• تقویم روزنامه فرهیختگان ۱۴۰۳-۰۲-۲۹ - ۰۴:۵۳
  • نظرات روزنامه فرهیختگان۰
  • 0
  • 0
بخوان و بخند؛

ماییم و سیل صف‌ها

 فکر می‌کردم با رسیدن به سن قانونی، صف‌ها هم تمام می‌شوند؛ غافل از اینکه بزرگ‌شدن همان و سربرآوردن صف‌های جدید هم همان. حالا باید علاوه‌بر صف نانوایی در صف بانک، پمپ بنزین، داروخانه، سبد کالا و ده‌ها صف دیگر هم می‌ماندم.

ماییم و سیل صف‌ها

منصوره رضایی، فعال حوزه کتاب: از وقتی که یادم می‌آید در صف بوده‌ام. بچه که بودم صبح‌های زود، مخصوصا روزهای تعطیل، با تیپای بابا از خواب ناز برمی‌خاستم و تا خود نانوایی مثل اسب چموش می‌دویدم. 12 سال هم که در صف صبحگاه مدرسه از جلو نظام می‌ایستادم. مدرسه که تمام شد خوشحال بودم که دیگر صف و صف‌کشی در کار نیست. خدا را شکر ما اینقدر فرهنگ نداریم که در صف مترو بایستیم و مثل قوم مغول به قطار حمله می‌کنیم وگرنه باید ایستادن در صف مترو را هم به افتخاراتم اضافه می‌کردم. چون ما عادت داریم عیب می ‌جمله چو گفتیم هنرش را نیز بگوییم، باید مزایای صف‌ایستایی را هم بگویم؛ مثل زیادشدن صبر و حوصله‌، گسترش دایره‌‌ دشنام‌، آشنایی با افراد جدید و مبادله‌‌ شماره و... .
به ما که رسید آسمان تپید و چیزهایی که یک مشتری هم نداشتند با استقبال فراوانی مواجه شدند و خیل کثیر مشتاقان و هواداران برایشان صف کشیدند از اینجا تا کجا! یک نمونه‌اش همین کتاب. تا قبل از اینکه من به کتاب و کتابخوانی علاقه پیدا کنم سرانه‌‌ مطالعه‌‌ کتاب زیر صفر بود اما از وقتی تصمیم گرفتم کتاب را هم در سبد کالای خانوار قرار بدهم کتاب هم صفی شد. همین پریروز خرامان خرامان رفتم نمایشگاه کتاب تا کتاب «هنر تاب‌آوردن در صف‌های طویل» را بخرم که با صف‌هایی طویل مواجه شدم و از آنجا که هر صفی ببینم زانوهایم سست می‌شود و آب از لب و لوچه‌ام راه می‌افتد ناخودآگاه رفتم توی یکی از صف‌ها ایستادم. چند ساعتی گذشت و داشت نوبتم می‌شد که زدم روی شانه‌‌ فرد جلویی و پرسیدم: «اینجا صف چیه داداش؟» داداش داشت به شدیدترین شیوه‌‌ ممکن ملچ‌و‌ملوچ می‌کرد. یک آن فکر کردم توی صف چیز نامناسبی ایستاده‌ام اما یادم آمد اینجا نمایشگاه کتاب است و فقط محصولات فرهنگی عرضه می‌شود. داداش مذکور، ملچ و‌ملوچ‌کنان گفت: «صف آبنبات لیموییه.» فکر کردم اشتباه شنیده‌ام. پرسیدم: «یعنی آبنبات لیمویی نذری میدن؟» داداش ملچ‌و‌ملوچ‌کن از جیبش یک آبنبات لیمویی درآورد و کرد توی دهن من و گفت: «خیلی پرتی داداش! آخه کدوم سه‌نقطه‌ای آبنبات لیمویی نذر می‌کنه و کدوم سه‌نقطه‌ای توی صف آبنبات لیمویی وایمیسته؟ اینجا صف کتاب آبنبات لیموییه که بعد از آبنبات هل و دارچین و پسته‌ای چاپ شده.» متاسفانه طعم آبنباتی که داداش ملچی در دهانم گذاشت خیلی به ذائقه‌ام خوش نیامد و صف را ترک کردم اما از آنجا که سندروم صف بی‌قرار داشتم سریعا صف دیگری یافتم و به درونش شتافتم. تجربه‌‌ صف قبلی سبب شد به محض ورود به صف جدید بزنم روی شانه‌‌ نفر جلویی و بپرسم توی چه صفی ایستاده؟ خیلی آرام زدم روی شانه‌اش اما او خیلی ناآرام برگشت و طی یک حرکت سامورایی، دستم را پیچاند و با چهره‌ای برافروخته و چشمانی خشم‌بار گفت: «اهانت؟» با سختی و بدبختی بسیار، مچم را از مشتش درآوردم و گفتم: «چه اهانتی؟ اصلا من غلط بکنم به شما اهانت کنم.» ناگهان چشمان خونبار مرد اکلیلی شد و زد زیر خنده و گفت: «خیلی پرتی داداش! اسم کتاب رو گفتم. اسم کتاب جدید برادر، مطیعی، «اهانت» است.» این را گفت و فریاد زد: «ای نشسته صف اول! به عدالت برخیز» سپس تمام افرادی که در صف نشسته‌بودند برخاستند و شروع کردند به شعاردادن. من هم که دیدم هوا پس است راه آمده را برگشتم و دنبال صفی دیگر گشتم. ظاهر صف جدید بیشتر از دوتای قبلی مورد پسندم بود. چه جوانانی اسماعیل! چه جوانانی! همه لباس ورزشی پوشیده و قبراق و سر حال. می‌خواستم بزنم روی شانه‌‌ فرد جلویی‌ام اما هم از تجربه‌‌ صف قبلی ترسیده ‌بودم و هم دستم به شانه‌اش نمی‌رسید. فلذا پریدم هوا و پرسیدم: «داداش! توی این صف منتظر چه‌کسی هستید؟» داداش ورزشکار گفت: «مارادونا». از تعجب چند متر بالاتر پریدم و از داداش گولاخ پرسیدم: «یعنی مارادونا رو دعوت کردن نمایشگاه؟» داداش گولاخ خندید. با لحن شاکیانه گفتم: «چرا می‌خند؟» گفت: «خیلی پرتی داداش! مارادونا که مرده. قراره عادل فرتوس‌پور بیاد کتاب مارادونا رو که ترجمه کرده برامون امضا‌ کنه.» این صف و این کتاب را دوست داشتم اما از شکم برآمده‌ام خجالت کشیدم که لای آن همه ورزشکار بمانم و آخر هم معلوم نیست آقای فرتوس‌پور بیاید. ممکن است دم در نمایشگاه، تشخیص بدهند روی مدار نمایشگاه نیست و توقیفش کنند اما نمی‌شد که دست خالی و صف‌نرفته برگردم. فی‌الفور صف دیگری یافتم. ایستادگان در این صف اما همگی کت و شلوار پوشیده و دکمه‌های یقه‌شان را تا منتهاالیه خرخره بسته‌ بودند. خیلی موقر و متین از دیپلمات جلویی‌ام پرسیدم: «برادر! برای دریافت چه کتابی در این صف ایستاده‌اید؟» برادر صدایش را صاف کرد و گفت: «ضمن سلام و درود به محضر شما و بینندگان عزیز! پایاب شکیبایی» ناگهان با صحنه‌ای سورئال مواجه شدم. دکتر ظریف نشسته ‌بود توی غرفه و داشت کتاب امضا می‌کرد و سلفی می‌گرفت. بی‌اختیار فریاد زدم: «برجااام. برگااام!»

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰

یادداشتهای روزنامه فرهیختگانیادداشت

سهم طبقۀ متوسط از صنعت سریال‌سازی؛

«افعی تهران» از چه کسی انتقام گرفت؟

فرصتی برای تجدید ظهور «خوبی مردم ایران»؛

مفهوم ملت را زنده کردند

فیلم پرحاشیه «بیبدن» با قصه‌‌ای به‌اندازه از ایده‌ای مهم دفاع کرد؛

سینمای اجتماعی زنده است

درباره فیلم «بی‌بدن»؛

قصه‌گویی شرافتمندانه درباره قصاص

مصطفی قاسمیان، خبرنگار:

یک درامدی خوب و تماشاگرپسند

اهل ملت عشق باش؛

عشق و دیگر هیچ...

آقای کارگردان! چه داری می‌کنی با خودت؟!

آنتی ‌کانسپچوآل آرت ترک و کُرک و پَر ریخته حسن فتحی

مریم فضائلی، خبرنگار:

چشم‌هایمان گناه داشتند!

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ:

رویاهای شخصی‌ات را نفروش!

سریال پرطرفدار «حشاشین» چه می‌گوید؛

علیه شیعه یا علیه اخوان؟

راضیه مهرابی‌کوشکی، عضو هیات‌‌علمی پژوهشکده مطالعات فناوری:

فیلم «اوپنهایمر» به مثابه یک متن سیاستی

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ:

از شما بعید بود آقای جیرانی

ایمان‌ عظیمی، خبرنگار:

دیکته نانوشته غلط ندارد

درباره هزینه‌ای که می‌شد صرف «هفت سر اژدها» نشود؛

چرخ را از نو اختراع نکنیم

فرزاد حسنی بعد از سال‌ها، به قاب تلویزیون آمد؛

بازگشت امیدوارکننده

در نقد بهره کشی «علی ضیا» از شهرت؛

از موج ابتذال پیاده شو

محمد زعیم‌زاده، سردبیر فرهیختگان:

در عصر پساواقعیت به احمد خطر حرجی نیست اما...

سیامک خاجی، دبیر گروه ورزش:

برای خداحافظی زود بود آقای جملات قصار!

محمدرضا ولی‌زاده، فرهیختگان آنلاین:

عجایب آماری دیدم در این دشت!

محمدامین نوروزی، مستندساز:

از این طرف که منم راه کاروان باز است...

فاطمه دیندار، خبرنگار:

برای درخشش سیمرغ‌های بلورین

محمد زعیم‌زاده، سردبیر؛

کدام سینما؟کدام نقد؟

حامد عسکری، شاعر و نویسنده:

فیلم دیدن با چشم‌های تار...

چهل و دومین جشنواره فیلم فجر؛

چند نقد بر فیلم سینمایی «آپاراتچی»

«صبحانه با زرافه‌ها»؛

یک وس اندرسون ایرانی تمام‌عیار

ویژه‌نامه جشنواره فیلم فجر؛

«صبحانه با زرافه‌ها»؛ معنازدایی از جهان

«صبحانه با زرافه‌‌ها»؛

تهش هیچی نیست، پس لذت ببر!

درباره فیلم جدید سروش صحت؛

قرار صبحانه با خودمان

هومن جعفری، خبرنگار:

مردی که سازش نمی‌کرد

در روزگار بی‌مایگی حضور قاف غنیمتی است؛

برای «قاف» و عمو اکبر

تولد قاف به میزبانی اکبر نبوی با همکاری «فرهیختگان»؛

«قاف» نمی‌خواهد متکلم‌ وحده باشد

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ؛

هنوزم نقش بازی می کنی آقای فرخ نژاد؟

خبرهای روزنامه فرهیختگانآخرین اخبار