درباره قصه مهاجرت و آن‌هایی که پناهنده سیاسی شدند؛
عده‌ای نمی‌خواهند کیمیا علیزاده اظهار ندامت کند و آرزوی محال‌شان این است که با همین فیگور برگردد یا در همان جایی که هست به قله موفقیت برسد تا ثابت شود که هرکس رفت برنده شد و عده‌ای هم بی‌اینکه مخالفتی علنی و رسمی با بازگشت علیزاده در صورت اظهار ندامتش بکنند، از آنجایی که او را نمادی از برخورداران ناحق و ‌وفا می‌دانند، اصلا چنین گزینه‌ای در سرشان چرخ نمی‌خورد.
  • ۱۴۰۳-۰۵-۲۰ - ۱۱:۵۶
  • 00
درباره قصه مهاجرت و آن‌هایی که پناهنده سیاسی شدند؛
کیمیا علیه کیمیا
کیمیا علیه کیمیا

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ: به نظر می‌رسد ماجرای کیمیا علیزاده و موضعی که می‌بایست به‌طور کلی از طرف ایرانیان درباره‌اش اتخاذ شود خیلی روشن باشد؛ اما از روزی که او برای دومین بار در المپیک روبه‌روی نماینده ایران قرار گرفت، موجی از اظهارنظرهای متفاوت را در این باره دیده‌ایم. قضیه واضح به نظر می‌رسد از این جهت که یک ورزشکار زن ایرانی بعد از کسب یک مدال برنز، چندین برابر تقدیری که هر ورزشکاری در این مواقع دریافت می‌کند را دریافت کرد.

به او ۳۰۰ سکه طلا از طرف وزارت ورزش و جوانان دادند که پاداش قهرمانی المپیک بود نه مدال برنز. در ضمن غیر از ۱۰ میلیون تومانی که قبل از رفتن به المپیک به علیزاده اهدا شد، شورای شهر کرج هم ۵۰ میلیون تومانی که برای برندگان مدال طلای المپیک تصویب شده بود را به علیزاده‌ای که برنز گرفته بود داد و باید توجه داشت که این مبالغ در سال ۱۳۹۵ ارزشی چند برابر امروز داشتند.

علی ربیعی که در آن زمان وزیر کار بود یک شمش طلا به علیزاده هدیه داد و استاندار البرز هم یک واحد آپارتمان تقدیمش کرد. غیر از اینها رهبر انقلاب و رئیس‌جمهور وقت هم خطاب به علیزاده پیام‌های مستقیمی دادند و در بدو ورود چنان استقبالی از او شد که حقیقتا کم‌سابقه بود. 

حتی در مراحل بعد هم رسانه‌های چپ و راست و اصلاح‌طلب و اصولگرا تا توانستند در تمجید از این چهره ورزشی رقابت کردند و او با اینکه از فن بیان ویژه و سرگرم‌کننده‌ای هم برخوردار نبود، به‌عنوان میهمان به برنامه پرمخاطب خندوانه دعوت شد. علیزاده هیچ چیز در ایران کم نداشت اما گذاشت و رفت و پناهنده سیاسی شد. بعد هم یک‌سری اظهارنظرهای تند سیاسی از او دیده شد که در تناقض صددرصد با مواضع چند ماه قبلش بود. واقعا چرا؟ خیلی‌ها مساله را به همسر سابق او ربط می‌دهند که کیمیا را پلی برای مهاجرت خودش به خارج از کشور قرار داد و بعد هم که کارش راه افتاد، از او جدا شد. کیمیا علیزاده پس از آن چه کرد؟ سال ۱۳۹۸ در المپیک توکیو از طرف تیم پناهندگان مقابل ناهید کیانی قرار گرفت و باعث حذف نماینده ایران در آن رقابت‌ها شد. 

در شرایطی که همه‌چیز جامعه عادی باشد، با توجه به این موارد تقریبا تکلیف همه با موضوع رویارویی کیمیا علیزاده و ناهید کیانی در نیمه نهایی المپیک پاریس روشن است. یک نفر که در وطن هیچ‌چیز برای او کم نگذاشتند، به وطنش پشت کرده و حالا به‌عنوان نماینده بلغارستان مقابل نماینده ایران می‌ایستد و این بار شکست می‌خورد.

اگر شرایط طبیعی و عادی باشد، همه نه‌تنها می‌بایست از پیروزی کیانی خوشحال باشند، بلکه باید از شکست علیزاده هم به‌عنوان کسی که به نمادی از پشت کردن به وطن تبدیل شده بود شاد شوند و دلسوزی برای شخص علیزاده هم از این جهت قابل درک است که او چرا با خودش چنین کرد؛ نه اینکه او را قربانی شرایط بد کشور، خصوصا در مورد زنان بدانند.

در یک وضعیت نرمال و طبیعی، همه از شکست کیمیا علیزاده که به شکل غمباری به‌عنوان نمادی تمام‌عیار از پشت پا زدن به میهن تبدیل شد شاد می‌شوند و در عین حال احتمالا رأفت و همدلی هم‌وطنانش، راه را برای بازگشت او در صورت شکستن آن نمادی که ساخته و تبدیل شدن به نمادی از بازگشت به آغوش مام میهن، باز می‌گذارد. 

حالا اما در وضعیت نرمال و طبیعی نیستیم؛ چراکه سوژه‌های سیاسی (اگر نگوییم ایده‌ها) نسبت مشخصی با موضوع کیمیا علیزاده برقرار می‌کنند. به عبارتی او تبدیل به نمادی از چیزهایی می‌شود که موضع افراد و گروه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی در برابرشان مشخص است و حضورش روی شیاپ‌چانگ رقابت‌های المپیک هم به نوعی تبدیل شد به میدان رقابت یا جنگ نمادهایی که سوژه‌های سیاسی و اجتماعی مختلف در این صحنه رصد کرده بودند.

این سوژه‌های سیاسی و اجتماعی مختلف هر‌کدام چشم‌انداز خاصی دارند و صحنه را طوری می‌بینند که منحصربه‌فرد است و لزوما همه همان تصویر متعارف و طبیعی و نرمالی را نمی‌بینند که طبق آن به صراحت بشود حکم داد یک نفر وضعش در ایران چنین بود و رفت و چنان شد و حالا در ‌موردش فلان موضع بدیهی را باید گرفت... پس باید برای راه بردن به معنای این کشاکش‌هایی که بر سر موضوع کیمیا علیزاده رخ داد، اول ببینیم که هر گروه و هر دسته‌ای در این چهره و در این صحنه چه می‌بیند. 

چند سال پیش وقتی کیمیا علیزاده در المپیک توکیو ناهید کیانی را شکست داد، گلشیفته فراهانی در صفحه شخصی اینستاگرامش نوشت: «کیمیا بى‌سرزمین نیست. او به خودى خود، وسیع‌ترین و نامحدودترین سرزمین است. ما سرزمین یکدیگریم. زنده باد کیمیا جان قهرمان.» بهنوش طباطبایی گفت: «ماشاءالله. تو قهرمان خود مایی. استعداد که مرز و بوم ندارد.» و الناز شاکردوست خطاب به کیمیا علیزاده که به تعبیر خودش «مقابل پرچم ایران می‌جنگد» نوشت: «چه خوب شد که بردی.» از آن سو عده دیگری از ایرانی‌ها که عمدتا چهره‌های چندان مشهوری هم نبودند، برد کیمیا علیزاده در میدان یک رقابت ورزشی را نشانه‌ای از برد واقعی او در زندگی ندانستند و او را شکست‌خورده میدان شرافت قلمداد کردند. مشخص بود که علیزاده تبدیل به نمادی شده بود از چیزهایی که هر کدام از این گروه‌ها آن را جزء اصول خودشان می‌دانستند و برایشان حیثیتی بود.

به‌طور مشخص سوژه غربگرا که از آن سوی آب‌ها برای خودش یک اتوپیا ساخته بود، از چند سال پیش به این طرف با گسست این ایده از پیوندهای قوام‌بخش آن مواجه شد. از منظر داخلی به‌هم خوردن توافق سیاسی و امنیتی بین ایران و غرب، باعث درست از آب درآمدن حرف تمام کسانی می‌شد که سوژه شهروند غربگرا آنها را تندرو و عقب‌مانده می‌دانست. از منظر جهانی هم روی کار آمدن ترامپ بخش قابل توجهی از زیباترین گزاره‌ها را در مورد تمدن غربی به چالش می‌کشید. پس از آن هم روی کار آمدن بایدن نه‌تنها نتوانست آن چهره مخدوش‌شده را ترمیم کند، بلکه خدشه جدیدی به آن وارد کرد. 

در سایر نقاط جهان هم رفته‌رفته قدرت‌های جدیدی سر برآوردند که هژمونی یکه و یگانه غربی‌ها به رهبری آمریکا به واسطه آنها زیر سوال رفت. دیگر حتی حرف از افول آمریکا به میان آمده بود. علاوه‌بر اینها وضع زندگی در کشورهای غربی هم به لحاظ اقتصادی و اجتماعی مشکلاتی جدی پیدا کرده بود و خیلی از ایرانی‌های مهاجر شروع کردند به بیان این نکات.

این مسائل اگرچه به نظر اقتصادی، امنیتی، سیاسی و اجتماعی می‌رسیدند؛ اما در‌مورد آن سوژه غربگرای ایرانی کارکرد فرهنگی هم پیدا می‌کردند. آنها نه‌تنها آرمانشهرشان را ویران‌شده می‌دیدند، بلکه خود را بازنده یک نزاع حیثیتی یافتند و همین برایشان یک وضع روانی متورم ایجاد کرد. برای آنها به هیچ‌وجه قابل پذیرش نبود که «دیدید ما گفتیم‌ها» درست از آب دربیاید.

به عبارتی تحمل شکست‌هایی که خورده بودند و کنار آمدن با چیزهایی که از دست دادند (یا به تعبیر دقیق‌تر عزم به‌دست آوردنش را داشتند اما سراب بود)، راحت‌تر از این به نظر می‌رسید که ببینند سخن طیف‌های مقابل درست از آب درآمده است. مثلا در مورد هنرمندانی که از ایران مهاجرت کرده‌اند، حتی یک مورد هم نیست که شخصی به موفقیت‌هایی فراتر از آنچه در ایران داشت برسد؛ اما سوژه شهروند غربگرای ایرانی حتی اگر به‌طور منطقی به همین نتیجه می‌رسید، اصطلاحا دلش نمی‌خواست به طرف مقابل رو بدهد و این را علنا بپذیرد. 

 آیا از گلشیفته فراهانی توقع می‌رود که قبول کند بابت رفتنش از ایران ضرر کرد و نتوانست در آنجا موفق‌تر باشد؟ او هرگز این را نمی‌پذیرد و کیمیا علیزاده را نمادی از افرادی مثل خودش می‌بینند. آیا این گزاره که اگر کسی بگذارد و برود در آن سوی آب‌ها به موفقیتی دست پیدا نخواهد کرد، باعث نخواهد شد که الناز شاکردوست و بهنوش طباطبایی دیگر نتوانند خصوصا در هنگام غضب و قهر، منت ماندن را بر سر داخلی‌ها بگذارند؟ 

از چشم‌انداز چنین سوژه‌ای، شکست کیمیا علیزاده درحقیقت درست از آب درآمدن این گزاره است که اگر از اینجا بروید، جای دیگری برایتان نه فرش قرمزی پهن شده و نه اگر شده باشد فایده‌ای دارد. اینجاست که عده‌ای از شهروندان ایران را به‌عنوان مدافعان کیمیا علیزاده با همین فیگور فعلی‌اش می‌بینیم. آنها دوست ندارند او اظهار ندامت کند و برگردد.

دل‌شان می‌خواهد او طاقت بیاورد و تا انتها برود و بگوید کارم درست بوده است و اگر هم به ایران برگشت، منت بگذارد و برگردد. در مقابل اما سوژه اجتماعی و سیاسی دیگری هم هست که مایه‌های عدالت‌خواهی دارد (این لزوما معادل با جریان خاصی نیست که در عرصه سیاسی ایران به‌عنوان عدالت‌خواه شناخته می‌شود.) آنها روی چیزی حساس هستند که آن را طبقه برخوردار در نظام فعلی می‌دانند و اعتقاد دارند دست آخر همین‌ها هستند که به نظام پشت می‌کنند. بیان صاف و ساده حرف‌شان این است که چرا ما برای این کشور و این نظام جان بکنیم اما نظام همه مواهبش را به دیگرانی می‌بخشد که آخر سر لگدی هم نثارش می‌کنند.

از مسئولان سیاسی سابق تا هنرمندان نورچشمی‌ و بسیاری از کسان دیگری که مواضع‌شان فرق کرده یا حتی به اردوگاه بیگانگان پیوسته‌اند، شاهدمثال‌های فراوانی برای چنین طبقه‌ای از برخورداران در ذهن این شهروندان هست. 

کیمیا علیزاده همان‌طور که به راحتی در سپهر سوژه شهروند غربگرا قابلیت ایجاد همذات‌پنداری و تبدیل شدن به نماد را دارد، در سپهر سوژه شهروند عدالت‌خواهی که خود را برخوردار نمی‌پندارد هم به نمادی از آنها تبدیل می‌شود که بیشترین سهم‌ها را برده‌اند حال آنکه کمترین وفایی نداشتند. در این دوگانه غلیظ و پررنگ هیچ‌کس منتظر بازگشت کیمیا علیزاده به ایران از یک مسیر نرمال و منطقی نیست.

عده‌ای نمی‌خواهند او اظهار ندامت کند و آرزوی محال‌شان این است که با همین فیگور برگردد یا در همان جایی که هست به قله موفقیت برسد تا ثابت شود که هرکس رفت برنده شد و عده‌ای هم بی‌اینکه مخالفتی علنی و رسمی با بازگشت علیزاده در صورت اظهار ندامتش بکنند، از آنجایی که او را نمادی از برخورداران ناحق و ‌وفا می‌دانند، اصلا چنین گزینه‌ای در سرشان چرخ نمی‌خورد. شاید روزی رسید و کسی از مسیر معقول و منطقی به کشور برگشت و بالاخره چیزی سربرآورد که می‌توانست آدرس جدیدی به ذهن‌هایی که در این دوقطبی گیر افتاده‌اند بدهد

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰