حامد هادیان در یک روایت میدانی در خبرگزاری تسنیم نوشت: عضو شورا میگوید: «ماجرا از روز چهارشنبه شروع شد. مرحوم با جوانان روستای کناری درگیر شده بود و با ماشین پدرش به یکی از آنها زد. همان روز از روستای کناری برای دعوا آمدند. ولی اهالی سیدمحله اجازه ندادند دعوای گروهی شکل بگیرد. ولی در کل مرحوم حالی خوبی نداشت و صبح روز بعد به اذیت و آزار اهالی روستا پرداخت. روی یک از پیرمردها آب جوش ریخت. چند نفر دیگر را هم زد. من همزمان با پدرش به صورت تلفنی در ارتباط بودم. آنها هم نگران بودند. گاهی از لحاظ روانی به هم میریخت. پدرش با توجه به وضعیت به ما گفت که از پسرش شکایت کنیم تا آنها بازداشتش کنند و در ادامه به کسی آسیب نرساند. پلیس هم به دلایلی که نمیدانیم ترجیح میداد درگیر نشود. شاید چون محیط کوچک است. میگفتند بگذارید شنبه. ما هم به هر کجا که میتوانستیم از پلیس گرفته تا نهادهای نظارتی تماس گرفتیم. تا راضی شدند و از کلانتری به در خانه مرحوم رفتند. مرحوم گفته بود کار دارد و دو ساعت دیگر خودش به پاسگاه میرود. آنها هم قبول کرده بودند. دیگر روستاست قواعدش با شهر فرق میکند. شاید هم چون او را میشناختند میخواستند درگیر نشوند. این وسط میرموسوی دوباره یک دختر بچه 12 ساله را در خیابان میزند. دوباره به پاسگاه رفتیم و با اصرار شکایت کردیم که آقا این را بگیرید. دوباره آمدند و این بار مرحوم بدون مقاومت و با یک نخ سیگار سوار ماشین پلیس شد و رفت. بهش دستبند هم نزدند. میرموسوی ورزشکار و بوکسور هم بود. وقتی از پاسگاه به روستا برگشتم. رییس پاسگاه زنگ زد که برگرد این پسره ما را بیچاره کرده. وقتی برگشتم دیدم میرموسوی با نیروهای پاسگاه درگیر شده و تا وقتی دستبند به دست و پایش بخورد همه را کتک زده است. هر کدام از عوامل نیروی انتظامی یک گوشهای افتاده بود. توی پاسگاه آنقدر گاز اشک آور زده بودند که نمیشد نفس کشید. کلی هم شوکر زده بودند تا آرامش کنند. من با میرموسوی صحبت کردم که آرام باشد و حتی از او خواستم از پدر آن دختر عذرخواهی کند. که دوباره یک حرف زشت زد و گفت باز هم کارش را تکرار میکند.»
در ادامه گفت: «آخرین بار همان بود ساعت نه ده شب. وقتی به خانه برگشتم اهالی زنگ زدند که نزدیک خانه میرموسوی آتشسوزی شده و ماشین پدرش را که دست خودش بود را آتش زدند. خانه را هم مثل اینکه سنگ باران کرده بودند. وقتی رسیدم کسی آنجا نبود. هیچ کدام از اهالی هم انجام این کار قبول نکردند و ما امروز هم نمیدانیم چه کسی این کار را کرده است. حتی از روستای کناری هم که دعوا کرده بود پرسیدیم. آنها هم قبول نکردند. بهرحال بعدش دیگر ما از حال میرموسوی خبر نداشتیم. پدرش هم لحظه به لحظه ماجرا را از طریق موبایل از من پیگیری میکرد. تا اینکه فردایش یکباره خبر دادند میرموسوی فوت کرده است. باورمان نمیشد. از اینجا به بعد را نمیدانیم که در پاسگاه ناصرکیاده چه اتفاقی برایش افتاده یا وقتی به آگاهی لاهیجان برده شده است این بلا سرش آمده است. میگفتند یکی از افرادی که در لاهیجان بوده قبلاً با مرحوم درگیری داشته است. همین قدر میدانم».
هنوز کسی قتل را قبول نکرده و شنیدهها حاکی است که متاسفانه در بخشی از پاسگاه دوربین مداربسته وجود نداشته، این اتفاق افتاده است.