حامد عسکری، شاعر و نویسنده: جلوی راهروهای استادیوم شهر کازان ایستاده بودیم، رفقامان همه رفته بودند روی صندلیهاشان جاگیر شده بودند، ولی او ول کن نبود، رسم رفاقت هم نبود تنهایش بگذارم کسر لاتی داشت. از صف زد بیرون نشست روی زمین کاغذهای سفید، آچار را که تا کرده بود با احتیاط از جیبش در آورد، به من گفت پناه کن دوربینهای سقف نگیرند، کاغذها را چسباند به هم و با مدادشمعی که صورت رنگ میکردیم روی کاغذهای به هم چسبیده نوشت استاپ وار آن یمنStop war on Yemen (جنگ را در یمن تمام کنید.) یکی از فارسیزبانان در بهترین حالت و نه ایرانی کاغذ را دید و به طعنه گفت از مملکت خودت هم یه چی مینوشتی... و او فیالفور جواب داد از مملکت خودم نوشتم... مرد ماتش برده بود و گفت چی میگی و او به فارسی پاسخ داد من یمنیام آخه... بعد ترکیدیم از خنده، فارسیزبان آچمز شد و رفت.
پوستر دستسازمان را داخل استادیوم بردیم. بازی ایران و اسپانیا بود. کاغذ را به دست گرفتیم و چندتایی عکاس شکارمان کردند، یک عکس هم خودش از من گرفت، ای والله را گفت و گفت بریم کارمان را کردیم. ما آن بازی را باختیم، من داشتم گریه میکردم و او شانهام را فشرد و گفت عوضش مظلومیت بچههای یمن را جار زدیم...
صاحب این ایده و جملات برادرم بشیر بیآزار است؛ آدمی فرهنگی، سینما خوانده و انقلابی که یکی از کارهای ناب و تازهاش راه انداختن جریانی در موسیقی پاپ کشور بود تحتعنوان موسیقی انقلابی. شکلی از موسیقی که در بافتار ترانگیاش رشحاتی از اعتراض هشدار مرور حماسهها و مقاومت بود. بشیر یک شتابدهنده فرهنگی بود و هست و حقیقتا لحظهای از فکر کردن و ریسک ترس و هراس نداشت و ندارد. آدمی که با محسن چاوشی نجف رفت و از آن سفر و اتفاقاتش روایتهایی بسیار شنیدنی دارد... آدمی که در دهه نودی که خیلیها اسم سامی یوسف را هم نشنیده بودند با او ایمیلکاری کرد و قرار بود کنسرتی برایش در ایران برگزار کند و همکاریهایی داشته باشند و نشد.
اما علت نشان این ستون این است که بشیر بیآزار مدتی برای ادامه درس همسرش مجبور به مهاجرت به فرانسه شد و در اوج اغتشاشات ززآ در روشنگری و تولید محتواهایی عقلانی هنری و متقن دقیقهای سکوت نکرد. بشیر تازه از شمشیر زدن مقابل دشمنان این خاک داشت نفس تازه میکرد که جنگ غزه اوج گرفت و باز بشیر دست به قلم شد. آنقدر گفت و نوشت تا اینکه منافقین راپورتش را دادند و سیستم قضایی فرانسه و پلیس بازداشتش کردند، آن هم به دلایلی احمقانه و تهمتهایی احمقانهتر.
بشیر با آن همه انرژی و جنبوجوش و ارتباط، حالا بیش از 10 روز است که در سلولی انفرادی بازداشت است. مهد آزادی و دموکراسی بهخاطر حرف زدن به زندانش انداخته و ما چشم به راه آزادی اوییم...
اینها را نوشتم نه که آزاد شود و برایش فاکتور کنم که بالاخواهت در آمدم. نوشتم که در سالها بعد پژوهشگر مطبوعاتی خواست روی قلمم ذرهبین بیندازد، این وجیزه را هم ببیند و فریادم را بشنود که روزگاری در جهان در کشوری به نام فرانسه مدعیان آزادی اندیشه و اعتقاد اجازه میدادند توهینآمیزترین کاریکاتورها از پیامبر عزیز اسلام در روزنامههای رسمی سرزمینشان منتشر شود و چشم ببندند و یک جوان فرهنگی پیرو راه خمینی و آوینی به زبان فارسی در صفحه شخصیاش نظراتش را بنویسد و به سلول انفرادی بیفتد، به این دلیل که متنهایش ممکن است برای امنیت روانی مردم فرانسه مشکل ایجاد کند... همینقدر از فرط وقاحت خنده دار و مضحک... و آخر دعوانا اللهم فک کل اسیر...