• تقویم روزنامه فرهیختگان ۱۴۰۳-۰۲-۲۶ - ۰۵:۳۸
  • نظرات روزنامه فرهیختگان۰
  • 0
  • 0
بخوان و بخند؛

حضور شمس و مولانا در نمایشگاه کتاب

یک ماموریت فوق‌العاده به پستم خورده‌بود. باورم نمی‌شد از بین آن همه خبرنگار و روزنامه‌نگار و نویسنده، من برای پوشش حضور شمس و مولانا در نمایشگاه کتاب برگزیده شده‌ام.

حضور شمس و مولانا در نمایشگاه کتاب

منصوره رضایی، فعال حوزه کتاب: قرار بود صبح زود دم در نمایشگاه منتظر این دو بزرگوار، شمس و مولانا، باشم و مثل سایه، پشت سرشان حرکت کنم و تمام سکنات و حرکات و حرفات‌شان را ثبت و ضبط کنم اما هرچه منتظر ماندم نیامدند که نیامدند. شنیده‌بودم که شاعرجماعت تا لنگ ظهر می‌خوابند و شب‌کارند اما این همه تأخیر و بدقولی از طرف دو عارف واصل باورم نمی‌شد. داشتم فکر می‌کردم که لابد سر کارم گذاشته‌اند و ایستگاه شده‌ام که ناگهان سروکله‌ پیرمردهای پرحاشیه پیدا شد. بعد از سلام و احوال و آغوش و بوس، با لحنی شاکیانه علت تأخیرشان را پرسیدم. مولانا فرمود: «دُنت جاج می» و شمس اضافه کرد: «آنلی گاد کن جاج می». وقتی شرح تاخیر را شنیدم از خودم و قضاوت‌هایم شرمگین گشتم. گویا جناب شمس از تبریز کمی زود رسیده و قرار شده برود دنبال جناب مولوی. فلذا سوار مترو شده و هرچه منتظر مانده خانم خوش‌صدای توی مترو ایستگاه مولوی را اعلام کند خانم کذا لال شده. جناب شمس ناچار شده از نوجوانی که کنارش نشسته و چیزهای میخ‌مانندی توی گوش‌هایش فروکرده و صدای دوپس‌دوپس‌مانندی از آن خارج می‌شود بپرسد چرا قطار در ایستگاه مولوی توقف نکرده؟ اما گویا نوجوان کذا کر بوده و بعد از کلی ایما و اشاره، آن بیل‌بیلک‌ها را از گوشش درآورده و گفته: «حاجی! توی غار بودی؟ صد ساله اسم میدون مولوی شده محمدیه.» جناب شمس هم به هر بدبختی‌ای شده خودش را می‌رساند به میدان محمدیه و مولوی را برمی‌دارد و می‌آیند به سمت نمایشگاه اما امروز افتاده‌اند روی دور بدبیاری و حراست نمایشگاه مانع ورودشان می‌شود. البته حراست هم حق داشته که به پوشش و رفتار این دو بزرگوار گیر بدهد. گیسوان‌شان که افشان بوده. لباس‌شان که پیراهن‌طور بوده. دور خودشان هم که می‌چرخیدند و می‌رقصیدند و شعر می‌خواندند. هرچه هم می‌گفتند ما شمس و مولاناییم حراست باور نمی‌کرده و می‌گفته: «خودم دیروز فیلم‌تون رو دیدم که خیلی خوشگل‌تر از این حرفا بودید. مولانای واگعی، بور و زاغ و سرخ و سفید و چاق و چله بود و شمس واگعی هم چشم و ابرو مشکی و دلبر و دلربا بود اما شما...واه واه واه.» شمس و مولانا که از حرف‌های حراست سر درنمی‌آوردند و فکر می‌کردند اسیر دیو و دد شده‌اند پا می‌گذارند به فرار و حین فرار، مولانا می‌خورد زمین وکمی زخم و زیل می‌شود و وقتی می‌بیند شمس به او اعتنایی نمی‌کند و دستور می‌دهد سوسول‌بازی رو بگذارد کنار و سریع‌تر بدود می‌گوید: «پس زخم‌هایم چه؟» شمس هم پاسخ می‌دهد: « از محل زخم‌هایمان نور وارد می‌شود.» ناگهان از همه‌جای ناشران و نویسندگان و دست‌اندرکاران کتاب که در عرصه‌ اقتصاد نشر، شرحه‌شرحه شده‌اند نور می‌زند بیرون و فضای نمایشگاه معنوی می‌شود.
سوءتفاهم‌هایمان که برطرف شد راه‌ افتادیم به سمت نمایشگاه. جوان‌ها و نوجوان‌ها تا شمس و مولانا را می‌دیدند در گوش هم پچ‌پچ می‌کردند و می‌خندیدند. خود گیر این دو عزیز حسابی فعال شده ‌بود. به خودشان شک کرده‌ بودند و دلیل این برخوردها را از من پرسیدند. من هم مثل چی توی گل گیر کرده‌ بودم و نمی‌دانستم چه پاسخی بدهم. آخر سر با کلی من‌من گفتم: «اینا فکر می‌کنن شما قوس قزحی هستید.» و بعد درباره‌ گرایش‌های عجیب‌وغریب رنگین‌کمانی‌ها توضیحاتی را در لفافه دادم و کلی هم عذرخواهی کردم. هردو سخت اندوهگین گشتند و دلیل چنین خیال باطلی را پرسیدند. دنبال دلیل بودم که ناگهان یکی از همان نوجوان‌ها آمد جلو و کتاب قرمزرنگی را گرفت سمت شمس و مولانا و گفت: «می‌شود کتاب‌تان را برایم امضا کنید؟» مولانا گفت: «منظورت غزلیات شمس است؟» شمس گفت: «شاید هم مثنوی معنوی را آنقدر فشرده‌اند و منشوری کرده‌اند که چنین نحیف شده.» نوجوان گفت: «نه بابا. کی حال داره اونا رو بخونه؟ کتاب ملت عشقه که خیلی خفنه و به چاپ شونصدم رسیده.» شمس و مولانا با تعجب و تحیر به یکدیگر نگریستند و کتاب کذا را تورق کردند و از آن نوجوان خواستند خلاصه‌ کتاب را برایشان تعریف کند. خلاصه داستان را که شنیدند متعجب‌تر و متحیرتر شدند. شمس گفت: «یعنی این قاعده‌ها را من گفته‌ام؟ برگ‌هام.» مولانا گفت: «نگویید برگ‌هام بگویید چه جالب!» بعد رو کردند به من و پرسیدند: «یعنی هیچ‌یک از پارسی‌زبانان، آثار واقعی ما را نخوانده‌اند و ما را با این کتاب و آن فیلم می‌شناسند؟» من دوباره مثل چی در گل فرو رفتم و من‌من‌کنان گفتم: «اینجوریام نیست. اتفاقا خیلی‌هاشون مثنوی و فیه‌مافیه و غزلیات شمس و مقالات شمس رو می‌خونن و حتی حفظ می‌کنن.» جناب شمس که کمی آتشین‌مزاج بود با فریاد گفت: «اگر راست می‌گویی یک بیت از مولانا بخوان ببینم.» تا حلقوم در گل فرو رفته‌ بودم. در آن زمان و مکان فقط «یه توپ دارم قلقلیه» یادم می‌آمد. ناگهان خدا به دادم رسید و تیتراژ فیلم «رگ خواب» از بلندگوهای نمایشگاه پخش شد: «رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن، ترک من خراب شبگرد مبتلا کن» شمس عنان از کف داد و شروع کرد به چرخیدن دور خودش و مولانا گفت: «چه‌قدر خوبه این. می‌شه برام بریزی توی فلش؟»

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰

روزنامه فرهیختگاننظرسنجی

مناظره‌های دور دوم، چقدر شما و اطرافیانتان را به مشارکت در انتخابات ترغیب کرده است؟



مشاهده نتایج

یادداشتهای روزنامه فرهیختگانیادداشت

سهم طبقۀ متوسط از صنعت سریال‌سازی؛

«افعی تهران» از چه کسی انتقام گرفت؟

فرصتی برای تجدید ظهور «خوبی مردم ایران»؛

مفهوم ملت را زنده کردند

فیلم پرحاشیه «بیبدن» با قصه‌‌ای به‌اندازه از ایده‌ای مهم دفاع کرد؛

سینمای اجتماعی زنده است

درباره فیلم «بی‌بدن»؛

قصه‌گویی شرافتمندانه درباره قصاص

مصطفی قاسمیان، خبرنگار:

یک درامدی خوب و تماشاگرپسند

اهل ملت عشق باش؛

عشق و دیگر هیچ...

آقای کارگردان! چه داری می‌کنی با خودت؟!

آنتی ‌کانسپچوآل آرت ترک و کُرک و پَر ریخته حسن فتحی

مریم فضائلی، خبرنگار:

چشم‌هایمان گناه داشتند!

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ:

رویاهای شخصی‌ات را نفروش!

سریال پرطرفدار «حشاشین» چه می‌گوید؛

علیه شیعه یا علیه اخوان؟

راضیه مهرابی‌کوشکی، عضو هیات‌‌علمی پژوهشکده مطالعات فناوری:

فیلم «اوپنهایمر» به مثابه یک متن سیاستی

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ:

از شما بعید بود آقای جیرانی

ایمان‌ عظیمی، خبرنگار:

دیکته نانوشته غلط ندارد

درباره هزینه‌ای که می‌شد صرف «هفت سر اژدها» نشود؛

چرخ را از نو اختراع نکنیم

فرزاد حسنی بعد از سال‌ها، به قاب تلویزیون آمد؛

بازگشت امیدوارکننده

در نقد بهره کشی «علی ضیا» از شهرت؛

از موج ابتذال پیاده شو

محمد زعیم‌زاده، سردبیر فرهیختگان:

در عصر پساواقعیت به احمد خطر حرجی نیست اما...

سیامک خاجی، دبیر گروه ورزش:

برای خداحافظی زود بود آقای جملات قصار!

محمدرضا ولی‌زاده، فرهیختگان آنلاین:

عجایب آماری دیدم در این دشت!

محمدامین نوروزی، مستندساز:

از این طرف که منم راه کاروان باز است...

فاطمه دیندار، خبرنگار:

برای درخشش سیمرغ‌های بلورین

محمد زعیم‌زاده، سردبیر؛

کدام سینما؟کدام نقد؟

حامد عسکری، شاعر و نویسنده:

فیلم دیدن با چشم‌های تار...

چهل و دومین جشنواره فیلم فجر؛

چند نقد بر فیلم سینمایی «آپاراتچی»

«صبحانه با زرافه‌ها»؛

یک وس اندرسون ایرانی تمام‌عیار

ویژه‌نامه جشنواره فیلم فجر؛

«صبحانه با زرافه‌ها»؛ معنازدایی از جهان

«صبحانه با زرافه‌‌ها»؛

تهش هیچی نیست، پس لذت ببر!

درباره فیلم جدید سروش صحت؛

قرار صبحانه با خودمان

هومن جعفری، خبرنگار:

مردی که سازش نمی‌کرد

در روزگار بی‌مایگی حضور قاف غنیمتی است؛

برای «قاف» و عمو اکبر

تولد قاف به میزبانی اکبر نبوی با همکاری «فرهیختگان»؛

«قاف» نمی‌خواهد متکلم‌ وحده باشد

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ؛

هنوزم نقش بازی می کنی آقای فرخ نژاد؟

خبرهای روزنامه فرهیختگانآخرین اخبار