مرضیه بکان، خبرنگار: درست است جنگ چهره قشنگی ندارد، ویرانی و کشتار و کابوس مردمان هر سرزمینی است، اما پرداختن به مقوله پیچیده جنگ، در ابتدا نیاز دارد ذرهبین را کنار بگذاری و قصه را کلان روایت کنی. سپس با ذرهبین، منصفانه روایتهای آدمها را مورد کنکاش قرار دهی. دانای کل میداند جنگ ایران و عراق، با تجاوز رژیم بعث به خاک ایران شروع شد. ایران زخمی از تحقیر استعمار پنهان حکومتی که گرفتارش بود، یک سال و اندی فرصت داشت تا آرایش نیروهای نظامی و دفاعی خود را از نو بازآفرینی کند، چراکه بزرگترین انقلاب قرن را رقم زده بود. اما راوی بازآفرینی نیروی نظامی پس از انقلاب را تسویه حساب انقلاب میداند و جمهوری نوپا را مقصر اینکه ارتش منسجم و آمادگی لازم برای رویارویی با حمله ارتش عراق ندارد!
اگر حقد و کینه از انقلاب اسلامی ملت ایران نداشته باشی و آن را تصمیمی برخاسته از خرد جمعی ملتی بدانی که آگاهانه انتخاب و سپس اقدام کردهاند، حق دفاع را عرفا و اخلاقا برایشان قائلی. اما اینجا ذرهبین پایین میآید و قصه چند رزمنده نادم از گذشته را روایت میکند و تعمیمی جزء به کل میدهد. کارگردان حتی در مصاحبه خود با بیبیسی اعلام میکند که در ابتدا قصد ورود به چنین سوژهای را نداشته و صرفاً با دیدن آرشیو مستندها و تعدد نوجوانان کمسال در جنگ جا میخورد و ایده ساخت این مستند به ذهنش میرسد. مشخصا کارگردان تصاویری گزینشی از آرشیو دوران دفاع مقدس مونتاژ میکند و مصاحبهها را حول قصهای که ساخته، پیش میبرد، چیزی مثل قرار دادن دیالوگهای حسبرانگیز ترحمآمیز توی دهان رزمندههایی که یک زمانی انتخاب کردهاند به جبهه بروند.
کارگردان حضور جمعی مردم در به ثمر نشستن نهضت و وقوع انقلاب را نمیتواند انکار کند، اما میتواند تعبیر دیگری از اتمسفری جاری در آن دوران ارائه دهد: پروپاگاندای جمهوری اسلامی.
آهنگرانی اتمسفر ایمان، اعتقاد، ایثار، دفاع، مذهب و سنت را پروپاگاندای خمینی و جمهوری نوپای اسلامی میداند. او حتی با ذرهبینش سراغ شعائر مذهبی خانواده مسلمان ایرانی میرود و روضههای جاری در دل سنت ایرانیاسلامی خانواده شیعی را در خدمت به پروپاگاندای حکومت اسلامی تعبیر میکند. محمدجواد اکبرین به عنوان رزمنده سابق که جلوی دوربین او نشسته میگوید: آدمها قصه دوست دارند. پیرمردهای ما که میرفتند جبهه، خودشان را حبیب ابن مظاهر میدانستند کنار حسین ابن علی و ما جوانان خودمان را قاسم ابن الحسن میدیدیم که از کودکی برایمان تعریف کرده بودند.
کارگردان از زبان این رزمنده میخواهد بگوید ما به جبهه رفتیم چون توان دفاع در مقابل پروپاگاندای آن حکومت را نداشتیم، در دهه شصت ما رسانه رقیب نداشتیم که فضای دیگری بسازند. فقط رسانه خودمان را میدیدیم که فضا و رویای خاص خودش را میساخت. او تشویق حکومت برای دفاع از وطن برای عقب راندن متجاوز را رویا فروختن و ترسیم فضای جنگی که در آن قرار دارند توسط حکومت برای مردمش را ناصواب میداند و علاقه قشرهای مختلف در سن و سال متفاوت از پیر و جوان به این دفاع را که در قاموس دینی و ملیاش مقدس است، برچسب میزند. آهنگرانی حق دفاع مشروع را برای مردم قائل نیست. دزد هم که به خانه میزند، مادر و پدر و کودک چوب دست میگیرند که دورش کنند. خاک وطن که جای خود دارد.
موقعیت سرباز در جنگ، از جنس اجبار است. اجبار به ورود به منطقه جنگی و اجبار به ماندن و الزام به جنگیدن در پوزیشن ها و موقعیت های مکانی مختلف. اما حضور نوجوانان در جبهه ایران، از جنس اجبار نبود. در فرهنگ شیعی، آنکه تکلیف داشت، قیام کرد و پس از آن خود را مکلف دید از ثمره قیامش پاسداری کند و آنکه تکلیف از او ساقط بود، انتخاب کرد که نقشی در این پاسداری داشته باشد. از آنجا که حساسیت به ظلم و کمک به تصمیم سازی در تربیت دینی شیعی وجود دارد، نوجوان دهه شصت در مواجهه با تجاوز به ناموس و خاک وطن، انتخاب کرد اثرگذار باشد. هر زمان که بخواهد اثری ولو اندک در این سپهر ایثار ایفا کند و هر زمان که خلافش را بخواهد، پا بیرون بکشد.
اما تاریخ فراموش نخواهد کرد در کمتر از دو سال گذشته، حضور نوجوانان اوکراینی در جنگ با روسیه، مورد حمایت دولت اوکراین قرار گرفت. یا در تجاوز یک ساله رژیم صهیونیستی به وطن فلسطینیان، این کودکان رژیم متجاوز بودند که به توان موشکی خود می بالیدند و روی موشکها برای کودکان بی دفاع غزه از آرزوی مرگ می نوشتند.
آهنگرانی نه مسئله اش کودک سرباز است و نه حتی جان انسان برایش گرامی است. او پروژه بگیری است که دفاع از خاک را فهم نمیکند، همانطور که در پایان مستندش میگوید این جنگ نهایتا هیچ تغییری در مرزهای دو کشور بهوجود نیاورد و دستاوردی برای هیچکدام از طرفین نداشت. یعنی اگر به تعبیر او ما مرزهایمان با کشور متخاصم را پی میبردیم یا دشمن بخشی از خاک ما را غصب میکرد، می ارزید که کودک سربازهای مدنظر او جانشان را از دست بدهند.