اپوزیسیون ایران در دو سال اخیر با همان کلیدی که از پیش از انقلاب به ارث بردهاند، با شعار چپی و ملا و مجاهد مانع از زندگی است؛ هزاران ساعت برنامه تولید کردند.
اینکه چپها و آخوندها مانع از زندگی میشوند و در داخل هم صدها جلد کتاب کار شده است که نشان دهد شوروی مانع از زندگی بود و یک صدا فریادی بلند شده است که مرگ بر شریعتی مرگ بر جلال آل احمد و حتی اخیرا مرگ بر طالقانی! یا اینکه تاریخ نویسی دروغین بین اپوزیسیون و حتی برخی از دلسوزان در داخل شکل گرفته است که به ما اثبات کنند، آخوند ها و چپ ها دنیا را به این روز انداخته اند؛ حال آنکه چپ و ایده چپ اصلا کجا نمایندهای دارد؟ یا آخوندها مثلا در کشتار جنگ جهانی دوم و امروز دنیا اصلا چه نقشی داشتند؟ این موارد خیلی شبیه به جوک است!
اما فاطمه داستان ما نه طرفدار ایدئولوژی بوده نه چپ است نه اهل فقه اسلام نه اسلام سیاسی... بچه ای است با هزاران آرزو اصلا شاید آینده قصد داشته به آمریکا مهاجرت کند کسی نمیداند. اما همان آمریکایی که ایده اپوزیسیون را رهبری میکند و پولپاشی میکند برای آنها؛ به همین راحتی خود زندگی را سلاخی میکند. فاطمه چه گناهی داشته است چه اندیشهای را می توانسته تبلیغ کند؟
اصلا شاید مثل چالشی که در فضای فعلی مد است که افراد گذشته با حجاب خود را با بی حجاب فعلی خودشان قیاس میکنند و شرایط حال خودشان را نماد پیشرفت معرفی میکنند؛ فاطمه هم اینگونه می شد، اصلا اینها مهم نیست مهم ترین بحث این نکته است که زندگی را از یک کودک گرفته اند و ایده و رویا های او را ذبح کردند آن هم توسط ایدئولوژیای که همه جریان های مخالف خود را علیه زندگی می داند!
به نظر میرسد اپوزیسیون ایران و ایده آمریکایی آنها که محصول جنگ سرد است، این روزها با کلاسترین ایده علیه زندگی هستند، فقط چون فاطمه فاطمه است؛ لبنانی است و عکسش با چادر منتشر می شود او حق زندگی ندارد! کاش فاطمه جان چند عکس با موهای زیبای خودت داشتی که ما آنها را منتشر می کردیم؛ شاید تاثیری داشت...