محمدجعفر اسفندیاری، پژوهشگر علوم ارتباطات و رسانه: 1- احتمالا در میان علاقهمندان به عالم سیاست، کسی نیست که تاکنون نام و نشانی از چه گوارا و مارگارت تاچر نشنیده باشد. همه میدانند چه گوارا اگر نبود، آمریکای لاتین در قرن بیستم سرنوشت دیگری پیدا میکرد یا مارگارت تاچر که اگر صدارتش در بریتانیای دهه 80 میلادی نبود، احتمالا جریانهای سوسیالیستی دنیا در سهدهه اخیر، سرانجام دیگری پیدا میکردند.
درواقع نقشآفرینی تعیینکننده این قبیل اشخاص در برههای خاص از تحولات سیاسی دوران معاصر سبب گردید که آنان به تمثال (Icon)های یگانهای مبدل شوند که مشی فکری و عملی خود را تا دههها بعد به عموم مردم بازتاب دهند. البته هر سیاستمدار عالیرتبهای بهطور بالقوه میتواند صاحب وجهه نمادین مختص به خود باشد.
مسعود پزشکیان- چنانکه خود صادقانه در ایام تبلیغات انتخاباتی اعلام کرد- یکی از تمام ملت است و فضیلت و امتیاز ویژهای نسبت به سایرین ندارد. بیشتر هموغمش پی آن است که وفاق اجتماعی تنزل یافته در یکی، دو دهه اخیر را احیا کند و باری از دوش ملت بردارد.
2- اما چه چیز سبب شد اکثریت ملت، با وجود همه یأس و دلخوریهای یکدهه اخیر، چنین قولوقراری را از پزشکیان باور کنند و دل به دولت او ببندند؟ بیگمان جاذبههای قومیتی یا تبلیغاتی، اصل ماجرا نبود. وعدههای تبلیغاتی نیز اصولا جایگاه چندانی در گفتار وی در ایام انتخابات نداشت. چنانچه در شمار وعدهووعید، از او بهتر و بالاتر بسیار بودند... پس قضیه از چه قرار است؟
الگوی رفتار سیاسی ایرانیان ثابت کرده مردم ایران خیلی کاری به چپ و راست ندارند و بیش از هر چیز «صداقت» اشخاص را میکاوند، یعنی چراغقوه خود را به گذشته نامزدها میتابانند، هرکدام که سرگذشتش، عیار و روشنایی بالاتری داشت و با خصوصیات امروزش بیشتر منطبق بود، آنگاه آن شخص بیشترین شانس را برای جلبنظر مردم خواهد داشت. حال سوال این است که ملت در وجود پزشکیان دقیقا چه چیزی دید که او را برگزیدند؟
اینجا دقیقا همان نقطهای است که میتواند بزرگترین اندوخته و سرمایه 50 ساله وی را به خودش و همکارانش نشان دهد.
3- آنچه در ایام تبلیغات انتخاباتی از شخص مسعود پزشکیان دربرابر دیدگان ملت به نمایش درآمد، تمثال و شمایل یک «کارگزار مردمی سالم و توانمند» بود؛ نه بیشتر و نه کمتر. این دقیقا همان تصویری است که با سوابق اجرایی 30 سالهاش نسبتی وثیق و تاموتمام دارد. مسعود پزشکیان بهراحتی میتوانست- به سیاق بسیاری از همقطارانش- یک جراح قلب اتوکشیده باشد که رنگ چشمنواز کتوشلوارش، همیشه با رنگ پیراهنش ست است و در هر جملهاش چند واژه لاتین به کار میرود.
وی میتوانست سیاستمداری پرمدعا و لجوج باشد که میخواهد مثلا هیچ ترتیب و آدابی را نجوید و سقف را بشکافد و طرحی نو دراندازد. اما انتخابش هیچکدام از این چهرههای روشنفکرپسند و سلبریتیپسند نبود. او صرفا همان شمایلی را ارائه داد که در تمام 30 سال خدمتش، بدون هیاهو و حاشیه به نمایش گذاشته بود. یک خدمتگزار دردمند و بیتکلف که - با وجود تمام مقامات و تحصیلات عالیهاش- کماکان مثل مردم کوچه و بازار حرف میزند و تمام وجودش را وقف برآورده کردن منافع ملت ساخته است.
ولو به قیمت گردوغبار تنش و سیمای آفتابسوخته و چینوچروک برداشتهاش. دقیقا بهخاطر همین خصوصیات بود که اکثریت ملت مسعود پزشکیان را باور کردند و امانت بزرگ خود را به او سپردند.
4- اما ارزش و اهمیت بیاندازه این تصویر دلنشین در شرایط کنونی، زمانی روشن میشود که به یاد آوریم جمهوری اسلامی در تمام دوران پس از جنگ تحمیلی تا امروز، بیشترین لطمه اجرایی و حیثیتی را از باب فراموشی همین عنصر مردمداری متحمل شده است. حال، پزشکیان در مسندی قرار گرفته که لاجرم باید بهمصاف تمام نمودهای واقعی و همه نمادهای رسانهای برود که بیپروا تیشه به دست گرفتهاند و برآنند که کلیت نظام اجرایی کشور و کارگزاران ارشد دولتی را به کلیشه بروکراتهای ریاکار و منفعتطلب فروکاهند.
این جامعه بعد از 15 سال کشوقوسهای گوناگون محفلی، دیگر از منازعات باندهای قدرت و ثروت عمیقا خسته شده و تاب فرسودگی بیشتر در این منازعات بیهوده را ندارد. این جامعه، تشنه بروکراتهای توانا و دردمندی است که بتوانند بسترهای متوازن، امن و عادلانه را برای فعالیت مولد مردم در زمینههای مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و علمی فراهم آوردند و به اینسان جوهر عزم و اراده را- که بزرگترین گوهر بهیادگارمانده از انقلاب اسلامی است- به میدان آورند.
یقینا در این صورت، برقراری ثبات و موازنه داخلی با حضور و مشارکت نیروهای مختلف داخل کشور، هدفی رویایی و دستنیافتنی نخواهد بود.
5- طبعا تحقق این مشی و منش، مستلزم تسری صبغه مردمدارانه و مسئولانه شخص رئیسجمهور به شاکله کلی مدیران نظام اجرایی کشور است. احتمالا مسعود پزشکیان، خود بهتر از هرکسی میداند بهغیر از شروط لازمی چون تخصص و تجربه، این «عزم و اراده راستین برای تغییر و حرکت» و «جوهره دردمندی» است که میتواند از یک مدیر متخصص و مجرب- اما روزمره- کارگزاری مردمدار، مسئولیتپذیر و کنندهکار بسازد؛ مدیری که در استفاده از نیروهای مختلف، هیچ خط و خطوطی را لحاظ نکند و در بزنگاههای سرنوشتساز چرخه اجرایی کشور، جانب احتیاط و عافیت را نگزیند.
سمتوسوی درست کار را پیدا کند و تا کار درنیامده است، رهایش نکند و الا اگر قرار باشد صرف تخصص و تجربه ملاک عمل قرار گیرد، احتمالا در سابقه و کارنامه امثال محمود خاوری نیز هیچ کموکاستیای پیدا نشود.