«اصل برائت» یکی از پرسروصداترین سریالهای این روزهاست؛ سریالی جنایی که ذیل داستان معماییاش سعی دارد وضعیت بحرانی خانوادهای را- پس از مواجهه آنها با خیانت پدر- روایت کند. در این پرونده سعی داشتهایم در چند یادداشت به این سریال بپردازیم و جوانب مختلف آن را مورد نقد و بررسی قرار دهیم. اصل برائت سریالی قابلبحث بهلحاظ روایی، فرمی و تماتیک است و حتما ارزش تماشا کردن دارد.
شخصیت اصلی آن (راستی)، دادیار مشهوری در شیکاگو است که به قتل همکار و معشوقهاش متهم میشود. این مساله شرایط حرفهای و خانوادگی او را دچار چالش میکند و راستی مجبور میشود کشمکشهای بیرونی و درونی شدیدی را تحمل کند. از یکسو دادیار رقیب راستی (تامی) درتلاش است هرطور شده او را در دادگاه محکوم به قتل کند و از سوی دیگر راستی با چالشهایی که با اعضای خانواده- پس از فاش شدن ماجرای خیانتش- دارد، دست به گریبان است. علاوهبر اینها شخصیت اصلی سریال با کشمکشهای درونی خود نیز مواجه است.
عمده دقایق سریال به روایت معمایی ماجرای قتل و دعواهای حول آن اختصاص دارد، اما آنچه فیلمساز با اصرار و وسواس ویژهای روی آن تاکید دارد تحقیر پدر خائن و معرفی کردن او بهعنوان تنها مسئول شرایط بحرانی خانواده است؛ مسالهای که در فیلمنامه و اجرا کاملا مشهود است. در عمده نماهایی که راستی و همسرش را درحال معاشرت یا مشاجره میبینیم، زن درشتتر، مستحکمتر و غالب بهتصویر کشیده شده و عمده میزانسنهای دوتایی این دو، در جهت تحقیر مرد است. این موضع فیلمساز مستلزم یک مقدمه است. لازم است ابتدا خانوادهای ترسیم شود که خیانت به آن مذموم باشد. اما آیا خیانت در هر شرایطی مذموم نیست؟ در مدیومهای هنری پاسخ این سوال منفی است.
در سینما هر شخصیت و مسالهای میتواند بسته به پرداخت خاص فیلمساز مورد تایید باشد. بسیارند آثاری که در آنها تماشاگر به یک قاتل یا گروهی از گنگسترها سمپاتی پیدا میکند. این نفی اخلاق نیست، بلکه تصدیقگر این مساله است که فرم هر اثر هنری بر اخلاق مقدم است، بنابراین موضع فیلمساز درمورد خیانت راستی زمانی میتوانست موجه باشد که در ابتدا خانوادهای درخور وفاداری ساخته شود و این اصلیترین حلقه مفقوده سریال است.
روایت در توضیح نیازها، خلأها و انگیزههای شخصیتها- بهویژه راستی و همسرش- ناتوان است و به این ترتیب میخواهد هرطور شده نگاه اخلاقی خود را به شخصیتها و تماشاگر تحمیل کند. به نظر میرسد این نوع نگاه فیلمساز بهمثابه یک سانسورچی از ترسیم کاستیهای خانواده جلوگیری کرده و بهدنبال همین مساله، روایت در ترسیم نوع کشش راستی به زن مقتول نیز به ضدونقیضگویی میافتد. اما ناگهان در انتها، فیلمساز همین نگاه اخلاقی را نیز زیر پا میگذارد. جایی که راستی و همسرش متوجه میشوند قاتل زن، دختر نوجوانشان بوده است.
اعضای خانواده پس از تبرئه راستی، تصمیم میگیرند «بهعنوان یک خانواده» این راز را پنهان نگه دارند. در صحنههای پایانی، خانواده را در شرایطی میبینیم که انسجام خود را بازیافته و گویی همهچیز به حالت اولیه برگشته است. حالا سوال اینجاست که بر سر آن نگاه اخلاقی چه آمد؟ چرا اهمیت قتل یک انسان که دیگر تمایلی به ادامه رابطه با راستی نداشت تا سرحد یک مکگافین تقلیل پیدا کرد؟ چرا نگاه اخلاقی فیلمساز گزینشی بهنظر میرسد؟
شاید بتوان پاسخ را در نسبت فیلمساز با وضعیت بحرانی خانواده در جهان امروز پیدا کرد. فیلمساز به کانون خانواده علاقهمند است اما آن را زیست نکرده یا زمانی زیست کرده و حالا فقط نوستالژی آن برایش باقیمانده و به همین دلیل نه میتواند مسائل خانواده را ترسیم کند و نه خانوادهای منسجم بسازد که حالا در آستانه فروپاشی بودنش به مساله تماشاگر تبدیل شود و نه حتی میتواند پس از مردود شدن در آزمون فرم، پای ادعای اخلاقمداری خود بایستد. «اصل برائت» مرثیهای بر خانوادهای است که دیگر وجود ندارد، نه در جهان داستان و نه در جهان خارج.
پرونده فرهیختگان درباره سریال «اصل برائت» و یادداشت دیگر خبرنگاران را در روزنامه بخوانید