تحلیلی بر تاریخ رژیم‌صهیونیستی به قلم تام سگف، متفکر اسرائیلی؛
ظلم و جنایات اسرائیلی‌ها در سال‌های پس از تاسیس رژیم‌صهیونیستی در سال 1948 آنقدر فجیع و زننده بوده که عده‌ای از مهاجران به سرزمین‌های اشغالی هم به‌تدریج جزء مخالفان آن شده‌اند.
  • ۱۴۰۳-۰۳-۰۶ - ۲۳:۳۹
  • 00
تحلیلی بر تاریخ رژیم‌صهیونیستی به قلم تام سگف، متفکر اسرائیلی؛
عذاب و جنایت دائمی اسرائیلی‌ها
عذاب و جنایت دائمی اسرائیلی‌ها

سجاد عطازاده، مترجم: یک گروه از همین اسرائیلی‌های منتقد یا مخالف رژیم‌صهیونیستی، گروه موسوم به «مورخان جدید» هستند که از اواخر دهه 80 میلادی نظرات آنان به‌صورت جدی در فضای دانشگاهی جهانی مطرح شده است؛ منتسبان به این گفتمان طیف وسیعی، از مخالفان تام و تمام جنایات صهیونیسم و طرفداران بازگشت فلسطینیان به اراضی اشغالی تا منتقدانی را که تنها نسبت به برخی جنبه‌های صهیونیسم و اسرائیل انتقاد دارند، دربرمی‌گیرد، اما فصل مشترک تمامی آنان زیرسوال بردن فراروایت‌های تاریخی مطرح‌شده از سوی صهیونیست‌ها و طرح خوانش‌های بدیل به‌جای آنان است. مشخصا این گروه ادعای صهیونیست‌ها مبنی‌بر مهاجرت خودخواسته اعراب از سرزمین فلسطین را رد کرده و آوارگی فلسطینیان را محصول اجبار و جنایات اسرائیلی‌ها می‌دانند. یکی از چهره‌های اصلی این گروه «تام سگف» است که دکتری تاریخ از دانشگاه بوستون دارد. او در مقاله‌ای با عنوان «جنگ ابدی اسرائیل: تاریخ طولانی مدیریت درگیری- به‌جای حل آن» که در شماره می/ ژوئن 2024 نشریه فارن‌افرز منتشر شده است، ضمن بررسی تاریخ تاسیس رژیم اسرائیل، گذری هم به جنگ اخیر غزه زده و آن را محصول ناتوانی نتانیاهو در مدیریت درگیری بین اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها می‌داند. خوانش این مقاله ضمن روشن کردن تاریخ سراسر خشونت رژیم‌صهیونیستی که یکی از جلوه‌های اصلی آن بیرون راندن ساکنان اصلی سرزمین فلسطین به‌زور و با دست زدن به جنایت است، این نکته را نیز روشن می‌سازد که به‌تعبیر نویسنده، امکان از بین رفتن درگیری بین دوطرف وجود ندارد. شایان ذکر است مقاله از دیدگاه خاص غربی و با استناد گاه‌وبیگاه به روایت‌های دروغین، مخصوصا علیه مقاومت فلسطین، نوشته شده و «فرهیختگان» صرفا برای آشنایی با نکات پیش‌گفته به انتشار آن پرداخته است.
برای اسرائیلی‌ها، 7 اکتبر 2023، بدترین روز در تاریخ 75 ساله «کشورشان» به‌شمار می‌رود. پیش از این تاریخ، هرگز چنین تعدادی از آنها در یک روز قتل‌عام نشده یا گروگان گرفته نشده بودند. هزاران جنگجوی تا دندان ‌مسلح حماس در 7 اکتبر توانستند از مرزهای مستحکم نوار غزه عبور کنند و وارد اسرائیل شوند؛ آنها بدون هیچ مانعی برای ساعت‌ها دست به تاخت‌وتاز زده‌اند، چندین روستا را ویران کرده‌اند و قبل از اینکه نیروهای اسرائیلی بتوانند کنترل اوضاع را به‌دست‌گیرند، اقدامات «وحشیانه‌ای» را مرتکب شده‌اند. اسرائیلی‌ها این حمله را با هولوکاست مقایسه کرده‌اند. بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل حماس را «نازی‌های جدید» توصیف کرده است. در پاسخ به اقدامات این گروه، نیروهای [موسوم به] دفاعی اسرائیل از سر خشم و میل به انتقام، یک کمپین نظامی بی‌پایان را در غزه آغاز کرده‌اند. نتانیاهو وعده داده ارتش اسرائیل تا رسیدن به «پیروزی کامل» با حماس مبارزه خواهد کرد؛ اگرچه حتی ارتش خود نیز به‌سختی می‌تواند معنای این پیروزی را تعریف کند. نتانیاهو هیچ ایده روشنی درباره آنچه باید پس از پایان جنگ اتفاق بیفتد، ارائه نکرده؛ البته به‌جز اینکه مدعی شده اسرائیل باید کنترل امنیتی تمام غزه و کرانه باختری را در دست داشته باشد. 
برای فلسطینی‌ها، جنگ غزه بدترین رویدادی است که در 75 سال گذشته تجربه کرده‌اند. از زمان نکبت- فاجعه‌ای در جریان جنگ استقلال اسرائیل در سال 1948 که طی آن صدها هزار فلسطینی مجبور به ترک خانه‌های خود شده و آواره شده‌اند- هرگز این تعداد از آنها کشته یا بی‌خانمان نشده‌اند. آنها نیز مانند اسرائیلی‌ها به خشونت‌های وحشتناک اشاره می‌کنند: تا اواخر ماه مارس، لشکرکشی اسرائیل جان ده‌ها هزار فلسطینی، ازجمله هزاران کودک را گرفته و بیش از یک‌میلیون نفر را بی‌خانمان کرده است. از منظر فلسطینیان، حمله اسرائیل بخشی از یک طرح بزرگ‌تر برای ادغام تمام سرزمین‌های فلسطینی در کشور یهودی و وادار کردن آنها به ترک غزه به‌طور کامل است؛ ایده‌ای که درواقع توسط برخی اعضای دولت نتانیاهو نیز مطرح شده است. فلسطینی‌ها همچنین به «توهم» بازگشت پایبند هستند؛ این اصل که روزی می‌توانند خانه‌های تاریخی خود را در خود اسرائیل پس بگیرند، نوعی صهیونیسم فلسطینی که مانند آرزوهای حداکثری اسرائیل هرگز محقق نخواهد شد. 
از زمانی که اولین صهیونیست‌ها در اواخر قرن نوزدهم تشکیل سرزمین یهودی را در فلسطین متصور شدند، رهبران یهودی و همتایان عرب آنها دریافتند توافقی همه‌جانبه بین این دو گروه احتمالا غیرممکن است. در اوایل سال 1919، دیوید بن گوریون، اولین نخست‌وزیر آینده اسرائیل تشخیص داد صلحی در فلسطین نمی‌تواند وجود داشته باشد. او متوجه شد هم یهودیان و هم اعراب ادعای تملک این سرزمین را دارند و هر دو نیز به‌عنوان یک ملت این کار را انجام می‌دهند. او بارها اعلام کرد: «هیچ راه‌حلی برای این مساله وجود ندارد. بین ما پرتگاهی است که هیچ‌چیز نمی‌تواند آن را پر کند.» بن گوریون نتیجه گرفت که این درگیری اجتناب‌ناپذیر را می‌توان در بهترین حالت مدیریت کرد- یعنی شاید بتوان آن را مهار یا محدود کرد اما امکان حل آن وجود ندارد. 
در ماه‌های پس از حملات 7 اکتبر، منتقدان نتانیاهو با اشاره به تلاش‌های او برای تقویت حماس و فشار او برای پیشبرد جریان عادی‌سازی توافق‌های عربی که در آن مساله فلسطین به حاشیه برده شده بود، او را به تلاش برای مدیریت مناقشه به‌جای پایان دادن به آن متهم کرده‌اند اما این شکایت خوانشی اشتباه از تاریخ به‌شمار می‌رود. اشتباه اصلی نتانیاهو تلاش او برای رد شدن از کنار مسائل اختلاف‌برانگیز بین یهودیان و اعراب نبوده، بلکه این بوده که این کار را بی‌کفایت‌تر و با پیامدهای فاجعه‌بارتری از هر شخص دیگری در قرن گذشته انجام داده است. 

این سرزمین، سرزمین من است
در فاصله‌ای نه‌چندان دور از قبر تئودور هرتزل، پدر صهیونیسم سیاسی در کوهی در اورشلیم که نام او را یدک می‌کشد، یادبودی ملی برای نسل‌های یهودی قربانی تروریسم وجود دارد. این بنای تاریخی نشان‌دهنده تمایل اسرائیلی‌ها برای اثبات این گزاره است که یهودیان مدت‌ها قبل از قدم گذاشتن اولین صهیونیست‌ها در فلسطین از سوی اعراب فلسطینی مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتند. اولین قربانی ذکرشده یک یهودی اهل لیتوانی است که در سال 1851 پس از یک اختلاف مالی و اخراج تعدادی از اعراب بر سر بازسازی یک کنیسه در شهر قدیمی اورشلیم توسط یک عرب کشته شد. در این یادبود همچنین از چند قربانی یهودی دزدی‌های اعراب و 13 یهودی که در جریان بمباران بریتانیا در فلسطین در طول جنگ‌جهانی اول کشته ‌شده‌اند، یاد شده است. تاریخ‌نگاری فلسطینی و فرهنگ یادبود آنها نیز بر استفاده مشابهی از تاریخ متکی است. 
در آغاز قرن نوزدهم کمتر از هفت‌هزار یهودی در فلسطین زندگی می‌کردند که برابر با چیزی حدود 2.5 درصد جمعیت فلسطین، به‌عنوان یکی از استان‌های عثمانی بود. برخی جوامع یهودی قرن‌ها سابقه سکونت در عثمانی را داشتند. بعدها با مهاجرت تعداد بیشتری از اعراب و یهودیان به این کشور، جمعیت فلسطین و همچنین تعداد نسبی یهودیان در آن افزایش یافت. اکثر اعراب از کشورهای همسایه در جست‌وجوی کار به فلسطین می‌آمدند. بیشتر یهودیان نیز به دلایل مذهبی یا به‌عنوان آوارگان ناشی از قتل‌عام‌های انجام‌شده فلسطین را به‌عنوان مقصد خود انتخاب کردند و در شهر قدیمی اورشلیم مستقر شدند. این مهاجران قصدی برای ایجاد کشوری یهودی در فلسطین نداشتند. درواقع اکثر یهودیان در آن زمان به ایدئولوژی صهیونیستی اعتقادی نداشتند و حتی بسیاری از آنها به دلایل مذهبی با صهیونیسم سکولار مخالف بودند. 
در پایان قرن نوزدهم حدود نیم ‌میلیون عرب در فلسطین ساکن بودند، درحالی‌که تعداد یهودیان علی‌رغم افزایش پیوسته، 50 هزار نفر یا یک‌‌دهم جمعیت اعراب بود. با‌ وجود این، فعالیت‌های بین‌المللی هرتزل، ازجمله دیدار او در سال 1898 از اورشلیم- که طی آن مورد استقبال ویلهلم دوم قیصر آلمان قرار گرفت- باعث نگرانی رهبران اعراب فلسطینی شد. سال بعد، یوسف ضیا الخالدی، شهردار اورشلیم،- در نامه‌ای قابل‌توجه که به خاخام اعظم فرانسه نوشت، نگرانی‌های خود را درباره صهیونیست‌ها ابراز کرد. او با نثر فرانسوی مودبانه و حتی دلسوزانه نوشت: «چه کسی می‌تواند حقوق یهودیان در فلسطین را به چالش بکشد؟ خدای من! از نظر تاریخی اینجا کشور شماست، اما آن دوران اکنون به اعماق تاریخ پیوسته است. فلسطین بخشی جدایی‌ناپذیر از امپراتوری عثمانی است و نکته مهم‌تر این است که این سرزمین امروز ساکنان دیگری دارد.» او نتیجه گرفت جهان به‌اندازه کافی بزرگ است که اراضی خالی از سکنه فراوانی برای سرزمین مستقل یهودیان وجود داشته باشد. هرتزل پس از اینکه این نامه را از خاخام اعظم فرانسه دریافت کرد، نوشت: «به‌خاطر خدا فلسطین را رها کنید.» او به ضیا الخالدی اطمینان داد صهیونیست‌ها این سرزمین را در جهت منافع همه ساکنان آن، ازجمله اعراب، توسعه خواهند داد. البته او قبلا نوشته بود که پروژه صهیونیستی ممکن است مستلزم نقل‌مکان فلسطینیان بیچاره به کشورهای همسایه باشد.  در همان حوالی سال مرگ هرتزل در 1904، صهیونیست‌های جوان که بیشتر آنها سوسیالیست‌های اهل اروپای شرقی بودند، شروع به آمدن به فلسطین کردند. یکی از آنها فردی به نام دیوید گروئن بود که بعدها نام خود را به دیوید بن گوریون تغییر داد. او که در لهستان متولد شده بود در سال 1906 در 20 سالگی وارد فلسطین شد و به یک گروه کارگری یهودی در منطقه الجلیل پیوست. اولین فعالیت سیاسی او ترویج جنبش «کار عبری» بود- تلاشی برای الزام کارفرمایان یهودی به استخدام یهودیان به‌جای اعراب. در همین زمان تصاحب زمین‌های کشاورزی از سوی صهیونیست‌ها به خلع ید برخی کارگران کشاورزی عرب و واکنش خشونت‌آمیز متعاقب آنان منجر شده بود. در بهار سال 1909، شهرک بن گوریون مورد حمله قرار گرفت و دو نفر از ساکنان آن کشته شدند- گفته می‌شود ظاهرا یکی از آنها در مقابل خود بن گوریون کشته شده است. به این ترتیب نخست‌وزیر آینده اسرائیل به این نتیجه رسید که یهودیان و اعراب فلسطینی اختلافات آشتی‌ناپذیری دارند و هیچ راه گریزی از درگیری وجود ندارد. 
دو تجربه دیگر به نگرش بن گوریون درباره اعراب شکل داد. او در جنگ‌جهانی اول از سوی مقامات عثمانی از فلسطین اخراج شد. او در یکی از آخرین روزهای اقامت خود در اورشلیم، با یک جوان عرب برخورد کرد که پیش‌تر در استانبول با هم درس خوانده بودند. زمانی که بن گوریون خبر از اخراج قریب‌الوقوع خود داد، آن آشنا ابراز کرد که به‌عنوان دوست عزیز بن گوریون برای او بسیار متاسف است اما به‌عنوان یک ملی‌گرای عرب از این اتفاق بسیار خوشحال است. بن گوریون درباره این اتفاق اظهار داشت: «این اولین‌بار در زندگی‌ام بود که پاسخی صادقانه از یک روشنفکر عرب می‌شنیدم. کلام او قلب مرا به شکلی بسیار عمیق سوزاند.» سال‌ها بعد، بن گوریون با موسی عالمی سیاستمدار و عرب فلسطینی برجسته گفت‌وگو کرد. وی طبق معمول قول داد صهیونیست‌ها فلسطین را برای همه ساکنان آن توسعه خواهند داد اما پاسخ عالمی این بود که ترجیح می‌دهد فلسطین، در صورت لزوم یک قرن دیگر فقیر و متروکه بماند تا زمانی که اعراب خود بتوانند آن را توسعه دهند. 
بن گوریون اغلب «راه‌حل‌های آسان» ارائه‌شده از سوی برخی همکارانش را رد می‌کرد؛ راه‌حل‌هایی مانند اینکه یهودیان را می‌توان به یادگیری زبان عربی تشویق کرد یا حتی اینکه یهودیان و اعراب می‌توانند در یک دولت با هم زندگی کنند. به اعتقاد او، این راه‌حل‌ها از اذعان به حقایق خودداری می‌کردند. مفهوم ساخته‌شده از سوی بن گوریون درباره آینده یهودیان در فلسطین صرفا مبتنی‌بر به‌دست آوردن هرچه بیشتر- و شاید کل- اراضی و اسکان بیشینه ممکن یهودیان و کمینه ممکن اعراب در آن بود. دیدگاه او درباره درگیری اعراب و فلسطینیان تا پایان عمرش بدون تغییر باقی ماند؛ دیدگاه‌هایی که مستمرا تلاش‌های او برای مدیریت این درگیری را سامان می‌دادند.

سوئیس در یهودیه
در سال 1917، جنبش صهیونیستی به یکی از مهم‌ترین موفقیت‌های خود دست یافت؛ زمانی که آرتور بالفور، وزیر امور خارجه انگلیس اعلام کرد بریتانیا طرفدار ایجاد «خانه ملی» برای مردم یهود در فلسطین است. این اتفاق که به اعلامیه بالفور معروف شد، بخشی از برنامه راهبردی بریتانیا برای خارج کردن سرزمین مقدس از سلطه عثمانی بود. درواقع مانند تقریبا همه چیزهایی که در آن سرزمین انجام می‌شود، سیاست بالفور بیشتر مبتنی‌بر ایده‌های مذهبی بود تا دولت‌مداری عقلانی. بالفور که یک صهیونیست مسیحی سرسخت بود به این ایده تعهد داشت که قوم خدا باید پس از یک تبعید دوهزار ساله به وطن خود بازگردند تا بتوانند سرنوشت مکتوب خود در کتاب مقدس را جامه عمل بپوشانند. او آرزو داشت به‌عنوان مردی که این دگرگونی مسیحایی را ممکن کرد، در تاریخ ثبت شود. همان‌طور که اغلب درباره مقامات غربی در آن زمان صدق می‌کرد، احترام آشکار بالفور به یهودیان به‌طور هم‌زمان از تعصب عمیق ضدسامی نیز نشأت می‌گرفت. او مانند دیگر مقامات در دوران خود، قدرت و نفوذ تقریبا نامحدودی را به «یهودی‌ها» نسبت می‌داد، ازجمله توانایی تعیین تاریخ و حتی متقاعد کردن ایالات‌متحده برای ورود به جنگ‌جهانی اول (این امید وجود داشت اعلامیه بالفور یهودیان آمریکایی را تحت‌فشار قرار دهد تا ایالات‌متحده را برای پیوستن به قدرت‌های متفقین در جنگ وادار کند.) 
در پایان سال 1917، انگلستان فلسطین را فتح کرد و به این ترتیب نزدیک به 30 سال حکومت بریتانیا بر این سرزمین آغاز شد. در این دوره، جنبش صهیونیستی پایه‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی لازم را برای کشور آینده اسرائیل پی‌ریزی کرد. تنش‌ها با اعراب درطول این سال‌ها افزایش یافت، زیرا صدها هزار مهاجر جدید یهودی که عمدتا اهل اروپا بودند، وارد فلسطین شدند. انگیزه این مهاجران در دهه 1920 حمایت از صهیونیسم نبود، بلکه آنها به‌دلیل محدودیت‌های شدید مهاجرتی که از سوی ایالات‌متحده اعمال‌شده بود، چاره‌ای جز انتخاب فلسطین به‌عنوان مقصد خود نداشتند. در دهه سوم قرن 20، بیش از 50 هزار یهودی از آلمان نازی به فلسطین آمدند؛ البته اگر شرایط کمتر ناامیدکننده بود، بیشتر آنها ترجیح می‌دادند در کشور خود باقی بمانند. 
مهاجرت گسترده یهودیان موج بیشتری از خشونت اعراب را علیه یهودیان و مقامات بریتانیایی برانگیخت که به‌عنوان حامی اهداف صهیونیست‌ها تلقی می‌شدند. این امر در شورش اعراب طی سال‌های 1936 تا 1939 که در آن فلسطینیان از طریق اعتصاب عمومی، شورش مسلحانه و حمله به راه‌آهن‌ها و شهرک‌های یهودی‌نشین علیه دولت استعماری بریتانیا قیام کردند، به اوج رسید. بر اثر این آشفتگی، انگلیسی‌ها فلسطین را یک مزاحم تلقی کردند. آنها برای رهایی از این مشکل، کمیسیون «پیل» را منصوب کردند که تقسیم سرزمین فلسطین به دو کشور یهودی و عربی را توصیه کرد؛ اولین راه‌حل «2دولتی.»
اگرچه دولت یهودی که این کمیسیون نظر داشت کوچک بود و تنها 17 درصد از فلسطین تحت قیمومیت بریتانیا را تشکیل می‌داد، بن گوریون از این طرح حمایت کرد. نکته قابل‌توجه این بود که قرار بود اعراب ساکن منطقه تعیین‌شده برای دولت یهود به کشور عربی منتقل شوند؛ اتفاقی که او در دفتر خاطرات خود از آن به‌عنوان «انتقال اجباری» یاد کرده و خطی ضخیم زیر این کلمات ترسیم کرده است. بااین‌حال بسیاری از همکاران او خواهان اختصاص سرزمین بیشتری برای دولت یهود بودند؛ موضوعی که سبب ایجاد مناظره‌ای جنجالی بین رهبری چپ میانه صهیونیستی و «تجدیدنظرطلبان» راست‌گرایی شد که رویای اسرائیل بزرگ را در هر دوطرف ساحل رود اردن در سر می‌پروراندند. اگرچه آنها آنقدر ایستادگی کردند که نهایتا قرار شد در این طرح 75 درصد سرزمین فلسطین به یهودیان واگذار شود، اما اعراب اصولا ایده یک کشور یهودی را رد کردند و انگلیسی‌ها نیز این طرح را کنار گذاشتند. این همان «پرتگاه» بین یهودیان و اعراب بود که بن گوریون سال‌ها قبل آن را تشخیص داده بود و بعد از هولوکاست و جنگ 1948 نیز تعمیق شد. 
در ژانویه 1942، چند هفته قبل از اینکه رهبران نازی در اجلاس بدنام وانزه برای بحث درباره «راه‌حل نهایی مساله یهود» گرد هم بیایند، فارن‌افرز مقاله‌ای از رهبر صهیونیست حییم وایزمن منتشر کرد که در آن خواستار ایجاد یک کشور یهودی در فلسطین شده بود. در آن زمان، هیچ کس در خارج از آلمان از اردوگاه‌های نازی‌ها برای نابودی برنامه‌ریزی‌شده یهودیان اطلاعی نداشت، اما رفتار آنها با یهودیان در اروپای غربی اشغالی و در جریان حمله بی‌رحمانه آلمان به اتحاد جماهیر شوروی پیش‌تر به‌وضوح نشان داده بود که نازی‌ها موجودیت کل یهودیان را تهدید می‌کنند. تنها پیروزی کامل بر رایش سوم می‌توانست نابودی یهودیان را متوقف کند و اگرچه وایزمن ابراز امیدواری کرده بود دنیای بهتری پس از جنگ ساخته شود، اما مقاله او درخواستی فوری برای ایجاد یک سرزمین یهودی بود. او در این مقاله نوشته بود فلسطین تنها جایی است که یهودیان- به‌ویژه آوارگان یهودی- می‌توانند در آن دوام بیاورند. 
از منظر صهیونیسم، پیشنهاد وایزمن حاوی عناصری از عقب‌نشینی بود: بیش از 20 سال قبل، در اجلاس صلح ورسای که پس از جنگ جهانی اول تشکیل شده بود، او نقشه‌ای از سرزمین اسرائیل را با مرزهای مندرج در کتاب مقدس ارائه کرده بود که تا کرانه شرقی رود اردن امتداد داشت، قلمرویی بسیار بزرگ‌تر از آنچه این کشور حتی تاکنون به‌دست آورده است. در مقابل، وایزمن در مقاله خود مرزها را مشخص نکرده بود، اما مهاجرت نامحدود یهودیان به کشوری دموکراتیک را پیشنهاد داده بود که برای همه ساکنان آن، ازجمله اعراب، حقوق مساوی درنظر گرفته خواهد شد. اگرچه او نوشته بود باید به اعراب «به‌وضوح گفته شود که یهودیان تشویق خواهند شد تا در فلسطین مستقر شوند و خود مهاجرت‌شان را کنترل خواهند کرد»، اما تاکید کرده بود اعراب مورد تبعیض قرار نخواهند گرفت و «از خودمختاری کامل در امور داخلی خود برخوردار خواهند بود.» او همچنین این احتمال را رد نکرده بود که دولت جدید یهودی بتواند با کشورهای عربی همسایه «فدراسیون» تشکیل دهد، اما وایزمن نیز مانند بن گوریون نیاز به مهار اعراب فلسطینی را پیش‌بینی کرده بود. او نوشته بود اگر فلسطینیان مایل باشند «همه تسهیلات لازم به آنها داده خواهد شد تا به یکی از کشورهای متعدد و وسیع عربی منتقل شوند.»
وایزمن درتلاش برای متقاعد کردن خوانندگان خود مبنی‌بر اینکه یهودیان شایسته کمک هستند، تا حدودی به شیوه‌ای رقت‌بار قول داده بود که «یهودی‌ها» دیگر مطابق کلیشه‌های یهودی‌ستیزانه‌ای نیستند که قبل از شروع پروژه صهیونیسم در غرب رایج بود. او نوشت: «وقتی یهودیان دوباره به خاک فلسطین متحد بپیوندند، انرژی‌هایی آزاد می‌شود» که در صورت «فراهم شدن راه‌های خروج برای آنها، می‌تواند ارزش‌هایی ایجاد کند که شاید حتی برای کشورهای ثروتمندتر و خوش‌اقبال‌تر نیز مفید باشد.» وایزمن دولت مورد انتظار صهیونیستی را با سوئیس مقایسه کرده بود؛ «کشور کوچک دیگری که آن هم از نظر منابع طبیعی فقیر است»، با ‌وجود این به «یکی از منظم‌ترین و باثبات‌ترین دموکراسی‌های اروپایی تبدیل شده است.» وایزمن هفت‌سال بعد به‌عنوان اولین رئیس‌جمهور اسرائیل انتخاب شد. البته در این فاصله، نازی‌ها شش‌میلیون یهودی را به قتل رسانده بودند. 

سودهای محقق‌نشده
در نوامبر 1947، مجمع عمومی سازمان ملل متحد تقسیم فلسطین را توصیه کرد. البته این بار به شیوه‌ای که به هریک از طرفین مناطقی مساوی اختصاص داده شود و شهر قدیمی اورشلیم نیز تحت اداره بین‌المللی قرار گیرد. اعراب این طرح را براساس مخالفت سنتی خود با تشکیل دولت یهودی در فلسطین رد کردند، اما صهیونیست‌ها تقسیم را پذیرفتند. اگرچه بن گوریون انتظار جنگ را داشت و امیدوار بود نتیجه نهایی آن سرزمینی خالی از اعراب باشد. بلافاصله شبه‌نظامیان عرب مجموعه‌ای از حملات را علیه جمعیت یهودی آغاز کردند و گروه‌های صهیونیستی نیز با دست زدن به اقداماتی علیه اعراب به ‌تلافی پرداختند. در ماه می 1948 بن گوریون استقلال اسرائیل را اعلام کرد؛ حرکتی که یک قمار خطرناک به‌شمار می‌رفت. ارتش‌های اعراب و داوطلبان منظم عرب از مصر، عراق، لبنان، عربستان‌سعودی، سوریه و ماورای اردن در آستانه حمله به کشور جدید بودند و فرماندهان ارشد نیروهای مسلح یهود هم هشدار دادند احتمال شکست آنها حتی در بهترین حالت نیز بالاست. جورج مارشال، وزیر امور خارجه آمریکا خواستار آتش‌بس فوری شد. بن گوریون بیم داشت صهیونیست‌ها برای جنگ آماده نباشند. او قبل از اعلام طرح تقسیم سازمان ملل، بیهوده تلاش کرده بود انگلیسی‌ها را متقاعد کند پنج تا 10 سال دیگر در فلسطین بمانند؛ اقدامی که می‌توانست فرصت بیشتری به یهودیان بدهد تا امکان افزایش مهاجرت و تقویت نیروهای خود را داشته باشد. اما بن گوریون که با فرصتی تاریخی برای اعلام یک کشور یهودی مواجه شده بود، اطاعت از یک دستور صهیونیستی را انتخاب کرد که به‌گفته خودش از سه‌سالگی آن را در سر می‌پروراند. او بعدا اظهار داشت دلیل پیروزی اسرائیلی‌ها در این جنگ این نبود که آنها در جنگیدن بهتر بودند، بلکه ناشی از بد بودن مهارت اعراب در جنگ بود. با توجه به دیدگاه همیشگی بن گوریون مبنی‌بر اینکه ایجاد اکثریت یهودی مهم‌تر از به‌دست آوردن قلمرو است، او ارتش را به بیرون راندن بیشتر اعراب- حدود 750 هزار نفر- واداشت؛ اعرابی که به کرانه باختری، اورشلیم شرقی و غزه- مناطقی که بن گوریون آنها را اشغال نکرده بود- و همچنین به کشورهای عربی همسایه گریختند. خط مستقیمی را می‌توان از مبارزات صهیونیست‌ها در دهه 1920 برای جایگزینی کارگران عرب با کارگران یهودی تا تلاش بسیار وسیع‌تر آنها در سال 1948 برای حذف اعراب از سرزمین دولت جدید یهودی مشاهده کرد. البته اسرائیل نزدیک به 6 هزار سرباز را نیز در آن جنگ از دست داد که تقریبا یک درصد از جمعیت یهودی این کشور جدید را در آن زمان تشکیل می‌داد. 
هنگامی‌که این جنگ در اوایل سال 1949 به پایان رسید، از مدادهای سبز برای ترسیم مرزهای آتش‌بس بین اسرائیل و همسایگان عرب آن استفاده شد؛ مرزهایی که به همین دلیل به ‌خط سبز‌ معروف شدند. پس از جنگ، غزه تحت‌الحمایه مصر قرار گرفت و کرانه باختری نیز به اردن ضمیمه شد. اسرائیل اکنون بیش از آنچه در طرح تقسیم سازمان ملل به آن اختصاص داده شده بود، سرزمین در اختیار داشت. همچنین تقریبا عاری از اعراب بود؛ آن‌‌هایی هم که باقی‌مانده بودند، تحت یک حکومت ‌نظامی نسبتا خودسرانه و اغلب فاسد قرار داشتند. از منظر بیشتر اسرائیلی‌‌‌ها در آن زمان، این وضعیت قابل‌قبول بود و راهی منطقی برای مدیریت مناقشه به شمار می‌‌‌رفت؛ اما اعراب در مقابل وجود اسرائیل را تحقیری تلقی می‌‌‌کردند که باید جبران شود. مسئولان کشورهای اردن، لبنان و سوریه، اجازه ادغام آوارگان فلسطینی در کشورهای محل اقامت جدید خود را ندادند و در عوض آنها را مجبور کردند در اردوگاه‌های موقت زندگی کنند؛ جایی که ایده بازگشت در آنها تشویق می‌‌‌شد. 
در دو دهه اول پس از استقلال، اسرائیل دستاوردهای چشمگیری داشت؛ اما نتوانست به هدف صهیونیستی فراهم کردن یک میهن ملی امن برای کل قوم یهود برسد. اکثر یهودیان جهان، از جمله بسیاری از بازماندگان هولوکاست، همچنان ترجیح می‌‌‌دادند در کشورهای دیگر بمانند. مقامات اتحاد جماهیر شوروی و سایر کشورهای کمونیستی هم یهودیان را از مهاجرت منع کرده بودند. پس از جنگ 1948، اکثر یهودیان خاورمیانه، که بسیاری از خانواده‌هایشان هزاران سال ساکن این منطقه بودند، دیگر در کشورهای مسلمان احساس امنیت نمی‌کردند و ترجیح دادند -یا مجبور شدند- کشورهای خود را ترک کنند. بیشتر آنها هم در ابتدا اغلب به‌عنوان پناهندگان بی‌بضاعت، در اسرائیل مستقر شدند؛ مهاجرانی که از زمان استقلال وارد اسرائیل شده بودند، در اواسط دهه 1960 حدود 60 درصد از جمعیت اسرائیل را تشکیل می‌دادند. بیشتر آنها هنوز به زبان عبری تسلط نداشتند و حتی اغلب بر سر ارزش‌های اساسی و حتی درباره تعریف یک یهودی با یکدیگر اختلاف‌نظر داشتند. 
بن‌گوریون به مدیریت درگیری ادامه داد، اما بسیاری از اسرائیلی‌ها، به‌ویژه تازه‌واردان، احساس می‌‌‌کردند موجودیت اسرائیل هنوز درخطر است. فقط تعداد کمی از نزدیکان بن‌گوریون از پروژه هسته‌ای او اطلاع داشتند. در این اثنا، جنگ‌های مرزی اغلب رخ می‌‌‌دادند. ارتش اسرائیل هم برای اشغال کرانه باختری و غزه برنامه‌های اضطراری آماده کرده بود. در جریان بحران سوئز در سال 1956، نیروهای اسرائیلی به مصر حمله کردند و غزه و شبه‌جزیره سینا را اشغال کردند؛ اما چند ماه بعد عقب‌نشینی کردند. بن‌گوریون در جلسه کابینه اظهار داشت که اگر به معجزه ایمان داشت، از دریا می‌‌‌خواست که غزه را ببلعد. 
پس از استعفای بن گوریون در سال 1963، اسرائیلی‌ها با رهبری ضعیف و مردد و یک بحران اقتصادی عمیق روبه‌رو شدند. تعداد بسیار زیادی از آنها اعتماد خود را نسبت به آینده اسرائیل از دست دادند؛ [کما اینکه] در سال 1966، تعداد یهودیانی که از این کشور مهاجرت کردند، از تعداد مهاجران به آن افزایش یافت. یک شوخی معروف به تابلویی اشاره داشت که ظاهرا در دروازه خروجی فرودگاه بین‌المللی آویزان شده و روی آن نوشته شده بود: «آخرین نفری که کشور را ترک می‌کند لطفا چراغ‌ها را خاموش کند.»

سرزمینی برای جنگ
در اواسط دهه 1960، نسل جدیدی از پناهندگان فلسطینی براساس میراث نکبت و رویای بازگشت پرورش یافته بودند. آنها سازمان آزادی‌بخش فلسطین را تاسیس کردند؛ جنبشی که برای آزادی فلسطینیان و ایجاد یک کشور عربی که تمام سرزمین تاریخی آنها را در‌بربگیرد، اعلام جنگ کرده و شروع به حمله علیه اهداف نظامی و غیرنظامی در اسرائیل کرد. برخی از مبارزان فلسطینی از سوریه و اردن به اسرائیل نفوذ می‌‌کردند و اسرائیل نیز با انتقام نظامی به عملیات آنها پاسخ می‌‌‌داد تا جایی که در می‌1967، مقامات مصری [در واکنش به عملیات انتقامی اسرائیل در خاک خود] آشکارا اسرائیل را تهدید به «نابودی» کردند. با افزایش تنش‌ها، بسیاری از اسرائیلی‌ها درباره امکان پایداری کشور خود تردید کردند. زمین‌های بازی در سراسر کشور نیز با عجله آماده شدند تا به‌عنوان محل دفن احتمالی ده‌ها هزار کشته جنگ محتمل آتی استفاده گردند. تصمیم اسرائیل برای حمله به مصر در ژوئن 1967 نه‌تنها یک حمله پیشگیرانه بلکه عملی از روی وحشت‌‌‌های کابوس‌‌‌وار بود. 
اما این حمله غافلگیرانه که جنگ شش‌روزه نامیده شد، به یک پیروزی چشمگیر برای ارتش اسرائیل منجر گشت. ظرف چند ساعت، نیروی هوایی مصر روی زمین نابود شد و هراس وجودی اسرائیلی‌ها جای خود را به یک شادی زائدالوصف داد. سیاستمداران برجسته اسرائیلی به رهبری مناخیم بگین -رهبر اپوزیسیون تجدیدنظرطلب، که در آستانه جنگ به کابینه اضطراری اسرائیل پیوسته بود و بعدا به نخست‌‌‌وزیری این کشور رسید- با همراهی برخی دیگر از وزرای کابینه، خواهان «آزادی» آنچه اسرائیل بزرگ می‌خواندند، شدند؛ سرزمین مذکور در کتاب مقدس که کل کرانه باختری و اورشلیم شرقی را شامل می‌شد. 
چنین جاه‌طلبی‌ای منعکس‌کننده احساسات ملی و مذهبی بود؛ اما از نظر راهبردی مورد مناقشه به شمار می‌رفت. چند ماه قبل از جنگ، مقامات ارشد ارتش اسرائیل، دفتر نخست‌وزیری و موساد، آژانس اطلاعاتی اسرائیل، طی جلسه‌‌‌ای برای بحث درباره احتمال سرنگونی ملک حسین، پادشاه اردن، توسط فلسطینی‌های ساکن کرانه باختری با یکدیگر ملاقات کرده بودند. در آن زمان، رهبری اسرائیل به این نتیجه رسید که پادشاه برای ریشه‌کن کردن ناسیونالیسم فلسطینی در اردن و کرانه باختری تلاش و دور ماندن اسرائیل از این مساله بسیار ضروری است. با این حال، هیچ یک از وزرای کابینه اسرائیل پس از پیروزی ژوئن این سوال را مطرح نکردند که چرا اشغال سرزمین‌هایی که میلیون‌ها فلسطینی در آن زندگی می‌کنند به نفع اسرائیل است. آنها که به‌تازگی نوعی رستاخیز ملی را تجربه کرده بودند، مصمم بودند که حداکثر سرزمین‌‌‌های موجود را کسب کنند. انگیزه آنها ریشه در قلب، و نه سر، داشت. 
بن‌گوریون با حمله به مصر مخالفت کرده بود؛ زیرا از شکست تل‌آویو و مخصوصا نابودی رآکتور هسته‌ای دیمونا بیم داشت. او پس از این جنگ اظهار داشت که اگر مجبور شود بین یک اسرائیل کوچک‌تر بهره‌‌‌مند از صلح یا گسترش مرزهای این کشور بدون برخورداری از صلح یکی را انتخاب کند،‌ گزینه اول را بر خواهد گزید؛ اما زمانی که نیروهای اسرائیلی در ابتدای جنگ وارد مناطق تحت کنترل اعراب در اورشلیم شدند، حتی او نیز نتوانست احساسات خود را مهار کند. او مدت کوتاهی پس از جنگ خواستار آن شد که دیوار شهر قدیمی فروریخته شود تا اطمینان حاصل گردد که اورشلیم برای همیشه «یکپارچه» باقی خواهد ماند. 
تصرف بخش عربی اورشلیم اتفاقی مهلک بود؛ زیرا نه اسرائیلی‌ها و نه فلسطینی‌ها احتمالا با هیچ سازشی درباره این منطقه موافقت نمی‌کردند. البته تلاش‌هایی برای مدیریت این نقطه اشتعال‌برانگیز وجود داشت، اما این ترتیبات اغلب شکست می‌خوردند و این شهر از آن زمان به‌عنوان هسته عاطفی درگیری غیرقابل‌حل [بین فلسطینی‌‌‌ها و اسرائیلی‌‌‌ها] باقی مانده است. فتح کرانه باختری توسط اسرائیل نیز جرقه‌های مشابهی را برانگیخت؛ در عرض چند ماه، اسرائیلی‌ها شروع به سکونت در این منطقه کردند. تنها عده کمی متوجه شدند که در درازمدت، اشغال سرزمین‌های فلسطینی سبب می‌شود تا اکثریت یهودی اسرائیل و دموکراسی متزلزل آن به خطر بیفتند. همان‌طور که اصلا توجیه منطقی برای هیجان و احساسات غیرقابل‌کنترل وجودی پیش از جنگ شش‌روزه وجود نداشت، هیچ مبنای عقلانی نیز برای توسعه‌طلبی لجام‌گسیخته‌ای که پس از این جنگ شکل گرفت، مطرح نبود. 
علی‌رغم پیروزی اسرائیل، جنگ 1967 تنش‌های اساسی را که مدت‌ها باعث درگیری اعراب و اسرائیل شده بود، تقویت کرد. کشورهای عربی بار دیگر بر امتناع خود از به رسمیت شناختن موجودیت اسرائیل تاکید کردند. اشتیاق فلسطینیان به سرزمین ازدست‌رفته‌شان تشدید شد. هر چند سال یک‌بار جنگ دیگری درمی‌گرفت و هر یک از طرفین برای مدیریت موقعیتی که هیچ پاسخ آماده‌ای برای آن وجود نداشت، هر چه در توان داشت انجام می‌‌‌داد. مصر به این دلیل در سال 1979 موفق به صلح با اسرائیل شد که تل‌‌‌آویو ملزم به واگذاری هیچ بخشی از فلسطین نبود. اردن هم با منطقی مشابه همین مسیر را در سال 1994 دنبال کرد. با دستیابی به این دو توافق، هر دو کشور عربی فلسطینیان را در قدس شرقی، غزه و کرانه باختری رها کردند و هویت این مردم را به‌عنوان یتیمان خاورمیانه تداوم بخشیدند. 

مهار یا فاجعه
نتانیاهو، به مانند بن‌گوریون و دیگر رهبران اسرائیل، معتقد نیست که مناقشه را می‌توان حل کرد؛ اما او حتی کمتر از پیشینیان خود در مدیریت این مناقشه مهارت نشان داده است. او در تلاش برای تفرقه انداختن و حکومت بر فلسطینیان و جلوگیری از دستیابی آنها به استقلال، تسلط حماس بر غزه را پذیرفت و سپس آن را تشویق کرد. بعدها این توهم در او ایجاد شد که صلح با برخی از کشورهای عربی خلیج‌فارس در قالب توافقنامه‌‌‌های ابراهیم در سال 2020، آرمان فلسطین را تضعیف خواهد کرد. ضمنا در پشت اقدامات او این ایده نیز وجود داشت که کنترل حماس از طریق رشوه دادن به رهبران آن امکان‌پذیر است: بنابراین اسرائیل به قطر اجازه داد تا میلیون‌ها دلار پول نقد بسته‌بندی‌شده در چمدان‌‌‌های مختلف را به حماس تحویل دهد. دولت اسرائیل همچنین با این فرض که ترتیبات اقتصادی حماس را مهار می‌کند، مجوز کار برای ساکنان غزه در اراضی اسرائیلی را صادر کرد. این نوع رشوه‌دهی نشان‌دهنده تفرعن دیرینه اسرائیل نسبت به اعراب است؛ تحقیری اساسی برای اعراب و احساسات ملی آنها. 
درواقع، حماس بیشتر این پول را برای دستیابی به هزاران راکت، که برخی از آنها از سوی ایران تهیه شده بود، استفاده کرد؛ راکت‌‌‌هایی که اغلب به سمت شهرهای اسرائیلی شلیک می‌شدند. در واکنش به اقدامات حماس، اسرائیل محاصره‌ای را بر غزه اعمال کرد که موجب فقیرتر شدن ساکنان آن گشت. حماس هم یک نیروی جنگی را سازماندهی کرد و شبکه‌ای از تونل‌ها را ساخت که برخی کارشناسان آن را گسترده‌ترین پایگاه زیرزمینی در تاریخ جنگ‌‌‌های مدرن توصیف کرده‌اند. مهم‌تر از همه، در رویکرد نتانیاهو تعهدات ایدئولوژیک و عاطفی حماس نادیده گرفته می‌شوند؛ تعهداتی که برخی از آنها حتی از زندگی و جان افراد نیز سنگین‌‌‌تر هستند. اسرائیل به این فاجعه غیرقابل‌توصیف با ویرانی انتقام‌جویانه غزه و مردم آن پاسخ داده است؛ اما لشکرکشی نظامی آن پس از گذشت بیش از پنج ماه، به‌طور چشمگیری در هدف اصلی خود یعنی «پیروزی کامل» بر حماس شکست خورده است. 
تاریخ درگیری اعراب و اسرائیل مملو از طرح‌های بیهوده صلح است. طرح‌هایی که در طیف آنها از یک دولت واحد دو‌ملیتی -مفهومی که برای اولین بار توسط روشنفکران یهودی در دهه 1920 و بار دیگر در دهه 1940 مطرح شد- تا تبدیل پادشاهی هاشمی اردن به یک کشور فلسطینی -ایده‌ای که از زمان جنگ 1967 بارها و بارها مطرح شده است- قرار می‌گیرد. راه‌حل‌های به‌ظاهر معقول دو کشوری نیز در طول این سال‌ها مطرح شده است؛ راه‌حل‌هایی که می‌‌‌توانند به اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها اجازه دهند تا سرنوشت خود را کنترل کنند؛ در برخی از گونه‌‌‌های طرح 2دولتی نوعی نظارت بین‌المللی بر اماکن مقدس مورد‌مناقشه در اورشلیم نیز مطرح شده است. 
دولت‌های متوالی ایالات‌متحده برای دهه‌‌‌ها از چنین طرح‌هایی حمایت کرده‌اند؛ اما طرح‌های مذکور، صرف‌نظر از میزان مطلوبیت آنها برای هر یک از طرفین، به‌ندرت از مرحله مفهومی فراتر رفته‌اند. کافی است مثلا به «معامله قرن» بنگرید؛ یک راه‌حل دو‌کشوری که برای مدت‌زمان کوتاهی از سوی دولت ترامپ در سال 2020 مطرح شد. قرار بود مطابق این راه‌حل شهرک‌های اسرائیلی واقع در کرانه باختری و شرق بیت‌المقدس تا حد زیادی دست‌نخورده باقی بمانند و به اسرائیل امکان کنترل امنیتی کامل بر هر دو داده شود. با این حال، خود شهرک‌نشینان یهودی حامی این طرح نبودند؛ زیرا بخش‌هایی از کرانه باختری و همچنین حومه بیت‌المقدس شرقی را در اختیار فلسطینی‌ها قرار داد. این «معامله» صرفا تکرار دیگری از یک فانتزی ماندگار بود. دلیل چندانی وجود ندارد که گمان کنیم تلاش‌های دولت بایدن برای ارائه طرح صلح پس از نبرد غزه موفقیت‌آمیزتر خواهد بود. 
در طول تاریخ، اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها گهگاه آمادگی خود را برای حداقل مقداری مصالحه نشان داده‌‌‌اند. در اوایل دهه 1990، به نظر می‌رسید که صلح به پیروزی رسیده است؛ دو طرف در سال 1993 در روی چمن کاخ سفید قرارداد اسلو را امضا کردند؛ توافقی که متعاقبا جایزه صلح نوبل را برای آنها به ارمغان آورد؛ اما حتی در آن زمان نیز نتایج زودگذر بودند. سال بعد، یک اسرائیلی متعصب 29 فلسطینی را در مسجدی در الخلیل در کرانه باختری قتل‌عام کرد و موج جدیدی از حملات تروریستی فلسطینیان را به راه انداخت. اندکی پس از آن، اسحاق رابین، نخست‌وزیر اسرائیل، از سوی یکی دیگر از افراطیون اسرائیلی ترور شد -درست همان‌طور که پس از توافق صلح با اسرائیل در سال 1979، انور سادات، رئیس‌جمهور مصر توسط یک متعصب مصری ترور گشت. اقدامات تروریستی و ظهور نیروهای افراطی در هر طرف منجر به پایان روند صلح اسلو شد؛ البته اکنون که در گذر سال‌‌‌ها به این توافق نگاه می‌‌‌کنیم، درمی‌‌‌یابیم که صلح اسلو هرگز از احتمال موفقیت چندانی برخوردار نبود. 
نقص مشترک موجود در این طرح‌های صلح بین‌المللی، شکست در مقابله با ناتوانی اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها در پذیرش راه‌حلی پایدار است. قدرت‌های خارجی، از‌جمله ایالات‌متحده، هرگز با قدرت کافی برای توقف نقض سیستماتیک حقوق بشر در سرزمین‌های فلسطینی عمل نکرده‌اند؛ اما دلیل اصلی تداوم درگیری نه ظلم و ستم اسرائیل بر فلسطینی‌ها و نه تروریسم فلسطینی است، بلکه تعهد مسلم هر دو ملت به سرزمین‌های تقسیم نشده است. این مواضع مطلق به‌طور فزاینده‌ای به جوهره هویت‌های جمعی در هر طرف تبدیل شده‌اند و هرگونه مصالحه احتمالا توسط بخش‌های مهمی از اسرائیلی‌‌‌ها و فلسطینی‌‌‌ها به‌عنوان یک خیانت ملی و مذهبی محکوم خواهد شد.  بدیهی است که درگیری‌های وجودی شکل‌گرفته حول دیدگاه‌های رقیب درباره ملیت را نمی‌توان با راه‌حل‌های کلانی که هیچ‌یک از طرفین از آنها حمایت نخواهند کرد، پایان داد؛ حداقل همزمان با ویران‌کننده‌ترین جنگی که اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها در سه‌چهارم قرن گذشته [از زمان تاسیس اسرائیل] تجربه کرده‌اند؛ اما چنین تعارضی را می‌توان به روش‌های کم‌وبیش معقول مدیریت کرد. اگر یک قرن شکست روشن کرده است که بعید است دو طرف در آینده نزدیک با یکدیگر آشتی کنند، جنگ غزه هم فاجعه وحشتناکی را که مدیریت ضعیف درگیری‌‌‌ها می‌تواند ایجاد کند، آشکار کرده است. هنگامی‌که این درگیری به پایان برسد، مدیریت خلاق، مدبرانه و دلسوزانه درگیری بین دو طرف بسیار مهم‌تر از همیشه خواهد بود. به جای اختصاص انرژی و سرمایه سیاسی به برنامه‌های صلح عمیقا غیر‌محبوب و ناپایدار، ایالات‌متحده و سایر قدرت‌های پیشرو باید بیشتر تلاش کنند تا اطمینان حاصل شود که فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها می‌توانند موجودیت امن‌تر و قابل‌تحمل‌تری در جهانی بدون صلح پیدا کنند. 
شکست‌های بی‌شمار در مسیر یافتن راه‌حلی برای مناقشه [فلسطین و اسرائیل]، این فرضیه را به وجود آورده است که تنها فاجعه‌ای با ابعاد بسیار عظیم می‌تواند هر دو طرف را متقاعد کند تا در عقاید ملی واهی خود تجدیدنظر کنند. وقایع در حال رخ دادن در اسرائیل و غزه ممکن است نشان دهد که هر دو طرف هنوز به‌اندازه کافی آسیب ‌ندیده‌اند؛ اما شاید این فرضیه نیز ریشه در واقعیت نداشته باشد. 

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰