساسیت سینمای ایران درباره مسئله مقاومت باشد.
سؤال اینجاست که آیا اگر لیلی عاج از فیلمسازان موردعلاقه سفارشدهندگان بود، باز هم چنین اتفاقی برای فیلمش میافتاد؟ کارنامه بنیاد سینمایی فارابی و دیگر ارگانهای فیلمساز پر از فیلمهای ضعیفی است که بعد از فیلم ضعیف قبلی فیلمسازانشان مجوز گرفتهاند. اما این حمایت قبیلهای شامل امثال عاج نمیشود که پیش از سینما در تئاتر به همه افتخارات ممکن رسیده و قبل از سیمرغ سینما، سیمرغ تئاتر گرفته است. عاج بهجای برج عاجنشینی در تئاتر و قیافه گرفتن در اینستاگرام، مسیری خلاف جهت فرصتطلبان سینمای ایران طی کرده و بهدنبال دغدغههای شخصی و تعلقات قلبی سوژههایش را انتخاب میکند. ندانستن قدر امثال عاج که با فیلم اولش «سرهنگ ثریا» توانمندی خود در کارگردانی را به رخ کشید، عین هدر دادن فرصتها و سوزاندن استعدادهاست. سیاستگذاران سینمای ایران بهجای حمایت از فرصتطلبان و سفارشبگیران، باید درپی حمایت از امثال عاج باشند. چهرههایی که آثارشان حاصل صدق درونی آنها با خود و جهانشان است.
در آخر لازم است به یک نکته اساسی اشاره کنم. همانطور که مقاومت پس از خداوند بر ارادههای پولادین مردم محور مقاومت استوار است، هنر مقاومت نیز باید همینطور باشد. از سینمای سفارشی و ارگانی ما سینمای مقاومت- به معنای حقیقیاش- درنمیآید. منکر نقش دولت و ارگانها در سینمای مقاومت نیستم، اما این نقش صرفا باید حمایتی باشد و در این بین لازم است فیلمسازانی که حقیقتا دل در گرو مقاومت و ارزشهایش دارند، در اولویت قرار بگیرند. به امید روزی که سینمای مقاومت هم پس از بلوغ سیاستگذاری در این عرصه، به پویایی فرماندهی میدانی و سیاسی ایران در محور مقاومت برسد.