

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، نامه اخیر صد فعال اصــلاحطـــلب بــــه سیدمحمد خاتمی، حاوی نکاتی است که در کمتر موضعگیری و اظهارنظر سیاسی با این وضوح و شفافیت میتوان یافت. فیالجمله از متن این نامه میتوان میزان «توسعهیافتگی» و «عقلانیت مدرن» را در فعالان اصلاحات فهمید. بهعلاوه این نامه را (در کنار عملکردهای اخیر اصلاحطلبان) با نحوی «روانشناسی سیاسی» هم میتوان بررسی کرد. در این مطلب به این هر دو مورد میپردازیم.
اصلاحات بیسامان
در نامه صد فعال اصلاحطلب آمده است که: «21سال پس از دوم خرداد، جریان سیاسی موسوم به این نام هنوز از سامان سیاسی متناسبی برخوردار نیست.» و نیز ذکر شده است که «امروز شاهد رشد گونهای از اصلاحطلبی هستیم که بهنوعی سیاستورزی صرفا بوروکراتیک، بیبرنامه و تهی از آرمان بهمنظور جابهجایی در میان حلقهای محدود از مدیران سیاسی تقلیل پیدا کرده.»
راقم این سطور در خردادماه 1395، در مطلب با عنوان «بیسامانی هواداران بیسر و سامان» نوشته بود که اصلاحات چه در میان هواداران و چه در میان رهبران، وضعی «ذوقی-هیستریک» دارد. هواداران اصلاحات در حالی به لیست امید رای دادند که چنان لیستی، «آرمان اصلاح» را دنبال نمیکرد. لیست امید در بازیهای سیاسی و با هدف «سهم داشتن در قدرت» تدوین شده بود و نه بهمنظور پیگیری «آرمان اصلاحات». این مطلب در متن نامه مورد اشاره، بهمثابه یک اعتراف (و بدون هیچ انتقادی) ظاهر شده است:
«در سالهای اخیر به «دلایل قابل فهم»، قرار بر بهرهگیری از چهرههای «به اصطلاح سفید» اصلاحطلب در لیستها و مناصب و مدیریتهای کلانی بود که در دسترس اصلاحطلبان قرار میگرفت».
با این وضع، آیا اصلاحات بر موج «عقلانیت مدرن» یا «توسعهخواهی عمومی» سوار شد؟ البته که نه! طبیعی بود که چنین لیستی و فرآیند رسیدن به آن، هیچ هیجان اجتماعی بهبار نیاورد. هیجان و تحریک هواداران باید به فرآیند انتخابات «افزوده» میشد و این مطلب توسط تبلیغات «چهرههای نسبتا کاریزماتیک» صورت گرفت. اصلاحات که قبلتر، داعیه عقلانیت و آزادیهای فردی داشت، در انتخابات، بهدنبال «کنار گذاشتن عقلانیت فردی و جمعی» و «تاثیرگذاری کاریزماتیک» رفت؛ کاریزمایی که ماکس وبر پیروی از آن را متعلق به مرتبه ماقبل عقلانیت میدانست.
به این ترتیب آرمان اصلاحات، نه در لیستها و نه در فرآیند انتخابات، حضور نداشت. این تهییج اجتماعی نشان داد هواداران اصلاحات اصلا نسبتی با آرمان اصلاحات ندارند و رای دادنشان هم پذیرش کاریزمای افراد است و نه تکیه بر عقلانیت مدرن یا اشتیاق به توسعه! حتی اشخاصی که تلاش میشد شخصیتی کاریزماتیک از آنها ارائه شود، نه در فرآیندی دموکراتیک انتخاب شده بودند و نه سابقهشان اهمیتی داشت، بلکه صرفا به نحو هیجانی و ذوقی مورد توجه قرار گرفتند.
«گسستهخردی» در نامه و برنامه
اما امضاکنندگان این نامه نیز به همین بیماری گرفتارند. ایشان نیز به سراغ کسی رفتهاند که او را چهره کاریزماتیک میدانند، بلکه او، دست بهکار اصلاح اصلاحطلبان شود. در متن نامه آمده است:
«میدانیم که حضور شما بهعنوان رهبر اصلاحات و چهره مورد وثوق همه گروههای این طیف، تاکنون موجب تکرار پیروزیهایی در انتخابات مختلف شده است، اما نباید فراموش کرد جریانی که «توسعهسیاسی» را بهعنوان شعار اصلی و برنامه محوری خود انتخاب کرده است باید از «فردمحوری» به سوی «نهادمحوری» حرکت کند چراکه معلوم نیست همواره بتوان از سرمایه اجتماعی گرانقدر شما بهره برد.»
یعنی نویسندگان محترم هم از نتایج ورود کاریزماتیک به انتخابات ذوق میکنند و هم نمیتوانند بیرون ماندن خود را از دایره تصمیمسازی (و نه کارپردازی دولتی) تاب بیاورند.
این فکر که «مگر کاریزما بتواند... » هم فکری ماقبل مدرن است. راقم سطور البته قصد ندارد که از مدرنیته و عقلانیت مدرن یا توسعهسیاسی دفاع کند (بلکه در مبانی با اینها اختلافنظر جدی دارد) اما از این نامه میشود فهمید که امضاکنندگان آن، مخاطبان احتمالی آن (از آنجا که نامه سرگشاده است) و طرف خطاب آن (خاتمی)، هیچکدام در ادعای «دموکراسی» و «توسعهسیاسی» صادق نیستند یا خوشبینانه، فهمی جدی از آنچه ادعایش را میکنند، ندارند. اینها منحصر به این نامه اخیر هم نیست. از ابتدا هم معیار شایستگی عارف برای سرلیستی یا ریاست مجلس مشخص نبود. آیا انصراف عارف از انتخابات ریاستجمهوری، او را برای ریاست مجلس ذیحق کرده بود؟ آیا گرایش اصلاحطلبان به هاشمیرفسنجانی یا حتی علی مطهری، با توجه به سابقهشان، هیچ توجیه عقلانی مدرنی داشت؟ و راه اینان به سوی توسعه بود؟ به یاد داریم که مرحوم هاشمی تا پایان عمر هم برای خود شأنی پاتریمونیال قائل بود و حتی بر آن بود که شخص وی علت اصلی پیروزی خاتمی یا حسن روحانی در انتخابات ریاستجمهوری بوده است. آیا تمایل به مرحوم هاشمی، نسبتی با آرمان دموکراتیک و توسعهسیاسی «اصلاحات» داشت؟
کاریزمایی که باید با تهدید و نامه سرگشاده، ادارهاش کرد
آنچه از نامه مذکور نقل شد، نشان میدهد که اعتقاد به توسعهسیاسی و «نهاد» برای افراد موثر در جریان اصلاحات چندان جدی و مهم نیست. وگرنه چه نیازی به «نامهای سرگشاده» برای دعوت به آن؟ آیا شخص خاتمی و سایر موثرین، با این خواستهها (که صرفا مطالباتی صوری است) مخالفند و صرف تذکر به ایشان، کارگر نیست؟ در نامه مذکور، خطاب به محمد خاتمی آمده است:
«معلوم نیست همواره بتوان از سرمایه اجتماعی گرانقدر شما بهره برد. لذا از جنابعالی انتظار میرود که نسبت به شکلگیری اصولی سامان و سازمان سیاسی اصلاحطلبان [با شرایطی که نامهنگاران توقع دارند] اهتمام ورزید و نیز از سهمخواهی افرادی که محدودیتهای ایجاد شده برای چهرههای مقاوم و شاخص اصلاحطلب را به عاملی برای دوپینگ سیاسی خود بدل کردهاند، جلوگیری فرمایید. بدیهی است که اگر نهاد عالی جدید مبتنیبر معیارهای پیش گفته سامان نیابد، تصمیمات و سیاستهای اتخاذ شده از سوی چنین شورایی یا قابل همراهی نخواهد بود یا بهسختی قابلیت دفاع خواهد داشت که طبعا اصلاحات را از اقبال وسیع پیشین محروم خواهد کرد.»
نامهنگاران گویا برآنند که با تهدید به ریزش آرای آنکه «رهبر اصلاحات»اش میخوانند، میتوانند خود را به جمع «تصمیمسازان» ضمیمه کنند تا در پشتصحنه برای «کارپردازان» برنامه ریخته و تعیینتکلیف کنند. غافل از اینکه -چنانکه از متن نامه برمیآید- در نزاع میان «مشتغلان به تصمیمسازی» و «شاغلان در کارپردازی»، نامهنگاران مذکور، شأن اساسی ندارند. این امضاکنندگان که پلهای پیوستن خود به «کارپردازی» را سالم نگذاشتند، در پی بازتعریف خود با عنوانی جدیدند. البته این بازتعریف را باید به فال نیک گرفت ولی از ابتدا نشانههای ناامیدی در «سرگشادگی نامه» آشکار شده و مضمون نامه نیز ناظر به یأس و سرخوردگی ایشان از سازوکارها و سایر افراد حاضر در میان اصلاحطلبان است. نهایتا این نامه یکی از این دو نتیجه را خواهد داشت: الف) سکوت در قبال دریافت سهام؛ یا ب) انتحار سیاسی و تخریب هویت سیاسی خود به قیمت تخریب «چهرههای ملی و کاریزماتیک اصلاحات» و «کارپردازان» آن(1). امضاکنندگان با انتشار این نامه، گزینه دوم را برگزیدهاند و به این ترتیب، بعید است مورد نوازش و تفقد یا تبعیت قرار گیرند.
پانوشتها:
واضح است که از تعابیر مندرج در نامه (کارپرداز، چهره ملی و... ) استفاده کردهام.
