ایمان عظیمی، خبرنگار گروه فرهنگ: پخش «ساعت خوش» در اولین روزهای تاسیس شبکه سوم سیما نقطهعطفی در تاریخ سریالسازی تلویزیون بود. این مجموعه نه یک مغز متفکر، بلکه چندین مغز متفکر داشت و متنها توسط تیمی سرشار از ذوق و خلاقیت نوشته میشد. رضا عطاران بهعنوان یکی از نویسندههای اصلی آیتمهای این مجموعه و همینطور یکی از بازیگران اصلی آن، بسیار خوشاقبال بود که توانست خودش را از جمع آن گروه جدا کند و همچون مهران مدیری به موفقیتهای بزرگی در حوزه کاریاش دست یابد. غیر از این دو، بقیه افرادی که در پروسه تولید ساعت خوش دست داشتند یا به موفقیتهای مقطعی دل خوش کردند یا به مرور در اوج دوران حُسن و جوانی فراموش شدند.
اما همچنان از رضا عطاران 56ساله بهعنوان یکی از شانسهای اصلی فروش فیلمها در گیشه یاد میشود و مردم هم برای تماشای او حاضرند دست در جیبشان کنند. عطاران مدتی پس از پخش سریال ساعت خوش مثل دیگر بازیگران این مجموعه بدون ارائه هیچ دلیلی ممنوعالکار شد، ولی این اتفاق هم خللی در روحیه آسانگیر و بدون استرس او ایجاد نکرد تا فصل پُررونق دیگری هم برایش بهسادگی رقم بخورد و بتواند با نویسندگی و کارگردانی مجموعههایی نظیر «سیب خنده»، «قطار ابدی»، «مجید دلبندم» و «کوچه اقاقیا» فصل جدیدی از ساخت کمدیهای 90 شبی و آیتمهای طنز را رقم بزند. اما راز دوام 30ساله برند رضا عطاران در چیست؟ و چرا همچنان مردم برای دیدن صدا و سیمای بامزه این بازیگر سر و دست میشکنند؟
ساختارشکن اما همهفهم
رویکرد رضا عطاران در قالب کارگردان هنری، نویسنده و حتی بازیگر اینگونه بود که اهمیتی برای موارد پیشتر امتحان پس داده قائل نمیشد و برای خنده گرفتن از مخاطبانش با خط قرمزها و تابوهای اخلاقی جامعه کلنجار میرفت و این را در روند درام تئوریزه میکرد. اگر دوران حضور عطاران در آیتمهای ساعت خوش، «سال خوش» و «پرواز ۵۷» را دوره اول کاریاش و نقش وی در روند ساخت آثار موسوم به 90 شبی و همچنین آثاری که وی برای کودک و نوجوان در تلویزیون تولید کرد را دوره دوم کاریاش در نظر بگیریم، دوره سوم و آخر حضور عطاران در آنتن صداوسیما را میتوانیم بهعنوان اوج دوران کاریاش قلمداد و تحلیل کنیم. عطاران بیشترین حجم از توجه در میان مردم را با ساخت «خانه به دوش»، «متهم گریخت»، «ترش و شیرین» و «بزنگاه» بهدست آورد؛ بهطوری که کماکان از اعتبار و اندوخته معنوی آن سالها به نفع خودش استفاده میکند و از طرف دیگر مردم نیز با تماشای بخشهایی از این آثار، از آنها بهعنوان متر و معیاری برای خندیدن یاد میکنند.
آثار عطاران در مجموعههای تلویزیونیاش هم بر متن استوار بود و هم بر استفاده از بداهه تاکید فراوان داشت. او با سرک کشیدن بر زندگی افراد حاشیهای و کمتر پرداخت شده به کنه روابط خانوادگی آنها ورود پیدا میکرد و دست به بازنمایی آن میزد و از همین بابت محصول کارش بسیار اینجایی و ایرانی بود. عطاران برخلاف مهران مدیری -بهعنوان رقیب جدیاش در این عرصه- سخت پیگیر روابط عادی میان افراد بود و به همین دلیل چندان ابایی از توجه به زندگی آدمهای تیپاخورده و کسانی که روزگار با آنها مهربان نبوده، نداشت. این درحالی بود که مهران مدیری در اوج دوران کاری خود به ارائه مدلی ایرانیزه شده از سیتکامهای آمریکایی علاقه داشت و با اتکا به متنهایی که برادران قاسمخانی، خشایار الوند، امیرمهدی ژوله و... برایش مینوشتند کارش را بهخوبی پیش میبرد و کاخ آرزوهایش را براساس سلیقه طبقه متوسط بنا میکرد. اما عطاران در فضایی واقعیتر درد را از جامعهاش به ودیعه میگرفت و آن را تبدیل به معجونی خندهدار و تفکربرانگیز میکرد.
او هیچوقت آثارش را به جلوهای توهینآمیز از زندگی مردم تبدیل نکرد؛ خردهفرهنگهای مختلف و عادتهای ثابت و تغییرناپذیر مردم را بدون اینکه به آنها توهین کند، دست میانداخت و در طراحی کمدی موقعیت کارش حرف نداشت. عطاران یک پکیج کامل بود و آثارش خیابانها را خلوت میکرد. اما راز این خلوت شدن را صرفا نباید به طراحی متن و شیوه پرداخت عطاران در ساختمان بصری آثار خلاصه کرد. رضا عطاران شاخکهای تیز و جستوجوگری در خلق درام از مصائب مردم جامعه داشت و داستانهایش را از میان آنها انتخاب میکرد. خاصیت طرح موقعیتهای آشنا این بود که افراد با تصور اینکه نمودی از زندگی خودشان را در جعبه جادو مشاهده میکردند، پای کارهای عطاران مینشستند و بدون واسطه با نحوه زیست خودشان روبهرو میشدند.
خانه به دوش و متهم گریخت هریک به نحوی اضطراب زندگی در یک جامعه تازه مدرن شده را نمایندگی میکردند و به دلیل همسویی با نگاه بخشی از جامعه و همینطور مدیران سازمان صداوسیما مورد تشویق قرار گرفتند. اما اوضاع پس از نمایش مجموعه تلویزیونی بزنگاه برای رضا عطاران به کلی تغییر کرد و او هم ترجیح داد که دیگر وقت خود را صرف سر و کله زدن با مدیران سیما نکند. گویی این سازمان نقد اجتماعی صریح سازندگان بزنگاه علیه بعضی از باورهای نادرست جامعه را برنمیتابیدند و حتی به قیمت از دست دادن بخش قابل توجه مخاطبان خود، قید استفاده از برندی را زدند که خودشان در تربیتش نقش محوری داشتند. مدیران تلویزیون اینطور فکر میکردند که پدید آمدن ستاره به سادگی تعویض لباس روزانه و جایگزین کردن آن با یک تنپوش دیگر است و اگر امثال رضا عطاران از آنتن حذف شوند، افراد دیگری هستند که پی کار را بگیرند و نبض مخاطب را پیدا کنند.
از «خروس جنگی» تا «اسب حیوان نجیبی است»
عطاران چه در دوران حضورش در تلویزیون و چه پس از پایان همکاریاش با این رسانه، حضوری نسبتا فعال در سینما داشت و در آثار متنوعی بازی میکرد. اما لزوما نقش اول این فیلمها را برعهده نداشت؛ او تجربه تماشای اثر بدی همچون «توفیق اجباری» را به فیلمی قابل تحمل تبدیل میکرد و سطح کیفی کار کارگردانان فیلماولی نظیر مصطفی کیایی (بعدازظهر سگی سگی) را بالا میبرد. همه اینها مقدمهای برای قبول نقشهای اول و مهم سینمایی توسط وی بود. عطاران در ابتدا با قبول نقشهای تیپیکال دوری در گیشه سینماها زد و سپس موتورش را روشن کرد و بازی در کاراکترهای مهم و محوری را پذیرفت.
فیلمنامههای عبدالرضا کاهانی و حسین مهکام روی کاغذ جذاب بودند و تکخطی ایدههایشان هم در سینمای محافظهکار ایران جسورانه بود. لحن آثار کاهانی بسیار به حالوهوای سریالهای عطاران در دوره آخر کاریاش در تلویزیون نزدیک بود و همین احتمال همکاری میان این دو را شدت میبخشید. عطاران و کاهانی در سه فیلم «اسب حیوان نجیبی است»، «بیخود و بیجهت» و «استراحت مطلق» همکاری کردند و خاطرات نسبتا خوشی را برای مخاطبان وفادار به خود رقم زدند.
حتی بعضی از منتقدان سینمای ایران به خاطر نقشآفرینی عطاران در آثار این کارگردان و قبول نقشهای متفاوت کمدی در فیلمهایی نظیر «ورود آقایان ممنوع»، «نهنگ عنبر» و حتی «طبقه حساس» او را واجد لقب دهان پرکن «کمدین روشنفکر» دانستند و مدام بر طبل بیرقیب بودن او در دو طیف کمدی عوامپسند و فیلمهای جشنوارهای کوبیدند. سوای رد یا قبول چنین ادعای بزرگی باید قبول کرد عطاران پدیده یکه و بیجایگزین ما در فصول مختلف اکران است و این مهم را در سالهای پیش نشان داده است. کمتر بازیگری همچون او توانست با قبول نقشهای مختلف در یک ژانر، این میزان از توجه را در میان مخاطبانش برانگیخته کند و تبدیل به حاشیه امن آثار سینمایی در چرخه اکران شود. این اتفاق البته در سینماهایی که بدل به یک صنعت بادوام شدهاند کار شاق و عجیبی نیست، ولی در سینمای ما نوبر است. عطاران فارغ از نگاههای مثبت و منفیای که هر منتقد آگاه نسبت به آثارش دارد، یک آرتیست مردمی و کوچهبازاری است و در رفتارهایش هیچ نشانی از برج عاجنشینی و گردنکشیای که در میان همکارانش موج میزند وجود ندارد و این خصیصه را به پیکره نقشهای سینمایی و سریالیاش هم اضافه میکند.
قیف؛ یک آشغال دوستداشتنی
فیلمسازان ما عموما از نقد منفی نسبت به آثار خود سخت برآشفته میشوند و نقد و منتقد را با هر وسیلهای که دستشان باشد مینوازند، ولی میتوان قاطعانه عنوان کرد رضا عطاران اینگونه نیست و نهتنها نسبت به ابراز نقدهای منفی جا نمیخورد، بلکه همین رویه را در مواجهه با نقدهای مثبتی که درمورد آثارش و بازیهایش وجود دارد نیز به کار میگیرد. اکنون فیلم قیف در حال اکران است و رضا عطاران نقش اول آن را بازی میکند. در رابطه با این فیلم میتوان گفت ما نمونه ساخت چنین اثری را در حالوهوای سینمایمان کمتر داشتهایم و این اثر یکی از نمونههای قابل ذکر و بررسی در رابطه با مقوله ترشمووی و زیموویهای بیادعا و مخاطبپسند است. محسن امیریوسفی در مقام کارگردان و نویسنده و رضا عطاران در جایگاه بازیگر و همکار وی در نوشتن متن فیلمنامه قیف، به درک متقابلی از مقوله کمدی رسیدهاند. شوخیهای کلامی و کمدی موقعیت منتسب به رضا عطاران در نسبت با حالوهوای کمدی سیاه آثاری همچون «خواب تلخ» و «آتشکار» (هر دو از ساختههای محسن امیریوسفی) ما را وارد فضایی مالیخولیایی و خرقعادت گونه فیلم میکند و قیف را به اثری سخت اما سهلفهم بدل میسازد. سخت از این بابت که پیدا کردن منطق روایی در میان روابط میان کاراکترها و سیر حوادث فیلمنامه چندان کار آسانی نیست و سهلفهم از آن بابت که همه را به تماشای موقعیتهای جذابش دعوت میکند و بیننده را به سیاق فیلمفارسیهای محبوب دوران در مسیر یک «پایان خوش» مورد انتظار قرار میدهد.
صادق ذجاجی، خبرنگار: ترکیب نامهایی چون محسن امیریوسفی، سعید ملکان و رضا عطاران به ترتیب در قامت کارگردان، تهیهکننده، نویسنده و بازیگر، نوید ظهور یک کمدی خلاقانه در سینمای ایران را میداد. قبل از تماشای فیلم و با خواندن خلاصه داستان، این امید برایم پررنگتر شد. قرار است فردی فرازمینی (با بازی عطاران) که طبیعتا انسان نیست به زمین سفر کند. او موظف است در مدتی تعیینشده عاشق دختری روی زمین شود و او را به عقد خود دربیاورد تا دچار نفرین سیاه نشود.
این نوع سوژهها میتوانند دستمایه شوخیهای بسیاری شوند. شاید بهترین نمونههایش را در فیلم سینمایی «پی.کی» اثر مشهور بالیوود، یا سریال «مسافران» رامبد جوان دیده باشیم. اما بدون شک میتوان بارها با همین سوژه اثری جذاب و پرفروش ساخت. فیلم تا قبل از تیتراژ قابل تحمل است و نمره قبولی میگیرد. تعلیق مناسب و بهاندازهای دارد و مخاطب را روی صندلی میخکوب میکند. کارگردانی مراسم عروسی و تدوین مناسب، بهخوبی برای تماشاگر فضا میسازد. بعد از غیب شدن خسرو، در سالن صدای پچپچ بلند میشود و هر کس به دنبال کشف راز اوست. اما در ادامه همهچیز به دمدستیترین حالت ممکن برگزار میشود و هرچه جلوتر میرویم متاسفانه اوضاع خرابتر هم میشود.
گروهی که به حرفهایترین شکل ممکن میتواند از جلوههای ویژه استفاده کند و تیم باهوشی از بازیگران پرطرفدار طنز سینمای ایران در اختیار دارد، به جای خلق موقعیتهای بدیع بین غیرانسانها و انسانها، همه تمرکزشان را روی شوخیهای جنسی و تکیهکلامهای اینستاگرامی گذاشتهاند.
اغراق نیست اگر بگویم حداکثر هر پنج دقیقه یکبار ما شاهد یک شوخی کلامی یا رفتاری جنسی هستیم. حتی دوربین هم تماما در خدمت این دست از شوخیها قرار دارد. به جای آنکه حرکت دوربین در خدمت ایجاد تعلیق و خلق موقعیت کمدی باشد، کاملا به استخدام شوخیهای دمدستی درآمده است. نامگذاریها هم از این امر مستثنی نیستند. بگذریم که حتی در این نوع از شوخیها هم، خلاقیت به چشم نمیخورد و دست فیلمنامهنویس کاملا برای بیننده رو است. فیلمنامه پارهپاره است و گویی قرار است چوب هوس دیده شدن فیلمسازان در فضایمجازی را بخوریم. موقعیتهای بیربطی در فیلم دیده میشود که قرار است امکان وایرال شدن به صورت مستقل در فضای مجازی را داشته باشند.
شیرینی ذاتی بازیگران، استفاده از تکنیک تکرار که شیوه همیشگی کمدیهای عطاران است، بهرهبردن از جلوههای ویژه و کمک از نریشن برای پر کردن خلاهای موجود در قصه، تا حدی میتواند بیننده را تا اواسط فیلم با اثر همراه کند. اما به قدری فیلمنامه در خلق موقعیت، ایجاد گره و حل آن عقیم است که در نیمه دوم و مخصوصا پرده سوم، مجبور به کش دادن و آب بستن به قصه میشود، تا جایی که تماشاگر را کلافه میکند. از همه بدتر نبود منطق در جهان فیلم است. فانتزی باید در خدمت اثر باشد نهفقط برای نشان دادن هنر گریم. بارها شاهد آن هستیم که فیلم، منطق خودش را نقض میکند و این موضوع مخاطب باهوش را ناراحت میکند. مثلا خسرو جایی میگوید ۲۴ ساعتی که در عمارت بوده معادل ۴۵ سال زمینی است. اما بعدتر در دیالوگی اشاره میکند که تمام این سالها به فکر نامزدش بوده است. البته از این دست تناقضها در فیلم کم نیست. وقتی خسرو نامرئی است، نامزدش جوری راحت با او صحبت میکند که تصور میشود او را میشناسد، اما بعدتر با دیدنش تعجب میکند.
در انتها باید گفت که «قیف»، فیلمی در خدمت شوخیهای جنسی و کنایههای سیاسی قرار دارد و نه آنها در خدمت فیلم. گویی که اثر ساخته شده تا مجموعهای از شوخیها و دغدغههای نویسنده را تصویر کند و قصه برایش فاقد کمترین اهمیتی است.
پرونده ویژه فرهیختگان درباره فیلم سینمایی قیف را در روزنامه بخوانید.