فرهیختگان: اگر در شرایط اجتماعی امروز جلال با ما همنشین و در کنار ما حاضر باشد، جلال چه آورده و چه سرمایهای برای دیالوگ با ما دارد؟ چه نقطه عزیمتی از جلال را میتوانیم انتخاب کنیم که مساله روز ماست. از این نظر، شاید مهمترین کار جلال آلاحمد که بیشتر هم با آن شناخته میشود، کار «غربزدگی» اوست که اوایل دهه 40 این بحث را طرح کرد و البته مقدماتی دارد. جلسهای به نام جلسه شورای فرهنگ بوده که فردید و دیگران هم بودند و گزارشهایی برای آن شورای فرهنگ به آنجا داده میشود. یک گزارش هم مربوط به جلال است که وقتی گزارش دیگران چاپ شد، گزارش او چاپ نمیشود و جلال خود هزار نسخه از آن را منتشر کرد و بعدا ویرایشهایی روی آن انجام داد.
چرا غربزدگی مساله امروز ماست و اینکه جلال چرا از این جهت اهمیت دارد، یک طرح تاریخی هم دارد، یعنی هم نسبت به گذشته و هم نسبت به وضعیتی که جلال در آن حاضر بوده و این گفتمان را طرح کرده و چه امروز که ما با آن روبهرو هستیم، مساله یک مساله زنده است. کاری که جلال در غربزدگی کرد، یک بحران را که به لحاظ تاریخی ما پشت سر گذاشته بودیم و اطوار و انواع گوناگون و صورتهای مختلف آن را تجربه کردیم، در دل یک مفهوم جاساز کرد و انگار آن ناخودآگاه جمعی که در ایرانیان و اهل فکر و فرهنگ بود و از موضع بحران به جامعه ایران نگاه میکردند، احساس کردند این همان چیزی است که فکر و ذهن و تحلیل و جمعبندی ما را از بحران تئوریزه کرده است و آنچیزی که میخواستیم پیدا کنیم و آن نشان یا مفهومی که میتوانست تحلیل ما را متحد و درک ما را منسجم کند و برآورد روشنی از بحران به ما بدهد، در کلمه غربزدگی حاضر است که طرح آن در دهه 40 بود اما این مساله، مساله 200 سال اخیر ایران است؛ یعنی، بعد از تجربه جنگهای ایران و روس در اوایل قرن نوزدهم که دو بار اینجنگها درگرفت و دو قطعنامه گلستان و ترکمانچای منعقد شد، بخشهایی از ایران جدا شد و این مساله، بحرانی بود که موجد آگاهی به بحران هم شد، چون درواقع بحران، وجه بسیار عینی دارد.
مشروطه هم نتوانست مساله بحران را حل کند و از دل مشروطه، استبداد جدید به وجود آمد که نسبت به استبداد قبلی نافذتر، قویتر، پرقدرتتر و استیلاجویانهتر بود و مهم اینکه از دل کودتای خارجی این ساختار شکل گرفت. ما اگر در گذشته طی جنگهای ایران و روس سرزمینها را از دست دادیم، حالا این مسیر را جلوتر آمدیم و استقلال سیاسیمان طوری تضعیف شده بود که آمریت و حاکمیت داخلی را هم از دست دادیم. برای اولینبار در تاریخ معاصر، حتی راس حکومت را دیگران تعیینتکلیف کردند و پایان دوره قاجار انحطاطی است که آن هم از طریق کودتای سوم اسفند 1299 شکل گرفت. بعد، دوره استبداد رضاشاهی را داریم که از 1313 یا 1314 تا 1320 از حالت استبدادهای گذشته به سمت سلطانیسم میرود که اراده و نیت شخصی آنجا حاکم است و کسانی که کمککننده رضاشاه بودند مانند علیاکبر داور و تیمور تاش از دستور کار شاه خارج یا کشته شده و به شکلی از بین میروند.
جالب است انحطاط ایران در حدی بود که تغییر در این وضعیت بحرانی باز هم به دست ما ایرانیان نبود و با اشغال ایران به دست بیگانه است؛ یعنی ما بر استبداد رضاشاهی با نیروی داخلی فائق نمیشویم و ایران اشغال میشود که یک نوع تراژدی و کمدی با هم است؛ چون از یک طرف ایران از جنوب و شمال اشغال شده و از طرفی خرسندی از رفتن رضاشاه اتفاق افتاده و تراژدی از این بابت که سرزمین ما اشغال شده است. در این دوره، دو قرارداد داریم که دوره انحطاط ما را نشان میدهد. یکی قرارداد 1907 در اوایل مشروطه است که در این قرارداد ایران چنان ضعیف شده و تخفیف یافته که روسیه و انگلیس جنوب و شمال ایران را بدون نظر و مشورت با ایران و در جریان گذاشتن میان خودشان تقسیم میکنند و میگویند شما در این حوزه نفوذ ما نیا و در حوزه نفوذ شما هم دیگری نیاید و بعد در قرارداد 1915 مرکز را هم تقسیم میکنند و آنچه ما را از این قراردادها نجات میدهد، باز هم عامل خارجی است.
وقتی ما کتاب «غربزدگی» جلال را میبینیم که توجهی به تکنیک و ماشینزدگی و ماشینیشدن جامعه ایران دارد و بعد علائمی از غربزدگی مثلا شهادت شیخفضلالله نوری و بر دار شدن شیخ را بهعنوان نماینده و مدافع کلیت اسلامی بیان میکند. میگوید اینها علامت غربزدگی است و بعد میگوید تندرکیا گفت علت اینکه شیخفضلالله نوری بر دار شد، نه به خاطر این بود که با مشروطه مخالف بود بلکه به این خاطر بود که نماینده مشروعه و شریعت و سنت بومی ما بود. جلال میگوید من میخواهم اضافه کنم چون نماینده مدافع کلیت اسلامی بود، بر دار شد. غربزدگی آنچنان انحطاطی ایجاد کرده که با سنت خودش درپیچیده، در حدی که نماینده آن سنت بر دار کشیده میشود.
حالا او راهحلهایی هم میدهد که دیو ماشین را باید در شیشه کرد و کنترل کرد و تا زمانی که ما مصرفکننده ماشین هستیم، این بحران را داریم و باید خودمان ماشین بسازیم. اینها همه قابل چندوچون کردن و ایراد گرفتن به جلال است و میتوان تفسیر دیگری از بحران داد اما اصل این مساله درواقع یک انسجام در فضای روشنفکری و اجتماعی ایران ایجاد میکند. غربزدگی جلال بیشتر جنبه سلبی بحران را توضیح میدهد و بعد از او نسخهای از محیط روشنفکری دینی به نام علی شریعتی سر برمیآورد که حالا وجه ایجابی حلوفصل بحران را طرح میکند که آن هم مساله بازگشت به خویشتن است.
این را بهعنوان یک گفتمان عمومی در کشورهای غیرغربی براساس نگاهی که فرانتس فانون در «دوزخیان روی زمین» دارد، مطرح میکند و میگوید این یک گفتمان بزرگ در کشورهای غیرغربی است و دعوت به بازگشت به خویشتن و خود و کنارگذاشتن اصالتهای غربی، راه برونشد ما از بحرانی است که دچار آن هستیم. این ناسیونالیسم فرهنگی یا این فضایی که در حوزه فرهنگ دارد شکل میگیرد، مواجهه جدیدی با بحران میکند؛ بحرانی که علاوهبر عقبماندگی، بحران هویت هم شده است. جالب است که امامخمینی بهعنوان یک نیروی کاملا وابسته به اصالتها در کتاب «ولایت فقیه» که سال 1348 درسهای خارج ایشان یکم تا 20 بهمن است، در آغاز وقتی بحران ایران را توضیح میدهد و به عوامل داخلی و خارجی اشاره میکند، عوامل داخلی را دوچیز میداند؛ یکی علمای اسلام کمکاری کردند و اسلام را درست معرفی نکردند، دوم مرعوبیت و تقلیدی که از غرب کردیم.
متن کامل ویژهنامه «یک قرن سکوت» را در اینجا بخوانید.