مسعود آذرباد، خبرنگار: این روزها سریال طوبی در حال پخش از تلویزیون است، سریالی که با اقتباس از کتاب «اربعین طوبی» نوشته محسن امامیان ساخته شده است. امامیان فیلمنامهنویسی را همزمان با نویسندگی ادامه داده و اولین رمان درباره پیادهروی اربعین را نوشته است. در گفتوگویی که با او داشتیم درخصوص کتاب، اقتباس و مشکلاتی که در ایران برای آن وجود دارد صحبت کردیم.
شما از طیف فیلمنامهنویسانی بودید که به سمت نوشتن رمان آمدید یا اول از نوشتن داستان شروع کردید؟
بهصورت حرفهای بله، بعد از فیلمنامهنویسی به سمت ادبیات داستانی آمدم.
نوشتن فیلمنامه را از کجا و چه سالی شروع کردید؟
مدرسه اسلامی هنر، سال ۱۳۸۴. شاگرد آقای امیدوار بودیم اما من با داستاننویسی شروع کردم. دوستانی که میگویند سیدمحسن امامیان فقط فیلمنامهنویس است و داستاننویس نیست، اشتباه میکنند. من با داستاننویسی شروع کردم. اولین چیزی که نوشتم و احساس کردم میتوانم در این مسیر قدم بردارم، داستانی بود که درواقع کپی بود. قصه «ظهر جمعه» از آقای رهگذر را شنیدم و همان را نوشتم و بردم کلاس انشاء خواندم. معلم گفت: «خوب است، این را برای مسابقه دهه فجر بفرست.» فرستادیم و رفت ناحیه، اول شد. درحالیکه قصه اصلا مال خودم نبود. البته عین داستانی که آقای رهگذر تعریف کرده بود هم نبود. ولی اشکالی ندارد؛ چون من نقاشی تدریس میکنم و به بچهها میگویم: «قدم اول کپی است. کاغذ را بگذارید روی یک الگو و از روی آن بکشید تا دستتان راه بیفتد.»
در خوشنویسی هم همینطور است. میگویند کپی در ابتدای کار هنری، نهتنها مذموم که مقبول هم هست.
دقیقا! خلاصه اولین موفقیتم در حوزه داستانی بود. بعد هم دوباره مجموعهای از داستانهای کوتاه نوشتم که برای خودم بود. آنها را روی برد خوابگاهمان میزدیم. بعد یکی از بچهها خوشش آمد و بردیم نمایشگاه دفاع مقدس و آنجا تصویرگری و منتشرش کردیم. یعنی خیلی جدی نبود، ولی من ابتدا داستان مینوشتم. بهخاطر علاقهای که به سینما داشتم، به سمت فیلمنامهنویسی رفتم. حالا اینکه دوستان فکر میکنند من از فیلمنامهنویسی به سمت داستاننویسی آمدهام، تا حدی درست است، ولی قبل از فیلمنامهنویسی فقط داستان مینوشتم.
در سالهایی که فیلمنامهنویسی میکردید، داستان هم مینوشتید؟
بله، همان سالی که شاگرد آقای امیدوار بودم، برای جشنواره «هنر آسمانی» یک قصه فرستادم. آقای آقایان هم قصه فرستاد. از بچههای «داستان و مدرسه هنر» هم قصه فرستاده شد. سه نفر از مدرسه اسلامی هنر آن سال در جشنواره هنر آسمانی که آن زمان به آن جشنواره «شعر و قصه طلاب» میگفتند، برگزیده شدند. من و آقای آقایان از گروه فیلمنامهنویسی بودیم و آقای فرید از حوزه داستاننویسی. یعنی با اینکه ما در بخش فیلمنامه بودیم، قصههای گروه ما به مراحل بعدی راه یافتند. این هم باز برمیگردد به نحوه تدریس آقای امیدوار. نمیدانم چقدر با روش تدریس آقای امیدوار آشنا هستید. ما در کلاسهای ایشان مجبور بودیم از روی متن، مشق بنویسیم. مثلا به ما بهعنوان تکلیف میگفت: «از کتاب تاریخ بیهقی 100 صفحه بنویسید و هفته بعد بیاورید.» هر هفته باید یک رمان میخواندیم، یک نمایشنامه میخواندیم و یک افسانه یا متل میخواندیم. خیلی درگیر داستان بودیم. اینطور نبود که آقای امیدوار مباحث فیلمنامه، مثل «روز-داخلی» و... را به ما بگوید. ایشان فقط با ما روی قصه کار میکرد. بعد هم که به دوره آقای براهنی رفتیم، آنجا هم همینطور بود. در بحث «نگارش خلاق» خیلی کار کردیم که مبنایش قصه بود. ما خیلی با داستان سر و کار داشتیم، اما نه مثل خود بچههای حوزه داستان که همهاش دنبال مباحثی مثل پیرنگ، زاویه دید و... باشند. ما بیشتر با دل و براساس تمرین نگارش خلاق و نگارش آنی پیش میرفتیم. به همین دلیل هم گاهی ایرادی که به کارهای ما میگیرند این است که مثلا «اینجا چرا پیرنگ تغییر کرده؟» ما اصلا دنبال این چیزها نبودیم و فکر میکردیم این مسائل ذهن نویسنده را محدود میکند. اگر ذهن نویسنده را در فرم محدود کنی، مسیرش درست نیست.
بیاییم سراغ «اربعین طوبی». جایی گفته بودید کتاب اربعین طوبی بخشی از زندگی خودتان است. میتوانید کمی بیشتر درباره این موضوع صحبت کنید؟ اولا کدام بخشها مربوط به زندگی شماست و درواقع تجربه زیسته شماست؟ دوم اینکه اساسا تجربه زیسته در نوشتن چه نقشی دارد؟
دقیقا یادم نمیآید کجا و چه زمانی این حرف را زدهام.
زمانی خصوصی و شخصی به خودم گفته بودید.
منظورم این بود که تجربه زیسته نویسنده در آثارش دیده میشود و تاثیرگذار است. بگذارید با یک مثال توضیح دهم. مثلا برادرم به من گفت «راجع به فلان چیز و فلان موضوع هم مینوشتی، مثلا اسم قرچک را میآوردی!» من درباره نیشابور و اصفهان نوشتهام. برادرم که با من بزرگ شده، این نشانهها را دریافت کرده بود که آنچه نوشتهام، شاید به خاطرات مشترک ما اشاره داشته باشد. یعنی در کلاسهایم هم به دانشجویان میگویم نوشتن مبتنیبر تجربه و تمرین است. تجربه چیست؟ «زندگی». هرچه انسان بیشتر زندگی کند، راحتتر میتواند بنویسد. سپس به دانشجویان میگویم که چگونه میتوانیم بیشتر زندگی کنیم. هرچه مینویسیم و شروع به نوشتن میکنیم، این قلم و شعور قلم به ذهن ما میرود، ارتباطات را برقرار میکند و آن چیزهایی که در خاطراتمان وجود دارد، روی کاغذ میآیند. اربعین طوبی تقریبا همینگونه است. اگر من جایی از کتاب درباره خوراکی یا حرکتی یا خاطرهای نوشتهام، تقریبا همه چیزهایی بوده که یا خودم تجربه کردهام یا جایی دیدهام یا شنیدهام. یکی از دوستانم میگفت: «جلوی فلان نویسنده خیلی سفره دلت را باز نکن، شاید بعدا در فیلم یا کتابش از آن استفاده کند.» من هم از این قاعده مستثنی نیستم. مثلا اگر شما الان چیزی به من بگویید، ممکن است در ذهنم بماند و بعدها بهطور ناخودآگاه در نوشتههایم استفاده شود. «طوبی» با اینکه زندگی یک خانم است، اما ما که از جزئیات زندگی ایشان مطلع نیستیم، این جزئیات را از زیسته خودمان پر میکنیم. یعنی حدس میزنیم که این خانم در آن موقعیت چگونه رفتار میکند و این رفتار را با مادربزرگ، مادر، افرادی که میشناسیم یا فیلمهایی که دیدهایم، کتابهایی که خواندهایم و خاطراتی که شنیدهایم تطبیق میدهیم. بنابراین میتوان گفت: «بله، تجربه زیسته خودم هم در آن وجود دارد.» مساله دیگر این بود که در مسیر پیادهروی اربعین اتفاقاتی برای خودم رخ داد. مثلا زمانی که به موکب ترکمانها (ترکهای عراق) رفتیم، این خاطره را بهعنوان جزئی از قصه طوبی (شخصیت اصلی رمان) در کتاب آوردم. یا خاطرهای که به زیارت مختار میروند و میبینند زیارتنامهای نیست و میگویند «دمت گرم»؛ بهجز آن قسمت زیارتنامه، همه اتفاقات واقعا برای خودم رخ داده است. پس بله، برخی جزئیات تجربه زیسته خودم بودهاند، حتی در کل مسیر.
اربعین طوبی کار چندمتان بود؟
این کار اولین رمانی بود که از من منتشر شد اما اولین داستانهایم را یادم میآید؛ دو سه تا قصه کوتاه بردم پیش آقای انصاری که الان مدیر بوستان کتاب هستند. آن زمان سردبیر مجلهای بودند. قصهها را ایشان و مرحوم روحالله کاملی خواندند. یکسری تذکرات دادند، ولی درنهایت چاپ کردند. اولین کارهایی که چاپ شد، در مجلات منتشر شد اما اولین کاری که بهصورت کتاب درآمد همین رمان اربعین طوبی است. اول این را بهعنوان طرح سریال نوشتم؛ چون آن سال در «خانه فیلمنامه» بودم. بعد از آن سناریوی سریال را نوشتم و دنبالش رفتم، ولی تولید نشد.
گفتید که به دلیل شرایط، تولید سریال انجام نشد. چرا؟
گفتند شرایط تولید فراهم نیست. آن سالها، سالهای اولی بود که پیادهروی اربعین داشت متداول میشد و فکر میکردند اگر بخواهیم این سریال را بسازیم، باید به عراق برویم و به همین دلیل میگفتند شرایط سخت است. اما مستندش ساخته شد. سازمان اوج با ساخت مستند موافقت کرد. بعد از ساخت مستند، متوجه شدم که هنوز حرفهای زیادی مانده و گفته نشده. آن موقع من در حوزه کتاب بودم و در انتشارات جمکران بهعنوان ارزیاب کتاب فعالیت میکردم. به محض اینکه از انتشارات جمکران بیرون آمدم، شروع به نوشتن کردم، چون تا وقتی که ارزیاب انتشارات جمکران بودم، احساس میکردم نباید کار خودم را ادامه بدهم.
گفتید که به پیادهروی اربعین رفته بودید. این تجربه زیستهای که از حضور در پیادهروی اربعین داشتید، نقطهای برای شروع این رمان بود؟
نه، درواقع یک قصه خوب داشتم و برای هرکسی هم تعریف کردم، خوشش آمد و گفت ایده خوبی است. بعد از آن، این قصه در ذهنم خیلی پرداخته شد. یعنی من شاید خیلی سریع و در سه ماه نوشتمش، چون پیش از این در ذهنم کاملا این اثر را پرداخته بودم.
ولی بین پیادهروی اربعین و نوشتن رمان ۳ یا ۴ سال فاصله بود.
بله، این فاصله تقریبا بهخاطر تلاشهای من برای اینکه این قصه به یک سریال تبدیل شود، پر شد. همه صحنهها در ذهنم بود که رمان از کجا شروع میشود و به کجا میرسد. وقتی تصمیم گرفته شد این داستان به یک رمان تبدیل شود، من بهصورت «تدوین همزمان» کار کردم. روزی یک گام مینوشتم و سریع آن را برای ویراستار میفرستادم. یکی دو روز بعد متن ویرایششده را دریافت میکردم و برای ناشر میفرستادم. ناشر همزمان میخواند و تایید میکرد. یعنی به محض اینکه رمان تمام شد، ظرف یکی دو هفته بعد، اثر برای چاپ آماده شد. این فرآیند خیلی طولانی نبود. من خیلی اصرار داشتم که کتاب به اربعین برسد و برای زوار اربعین چاپ شود اما آقای صمدی که اکنون هم مدیر انتشارات جمکران است، گفت: «نه! بهتر است که 200 یا 300 نسخه دیجیتال منتشر کنیم و بعدا سر فرصت کار را به تیراژ بالا برسانیم.» اما من مخالفت کردم و اصرار داشتم که اینطور خوب نیست. کتاب طبق نظر من چاپ شد با تیراژ هزار نسخه، ولی 100 تا هم فروخته نشد، چون کسی که به اربعین میرود دیگر کتاب نمیخواند. بعد دیدم نظر آقای صمدی درست بود. ما باید صبر میکردیم تا نسخه دیجیتال به دست مخاطبان میرسید، بازخورد میگرفتیم، ویرایش مجدد میکردیم و بعد با تیراژ بالاتری منتشر میکردیم. الان کتاب هنوز ایرادات ویرایشی دارد، چون فرصت نشد آن را درست کنیم.
فقط طرح جلدش طی این سالها عوض شد؟
بله، یک بار عوض شد. طرح اولیهای داشت که میگفتند بهخاطر کپیبرداری از جای دیگری، شخصی اعتراض داشت.
حالا که توضیح دادید این رمان چطور نوشته شده و ایدهاش چگونه بود، برویم سراغ سریالی که چند وقتی است از روی رمان ساخته شده و از تلویزیون هم پخش میشود. چقدر سریال به کتاب وفادار است؟
سه بار طرح و سیناپس سریال بازنویسی شد. طرح اولی که سیدحسین امیرجهانی (نویسنده فیلمنامه) نوشت، رد شد. طرح اول خیلی نزدیک به رمان بود، اما با هر بازنویسی فاصله بیشتری گرفت. اما خط و ربطها، جوهره و شروع و پایان همان بود.
اگر بخواهید بهصورت درصدی بگویید، سریال چند درصد شبیه رمان است؟
ببینید شرایط تولید سریال ایجاب میکرد که تغییرات عمدهای برای تبدیل شدن آن به یک سریال اعمال شود. در رمان، داستان از دهه ۱۳۳۰ و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آغاز میشود. اما در سریال تصمیم گرفتند از این تاریخ شروع نشود چون طولانی خواهد شد. به همین دلیل، داستان را به دهه ۱۳۵۰ منتقل کردند. در دهه ۵۰، شرایط اجتماعی و سیاسی کاملا متفاوت است؛ ساواک وجود دارد و فعالیتهای انقلابی بیشتر شده است. بنابراین داستان تغییر کرد و به آن یک خط داستانی امنیتی اضافه شد. مثلا در سریال، پدر شخصیت اصلی مجبور میشود با مبارزان انقلابی همکاری کند، درحالیکه در رمان چنین نبود. در رمان او فردی ساده بود و هیچگونه درگیری انقلابی نداشت. همچنین در سریال شریک پدر مغازه قنادی را بالا میکشد، درحالیکه در رمان، داستان سادهتر بود. این تغییرات دراماتیزه شده تا به نیازهای داستانی سریال پاسخ دهد. بهعنوان مثال در سریال برای اینکه شریک پدر بتواند مغازه را تصاحب کند ماجرای تریاک و پاپوش دوختن برای پدر اضافه شده که در رمان به این عمق پرداخته نشده بود.
یعنی میخواهید بگویید که تغییرات به دلیل شرایط تولید اعمال شد، نه بهخاطر نواقص داستان؟
بله، تغییرات بیشتر به دلیل شرایط تولید بود. در رمان بسیاری از اتفاقات بهسرعت رد میشوند؛ مثلا وقتی میگوییم که پدر در کوچه تیر میخورد و میمیرد، این یک نگاه مینیمالیستی و گذرا به ماجراست. اما در سریال برای همین صحنه تیر خوردن، دو یا سه قسمت داستانپردازی شده و جزئیات بیشتری به آن افزوده شده است. برای مثال برای بالا کشیدن مغازه، ماجراهای مختلفی اضافه شده تا داستان بسط پیدا کند. از طرف دیگر چون داستان به دهه ۵۰ منتقل شده ارتباط آن با انقلاب اسلامی و جنگ ایران و عراق بیشتر شده است. من در رمان به جنگ اشارهای کوتاه داشتم اما در سریال بخشهایی از داستان به اردوگاههای اسیران جنگی منتقل شده که در رمان وجود نداشت.
سریال چند قسمت دارد و چند قسمت آن پخش شده است؟
سریال حدود ۵۳ قسمت است و تاکنون حدود ۲۰ قسمت از آن پخش شده است. هنوز به بخشهای مربوط به زیارت اربعین نرسیدهاند. البته خطوط اصلی داستان و پیامهای مهم آن حفظ شده است. هدف اصلی این است که پیوندهای میان ملت ایران و عراق و اهمیت زیارت اربعین نشان داده شود.
بازخوردهای رمان و سریال چگونه بوده است؟
رمان بازخوردهای بسیار خوبی داشت. هر کسی که آن را خوانده رضایت داشته است. البته چون این اولین کار من بود و با شور و هیجان جوانی آن را نوشتم شاید سرعت نوشتن بالا بود و برخی بخشها نیاز به عمق بیشتری داشتند. یکی از نویسندگان نقد خوبی نوشته بود و گفته بود داستان به قدری جذاب است که نمیتوان آن را زمین گذاشت اما نویسنده با سرعت داستان را پیش میبرد، گویی که یک نوجوان 14ساله است که با شتاب داستان را روایت میکند. این را هم بگویم سریال هم تغییراتی نسبت به رمان دارد؛ مثلا در چاپ اول یکی از خانمها به نام زهرا ذبیحی با هزینه شخصی خودش کتاب را بهصورت کتاب صوتی درآورد و این خیلی برای من ارزشمند بود. این بازخوردها نشان میدهند کتاب دیده شده اما مسالهای که من را کمی نگران میکند این است که با وجود استقبال از کتاب هنوز آثار ادبی درباره اربعین بسیار کم است.
همینجا توقف کنیم. چرا کارهای مربوط به اربعین اینقدر کم است؟ با وجود اینکه این همه اتفاق میافتد، امسال مثلا بیش از چند میلیون ایرانی به پیادهروی اربعین رفتند. حالا حدود سه میلیون را مطمئن هستیم و چهار میلیون هم تقریبی است. این تعداد یک آمار قابلتوجه برای جذب نویسندگان است. نویسندگان زیادی در این پیادهروی شرکت میکنند و حتی تجربیاتشان را به اشتراک میگذارند، اما آثار تولیدیشان خیلی کم و بیشتر سطحی است. بیشتر کارهایی که در این زمینه منتشر شده، سفرنامه هستند.
من خوششانس بودم که اولین رمان داستانی درباره اربعین را نوشتم. قبل از آن بیشتر کارها در قالب سفرنامه بودند اما من توانستم درباره چیزهای سادهای مثل چای عراقی و فلافلهای بین راه بنویسم. اگر کسی الان بخواهد بنویسد ممکن است کارش سطحی بهنظر برسد، اما آن زمان من اولین نفر بودم و فرصت داشتم که با راحتی بیشتری بنویسم. البته چند کار داستانی دیگر هم نوشته شدهاند. مثلا «مسیر مخفی» اثر آقای ملامحمدی یا کاری که خانم آقازادهنژاد نوشتهاند که بیشتر شبیه سفرنامه است. آقای مسلم ناصری هم کتاب «عمود 1453» را نوشته که به نظر من بهترین رمان درمورد اربعین است. اگر بخواهم از لحاظ کیفیت رتبهبندی کنم کار آقای ناصری را در صدر قرار میدهم و کار خودم در رتبههای بعدی است. البته من زودتر از ایشان نوشته بودم اما در کل آثار داستانی در این زمینه شاید به 10 عنوان هم نرسد.
دلیل کم بودنش چیست؟
چون این موضوع دغدغه اصلی بسیاری از نویسندگان نیست. در کلاسهای آموزشی که برای داستاننویسان برگزار میشود آنها را از پرداختن به موضوعات خاص مثل اینها دور میکنند و به آنها میگویند به سراغ موضوعات خاصی نروند تا کارشان شعارزده نشود. این مساله باعث میشود نویسندگان از نوشتن درباره این موضوعات دوری کنند چون نمیخواهند برچسب خاصی به کارشان بخورد. البته این را هم باید بگویم من نمیتوانم به جای دوستان دیگر صحبت کنم اما هر نویسندهای همیشه چند ایده آماده در ذهنش دارد. او باید انتخاب کند که روی کدام ایده کار کند. گاهی نویسندهها مجبور میشوند کارهای سفارشی انجام دهند؛ منظورم کارهایی است که یک نهاد یا سازمان از آنها خواسته درباره موضوع خاصی بنویسند. این باعث میشود موضوعات اصلیای که در ذهن دارند به تعویق بیفتد. برای اینکه یک نویسنده به سراغ موضوع اربعین برود این مساله باید اولویت ذهنیاش باشد.
پس فقط خود نویسنده مساله نیست، نهادهای دیگر هم روی این موضوع تاثیر دارند؟
یکی از کارهای خوبی که چند سال پیش انجام شد این بود که تعدادی نویسنده را به پیادهروی اربعین میبردند. این نویسندهها وقتی برمیگشتند از میان آنها حداقل سهنفر سفرنامهای مینوشتند. به نظرم این کار باید ادامه پیدا کند. ستاد اربعین، وزارت ارشاد و صداوسیما باید هرساله تعدادی نویسنده و مستندساز را با خود ببرند. برای مثال، آقای هادی مقدمدوست هر سال به اربعین میرود و این تجربهها را در کارهایش پیاده میکند. در سریال «سرباز» نیز این تاثیر را دیدیم. بههرحال فکر میکنم اگر نویسندگان و اهالی رسانه به پیادهروی اربعین بروند حتما از این تجربهها در آثارشان استفاده میکنند چون این سفر به شکل دراماتیک است. شما وقتی به عراق میروید هر شخصی قصه خودش را دارد. مطمئنا شما در آنجا گم میشوید، چیزی را گم میکنید، پیدا میشوید و بهیکباره معجزاتی برایتان رخ میدهد. ممکن است مریض شوید، با سخاوت مردم مواجه شوید و حتی خود عراق! در عراق همیشه در طول تاریخ، جنگ بین سپیدی و سیاهی، حق و باطل بوده است. از نمرود و حضرت ابراهیم بگیرید تا صدام و داعش. بهندرت خانوادهای در عراق پیدا میکنید که عزیزی را از دست نداده باشد. همگی درگیر جنگهای بزرگ و کوچک بودهاند. بنابراین در هر خانهای قصهای وجود دارد. مثلا وقتی قصه خاله بتول را شنیدم تعریف کرد که خانه همسایهشان در زمان حزب بعث چالهای در زیرزمین داشت و بچهاش را 10 سال آنجا پنهان کرده بود تا از دست نیروهای بعثی نجاتش دهد. اما به دلیل اینکه آن بچه در آن چاله از نور خورشید محروم بوده، استخوانهایش نرم شده و جان باخته است و همانجا در خانه دفنش کردند. این قصه واقعا تاثیرگذار است. اگر آن زمان این قصه را شنیده بودم حتما آن را مینوشتم. نویسندگان به نظرم کافی است که در مسیر پیادهروی اربعین با عراقیها صحبت کنند. قصههای بسیاری پیدا میکنند.
چرا این سریال تا این حد دیر به سرانجام رسید؟
خودم پیگیر بودم و بهعنوان فیلمنامهنویس میخواستم کار را شروع کنم، اما میگفتند شرایط مناسب نیست. بعد هم که در سال ۱۳۹۸ کار تقریبا آماده شد من طرح را تصویب کردم اما برای فیلمنامهنویسی سیدحسین امیرجهانی را معرفی کردیم. ایشان سناریو را نوشت اما با تغییرات مدیریتی مواجه شدیم. مثلا مدیر جدید که میآید، نمیخواهد کارهای مدیر قبلی را ادامه دهد یا مدیری که میخواهد برود، نمیخواهد کارهای خوبش به اسم مدیر بعدی تمام شود. البته نمیگویم این اتفاق حتما افتاده، ولی واقعا کار به تاخیر افتاد. «اربعین طوبی» هم بهخاطر تغییرات مدیریتی دو سه سال معطل شد، حتی آقای وحید جلیلی هم از این طرح خبر داشت. هر سال تلویزیون وقتی محرم و صفر میگذشت، میگفتند چرا امسال کار مناسبی نداشتیم؟ این سریال «طوبی» چه شد؟ ما هم درنهایت گفتیم که این کار لزوما به محرم و صفر ربطی ندارد، میتوانیم برای هفته دفاع مقدس تولیدش کنیم. چون تمام این مضامین در آن هست ولی باز هم میگفتند که ما ضعفمان در محرم و صفر است چون در آن دوره تلویزیون برنامه ندارد.
خب، تهیهکنندهها چرا نسبت به کتاب بیتوجه هستند؟
موضعشان اصلا منفی نیست، حتی تا حدی کلاس کار محسوب میشود. یکی از بهترین کارگردانهای ما مرحوم مهرجویی، تقریبا 80 درصد کارهایش اقتباس از آثار دیگران بود. یا مثلا کارهای خوب سینمای ایران مثل «خواهران غریب» مرحوم پوراحمد که هم در گیشه موفق بود و هم کار هنری برجستهای به حساب میآمد.
البته آن کتاب آلمانی بود، ولی مثلا «قصههای مجید» از کتاب هوشنگ مرادیکرمانی اقتباس شد. اما نکته این است که مخاطب ایرانی هنوز عادت ندارد در تیتراژ آثار تلویزیونی و سینمایی عبارت «براساس» یا «اقتباسی از کتاب فلان» را ببیند. انگار در حرف یک چیز گفته میشود، ولی در عمل کار دیگری انجام میدهند.
قبل از انقلاب اقتباس بیشتر بود. در مطالعاتی که انجام دادم، متوجه شدم فیلمهای اقتباسی ما قبل از انقلاب بیشتر بود. مثلا سه چهار فیلم براساس داستانهای غلامحسین ساعدی ساخته شد؛ «گاو» و «آرامش در حضور دیگران» نمونههایی از آنها هستند. بعد از انقلاب این روند کاهش یافت و البته دلایلش متنوع است. یکی از آنها این است که افرادی که قبل از انقلاب آثارشان اقتباس میشد، بعد از انقلاب دیگر کسی آنها را قبول نداشت.
ولی الان این همه نویسنده انقلابی داریم که باز هم به سراغشان نمیروند، درحالیکه آثار خوبی هم نوشتهاند.
کسی که میخواهد فیلمسازی کند، معمولا خود را مولف و اندیشمند میداند. او باید به جایی برسد که بگوید دیگر اندوختههایم تمام شده و نیاز به منابع جدید دارم.
یعنی با این همه کتابی که در ایران منتشر میشود و بسیاری از آنها هم آثار خوبی هستند، هیچ نقطه مشترکی با ایدهها و افکار فیلمسازان وجود ندارد؟
همانطور که جامعه ما کممطالعه است، در بین فیلمسازان هم این وضعیت وجود دارد. یک فیلمساز معروف میگفت «من در عمرم حتی یک کتاب هم نخواندهام» و فیلمهایش کاملا به سبک فیلمفارسی بود. بعضیها نگاه کاملا تجاری به کار دارند. این نگاه کاملا تجاری بعد از مدتی به نگاه مولفانه تبدیل میشود. مثلا فیلمساز خودش را «رجل» میداند و فکر میکند که «اندیشه من بالاتر از همه است، پس خودم داستانم را مینویسم.» به نظر من این روند طبیعی است. مثلا بهرام توکلی وقتی فیلم «اینجا بدون من» را ساخت، همه میگفتند مشکل سینمای ایران فیلمنامه است. او با ساخت یک اثر اقتباسی عمیق و جاندار، نظر همه را جلب کرد و هم خواص و هم عوام از اثر لذت بردند.
حالا برگردیم به سریال خودتان. فرصت کردهاید چند قسمت آن را ببینید؟
نه متاسفانه! کمی دیر همراه شدم، ولی این چند روز اخیر که سریال پخش میشود پیگیرش هستم.
سریال را چطور دیدید؟ چقدر به تصورات شما بهعنوان نویسنده نزدیک بود؟
با سریال همدل بودم و میدانستم اگر جایی تغییراتی ایجاد شده، به اقتضای شرایط درام بوده است. مثلا در قسمت اول لوسبازیهای طوبی و پدرش خیلی برایم قابلقبول نبود؛ شاید یکی از دلایلی که قسمتهای بعدی را ندیدم همین بود. بهنظرم خیلی لوس بود. حتی در دهه 50 هم باورپذیر نیست که پدر و دختری اینقدر با هم چنین رفتارهایی داشته باشند. الان هم چنین چیزی رایج نیست و جزء استثنائات است. اما حدس میزدم این پیوند عاطفی بین پدر و دختر که در قسمتهای اول و دوم تقویت میشود، به جایی برسد که این رابطه عمیق، نقطه قوت داستان شود. کما اینکه بعدا دیدیم تنها عضو پیگیر کار پدر فرزندش طوبی است، چون تنها کسی بود که پیوند عاطفی قوی با پدرش داشت.
اگر بخواهید از 20 نمره به سریال نمره دهید، چه نمرهای میدهید؟
مسیری که سریال طی کرده مسیر درستی است و من به آن نمره مثبت میدهم، ولی نمیتوانم نمره عددی به آن بدهم. آنچه در ذهن من بود، یک «اوشین ایرانی» بود. همانطور که در رمان میخوانید ساختار سریال شباهت زیادی به «اوشین» دارد. در سریال «سالهای دور از خانه» میبینید اوشین با نوهاش از شهرشان شروع میکند و تا توکیو میآید و در طول مسیر داستان زندگیاش را برای نوهاش بازگو میکند. در این سریال هم طوبی و دامادش در مسیر پیادهروی با هم صحبت میکنند و خاطرات گذشته را مرور میکنند. من این ساختار را بیشتر میپسندیدم؛ شاید برخی بگویند کهنه است اما این همزمانی پخش سریال «طوبی» با سریال «اوشین» از شبکه «تماشا» نشان میدهد این فرم هنوز جواب میدهد. اطرافیان من هر دو سریال را دنبال میکنند.
اقتباس از رمان و حواشیای که در تولید آن داشته، آیا نگاه ناشران و مخاطبان را به شما تغییر داده؟ مثلا درخواست کردهاند یک کتاب مشابه «اربعین طوبی» بنویسید؟ آیا این کار روی شهرت شما اثر داشته است؟
اینکه از من بخواهند کتابی شبیه «اربعین طوبی» بنویسم نه، اما بدون شک روی شهرت من اثرگذار بوده است. دوستان زیادی با من تماس میگیرند و از کتابهایم تعریف میکنند. در گروههای خانوادگی گاهی خودم تعریف نمیکنم، اما دیگران پیگیر هستند و کارهای من را تبلیغ میکنند. تلویزیون رسانه قدرتمندی است و باعث شده کار من بیشتر دیده شود. در مراسم امضایی که داشتم، برخی میپرسیدند «قصه کلی داستان را تعریف میکنی؟» وقتی میپرسیدم «سریال طوبی را شبها میبینی؟» و آنها میگفتند «بله»، من میگفتم «این سریال از روی این کتاب ساخته شده.» و آنها دیگر کتاب را نمیخریدند. [با خنده] این تاثیر زیادی در دیده شدن من داشته است. ولی اینکه از من بخواهند دوباره چیزی شبیه به این بنویسم، نه. هرچند طوبی برای من جایگاه خاصی دارد و عمومیترین کارم است. بقیه داستانهایم شاید برای قشر خاصی مناسب باشد. مثلا کتاب «سنگی که سهم من شد» را خیلی دوست دارم دیده شود. البته با ماجرای غزه پس از هفتم اکتبر 2023، آن کتاب هم بیشتر دیده شد. قبل از آن برخی انتقاد میکردند داستانم خیلی دارای توهم توطئه است. ولی وقتی ماجرای غزه پیش آمد، همه فهمیدند اسرائیلیها واقعا چنین جنایتهایی را انجام میدهند.
با توجه به استقبال از سریال به فکر نوشتن «اربعین طوبی 2» هستید؟
نه، فکر نمیکنم. رمان یک پایان باز دارد. کسانی که رمان را خوانده بودند، هنوز یکی از سوالاتشان این بود که «خب چه میشود؟ بالاخره پیدایش میکند یا نه؟» چون تمام داستان حول محور جستوجو میچرخد و امکان ادامه دادن را دارد. با این حال، درحالحاضر طرحهای دیگری در نوشتن دارم که برایم مهمتر از ادامه دادن رمان «اربعین طوبی» هستند. به نظر من این رمان جایگاه خودش را پیدا کرده و اهمیتش جا افتاده است، اما موضوعات دیگری وجود دارند که فکر میکنم باید به آنها بپردازم. من خوشبختانه توفیق این را داشتهام تقریبا همه کارهایی که نوشتهام، اولینبار بوده که به آن موضوعات پرداخته شده است. مثل اربعین طوبی و پس از آن «سعی هشتم» که درباره زندگی حضرت هاجر است. این داستانها موضوعاتی را مطرح کردهاند که قبلا نویسندگان دیگر به آنها نپرداخته بودند. یا مثلا «سنگی که سهم من شد» که درباره نفوذ یهود در اسلام است. تا به حال کار داستانی درباره این موضوع نوشته نشده بود. همچنین کتاب «دشنام» که درباره سب حضرت امیرالمومنین(ع) است یا «پلمب» که به داستان گروه جهاد تبلیغ میپردازد. اینها اولین کارهای من بودند و من دوست دارم در ادامه هم به موضوعاتی بپردازم که تاکنون به آنها پرداخته نشده است.
با توجه به اینکه سریالش ساخته شده، شاید بخواهید به ادامه آن فکر کنید. خیلی از سریالهای موفق ایرانی و حتی دنیا ادامه پیدا میکنند.
سریالی که از این رمان اقتباس شده، در سه فصل است. فصل اول در زمان قبل از انقلاب میگذرد، فصل دوم ماجراهایی در دوران دفاع مقدس را روایت میکند و فصل سوم در زمان حال است. ولی ایده ادامه دادن رمان جالب است. شاید به آن فکر کنم و ببینم چه موضوعاتی در اربعین طوبی ناگفته مانده که میشود به آنها پرداخت و به رمان ربط داد. ایده خوبی است. ممنون که این ایده را دادید.