وضعیت پساحقیقت؛
در پاسخ به سوال چرا در چنین وضعیتی هستیم؟ از زاویه‌های مختلفی می‌شود بحث کرد؛ یکی از این زوایا تلاش برای ارائه یک فهم ارتباطاتی است، یک جهان رادیکال دیوارکشی‌شده توییتری، یک دنیای بامزه ز غوغای جهان فارغ ایتایی و یک عالم واقعیت که مردم در آن زندگی می‌کنند، سفر می‌روند، خرید می‌کنند، ازدواج می‌کنند و...
  • ۱۴۰۳-۰۲-۲۵ - ۰۶:۳۷
  • 00
وضعیت پساحقیقت؛
به جنبش مقاومتی کتاب علیه مک دونالدیسم بپیوندید
به جنبش مقاومتی کتاب علیه مک دونالدیسم بپیوندید

محمد زعیم‌زاده، سردبیر: اگر بگوییم ایران امروز ما از زاویه ارتباطات دچار این گسست سه‌گانه است بیراه نگفته‌ایم. این وضعیت عوامل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی مهمی دارد اما خاستگاه نظری چنین وضعی باور به وضعیت پساحقیقت است. پساحقیقت به یک معنا ترجیح فراواقعیت به واقعیت است، یعنی مهم نیست واقعیت چیست بلکه آنچه مهم است اراده ما برای فهم عمومی از موضوع است که توسط رسانه ساخته می‌شود، چنین فهمی دارای چند پیش‌فرض است اول آنکه همه افراد دسترسی به واقعیت ندارند، شکل رادیکال‌تر این باور این است که حقیقت واحدی وجود ندارد و ما به تناسب نسبت خود با رسانه و واقعیتی که صاحبان رسانه‌ها تولید می‌کند با حقیقت ارتباط ‌می‌گیریم. پیش‌فرض دوم این است که رسانه آن‌قدر قدرتمند است که در مواجهه با حقیقت دست برتر را دارد. این پیش‌فرض‌ها به‌مرور موجب انقطاع از واقعیت ‌می‌شود، شبکه‌های درهم‌تنیده اما مجزای ارتباطاتی که در عصر پساحقیقت شکل ‌می‌گیرد، درحالی به مخاطب حس کنشگری و فعالیت ‌می‌دهد که در عمل او را تبدیل به یک موجود منحصر در یک فضای ایزوله کرده است که به هرچه در آن جزیره گفته ‌می‌شود باید گوش دهد و به همان‌ها عمل ‌می‌کند، شبکه‌سازی و ارتش‌سازی هم در چنین بستری وسیله‌ای است برای تولید قدرت آن هم برای سرشبکه‌ها. کنشگر در چنین بستری سرخوش است که فعالیت ‌می‌کند اما در عمل مسلوب‌الاراده است. درحالی‌که باید خصلت طبیعی شبکه‌های اجتماعی تولید قدرت برای کاربران از مسیر دموکراتیزه شده و عادلانه شدن ارتباطات باشد اما آنچه در عمل رخ ‌می‌دهد تولید قدرت برای اداره کننده‌هاست نه کنشگران. در عصر پساحقیقت شما در یک زندان ایزوله گرفتار شده‌اید که هرچه کار کنید فقط بیشتر عصبی و رادیکال ‌می‌شوید؛ به وضعیت ترند‌ها و داغ‌ها در توییتر و ایتا نگاه کنید.
اما دوران پساحقیقت چه ویژگی‌هایی دارد؟ نخستین و تلخ‌ترین خصلت چنین فضایی انسان‌زدایی است، انسان‌زدایی همان مفهو‌می ‌است که گی دوبور ذیل معنای نمایشی شدن صورتبندی ‌می‌کند. در عصر پساحقیقت آنچه مهم است خدمت رساندن به شیوه تولید معنای مسلط است، در عصر پساحقیقت و در کلونی‌های ایزوله‌شده روند نمایشی شدن پدیده‌ها سرعت ‌می‌گیرد، جهانی نمایشی شرایطی را فراهم ‌می‌کند که با ترکیب مجموعه‌ای از انگاره‌های بصری دنیایی ساختگی پدید ‌می‌آید. 1 کنشگر خیال ‌می‌کند که فعال است و خودش است اما در عمل منفعل است و تنها نمایش بازی ‌می‌کند، اولویت برای هر کنشی برساختن یک نمایش است.
به مناقشات اخیر سبک زندگی در ایران که خصوصا از 1401 به بعد اوج گرفته است نگاه کنید. رفتار آن دو طیف توییتری و ایتایی را مرور کنید، حتی کنش‌های ناظر به آن در کف خیابان را نگاه کنید، ببینید مسائلی که 20 سال پیش در ایران هیچ موضوعیتی نداشت و مردم بدون فکر کردن به آنها خوش و خرم کنار هم زندگی ‌می‌کردند چطور تبدیل به عامل انشقاق و انفکاک شده است. رگه‌های نمایش را در همه‌جا می‌بینید، جامعه نمایشی کار خود را کرده است. جامعه نمایشی یک سر در آخور مصرف و همه‌چیزخوارگی دارد و یک سر در بساط ساخت کلونی‌های ارتباطاتی جزیره‌ای، در این جامعه است که قطب‌ها شکل ‌می‌گیرد و واقعیت بلاموضوع ‌می‌شود. در همین فقره اخیر هر دو سو ‌می‌خواهند به اعضای کلونی این باور را بقبولاند که همه جامعه آنها هستند و هر کس خارج این شبکه است باید نسبت به او نفرت داشت. دبور چنین وضعی را فقیر شدن، اجیر و نفی شدن واقعیت‌ها ‌می‌داند و این یعنی بیان رسمی ‌جدایی و دوری انسان از انسان و بندگی انسان در خدمت نمایش.2
خصلت دوم عصر پساحقیقت سیاست‌زدایی است. پساحقیقت به‌مثابه یک امر پست‌مدرن به تعبیر بودریار از تصرف هستی روزمره ما توسط شبه‌کالاها و شبه‌رویدادها پدید ‌می‌آید. شبه‌کالا آن چیزی است که با تغییر و تفسیر ذائقه فرد او را به‌مثابه یک عنصر منفعل تبدیل به مصرف‌کننده صرف کالا کند؛ به تغییر آهنگ مصرف لوازم آرایش، خودرو‌های خاص، خوراکی‌های خاص، حتی دینمداری‌های خاص و... نگاه کنید، تولید نیاز کاذب و سوق دادن فرد به سمت مصرف شبه‌کالا چیزی است که در عرصه مصرف فرهنگ و رسانه و سیاست هم موضوعیت پیدا کرده است.3
نسخه نرم‌افزاری شبه‌کالا شبه‌رویداد است، شبه‌رویداد یعنی به هیجان درآوردن خبر، یعنی تنظیم و نشر رویداد نه برای عمق پیدا کردن بلکه برای سهولت در تکثیر و رشد تصاعدی مصرف‌کننده، شبه‌رویداد یعنی فراموشی اثر ماندگار و تلاش برای اثر در لحظه برای انفجار. شبه‌رویداد یعنی پول در خدمت خبر و خبر در خدمت پول. شبه‌رویداد یعنی ارتجاع در رسانه و اصالت دادن به مونولوگ به جای دیالوگ. شبه‌رویداد یعنی ربودن معنا، یعنی سیاست‌زدایی از سیاست، فرهنگ‌زدایی از فرهنگ و جنس‌زدایی از بدن و...
خصلت سوم انفعال است. شبه‌کالا و شبه‌رویداد با سبک زندگی کاری ‌می‌کنند که روابط دیگر صرفا به‌واسطه تصویر برقرار ‌می‌شود و این لازمه اقتصاد نمایش است. اقتصاد نمایش به همه‌جا گسترش ‌می‌یابد؛ از چهره‌سازی و شهرت تا سرگر‌می، ‌ ورزش، مد، آرایش، حتی مداحی، دینداری، فرزندآوری و درمان تا انتخاب‌های سیاسی در اقتصاد نمایش زندگی اجتماعی کاملا به تصرف کالا در‌می‌آید. در چنین بستری مردم دیگر نمی‌توانند بر شادی‌ها و غم‌ها و کلا تجربیات خود مسلط باشند یا فعالانه در خلق آنها شرکت کنند. مردم مانند تماشاگرانی به زندگی خود که توسط اقتصاد نمایش ساخته شده نگاه ‌می‌کنند.
اما چه ‌می‌شود که چنین معمایی درست ‌می‌شود؛ مخاطب درحالی‌که فکر ‌می‌کند فعال است منفعل ‌می‌شود، درحالی‌که حس ‌می‌کند بهترین حس را دارد و آن را به بقیه هم نشان داده اما در عمل بیشتر از خودش فاصله گرفته است، درحالی‌که بهترین سرویس سیاسی را به کلونی‌های مسلط تولید با مصرف‌کنندگی خودش داده است حس منفی ندارد و احساس قدرتمندی دارد و در نهایت درحالی‌که ارتباطاتش با واقعیت در حال قطع شدن است حس دانای کل را دارد.
جرج ریتزر ریشه این مسخ را در مک‌دونالدیزه‌شده ذائقه و کنش مخاطب ‌می‌داند، مک‌دونالدیزه‌شدن نمایی از همان عقلانیت صوری است که مارکس وبر برای توصیف وضعیت غرب به کار ‌می‌برد.4 ظاهر صنایع غذایی سریع حرکت به سمت یک تولید فوری، متکثر، مشابه، قابل پیش‌بینی و در دسترس است اما باطنش چربی، نمک و کلسترول فراوان برای مصرف‌کننده‌های متکثر و مشابه و سود انباشته فراوان برای مالکان مک‌دونالد است. یک نظا‌م ‌اقتصادی-فرهنگی که همه‌چیزش روشن است. رفتار تولیدکننده و مصرف‌کننده قابل پیش‌بینی است و این یک امکان بزرگ در اختیار مالکان قرار ‌می‌دهد که از طریق شرطی شدن مصرف‌کننده و نظام عادتی او کنترل وسیعی روی جامعه اعمال کنند، یک حکمرانی استبدادی مدرن که باب طبع مخاطب هم هست و از آن لذت ‌می‌برد.
ذائقه مک‌دونالدوشده یک تشبیه در دسترس و قابل تجربه است که ‌می‌توان آن را به ساحت مصرف فرهنگی و خبر هم گسترش داد، جایگزین شدن متن‌های شوهرخاله‌پسند واتساپی با متون عمیق مکتوب کلاسیک، ترجیح گزارش‌های خبری بسیار کوتاه و هیجانی با گزارش‌های تحقیقی، چالشی و روشنگرانه در روزنامه‌ها، بستن کنداکتور سیما در یلدا و نوروز از روی اکسپلورر اینستاگرام و ترند‌ها در دوره‌ای که مدیرانش ادعاهای بزرگ برای اداره رسانه داشتند، (خلاصه اینکه آشپزان شله مشهدی مدیر پیتزا داوود شده‌اند!)، تبدیل بلاگر‌های سیاسی به لیدرهای انتخاباتی و... مثال‌هایی از مک‌دونالدیزه‌شدن فرهنگ و ارتباطات و رسانه است.
مک‌دونالدیزه‌شدن بلیه‌ای است که مصرف فرهنگی همه‌چیزخوارانه و سطحی بر سر مخاطب ‌می‌آورد و البته مخاطب هم چنین چیزی را ‌می‌خواهد، یک دیالکتیک مخرب با دو عنصر سکرآور و مخدر، خوشی در لحظه بودن و لذت در سطح ماندن.
در چنین اوضاعی است که کتاب اهمیت پیدا ‌می‌کند. کتاب در این اوضاع احتمالا آخرین سنگری است که ‌می‌توان پشتش پناه گرفت. کتاب هنوز ‌می‌تواند دعوت به عمیق‌تر بودن کند؛ هرچند زمینه نمایش با کتاب هم فراهم است. به سیل روانشناسی‌های زرد و موفقیت در چند دقیقه و بساط اقتصاد کنکور و... دقت کنید. اما از اینها که فاکتور بگیریم نباید آخرین سنگر در برابر بحران مک‌دونالدیزه‌شدن خالی بماند.
کتاب ‌می‌تواند مانع رادیکالیسم دوسویه جامعه شبکه‌ای شود چون این امکان را به شما ‌می‌دهد که بخوانید، فکر کنید و ارتباط‌تان را با حقیقت قطع نکنید. کتاب به شما این امکان را ‌می‌دهد که در برابر جامعه نمایشی مقاومت کنید. کتاب بستری است که ‌می‌توان با آن دیالوگ را جانشین مونولوگ کرد و به نبرد انسان‌زدایی، سیاست‌زدایی و جنس‌زدایی رفت و... خلاصه آنکه اگر مسئولان حکمرانی فرهنگی و البته مردم یک بار عمیق‌تر و دقیق‌تر به وقایع 1401 و رویدادهای پس از آن با دقت بیشتری نگاه کنند احتمالا به وضع کتاب جور دیگری می‌نگرند.

منابع:
1-دوبور (1382)، جامعه نمایش، ترجمه بهروز صفدری، نشر آگه
2-مهدی‌زاده (1389)، نظریه‌های رسانه و دیدگاه‌های انتقادی، نشر همشهری
3-بودریار (1380)، فرهنگ رسانه‌های گروهی، ترجمه شیده احمدزاده، فصلنامه ارغنون شماره 19
4-ریتزر، جرج (1384)، مک دونالدی شدن و جهانی شدن، ترجمه رضا معینی، فصلنامه اقتصاد سیاسی، شماره هفتم

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰