سجاد عطازاده، مترجم: شیوشانکار منون، کارشناس برجسته هندی که در سوابق خود وزارت خارجه، مشاور نخستوزیر و سفارت در چین و رژیمصهیونیستی را دارد، در مقاله «تمامی قدرتهای کوچک و بزرگ، چرا بزرگی کشورها همیشه هم عاملی مثبت در ژئوپلیتیک نیست؟» که در شماره آخر نشریه فارن افرز منتشر شده، به مطالعه تاثیر مساحت کشورها بر قدرت آنها پرداخته و بر این نکته تاکید دارد که بزرگی کشورها همیشه هم امتیازی مثبت برای آنها محسوب نمیشود.
امروزه یافتن مرز بینالمللی که در دو قرن اخیر دستخوش تغییر نشده باشد، دشوار است؛ زیرا دولتها متولد شده یا ناپدید میشوند یا قدرتهای بزرگ دچار انبساط و انقباض شده یا زایل میگردند. در سال 1910، تقریبا 80 درصد از مساحت کره زمین به تعداد انگشتشماری از امپراتوریهای اروپایی تعلق داشت و بسیاری از بخشهای دیگر نیز در کنترل سلسلههای عثمانی و چینگ بود. اما جنگهای جهانی و استعمارزدایی سبب ظهور بسیاری از دولت-ملتهای جدید و اغلب بسیار کوچک شد. سازمان ملل متحد در زمان تشکیل در سال 1945 دارای 51 عضو بود اما اکنون تعداد اعضای آن به 193 کشور رسیده است. بیشتر این تازهواردها ملتهای قدیمی اما دولتهای جدیدی هستند که از دل امپراتوریها، ازجمله مستعمرات اروپایی سابق در آسیا و همچنین جمهوریهای سابق شوروی، پدید آمدهاند. از نظر ماهیت و مقیاس، این دولتها و نظام بینالمللی که آن را به وجود میآورند، شباهت کمی به امپراتوریهای وسیعی دارند که در بیشتر تاریخ قبل از دولتها حاکم بودهاند. میانگین جمعیت کشورهای جهان امروز 8.5 میلیون نفر است؛ تقریبا بهاندازه جمعیت کشور سوئیس.
بااینحال، تصور زدوده شدن عادات و تفکرات متعلق به دوران امپراتوریها سادهاندیشانه است. دولتهای متعددی پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمدند، اما ایجاد آنها بهموازات روند دیگری هم اتفاق افتاد: رشد آنچه آلاسدیر رابرتز، دانشمند علوم سیاسی، آنها را «ابر دولتها» مینامد. رابرتز در کتاب «ابر دولتها: امپراتوریهای قرن 21» ظهور واحدهایی را که بهعنوان بزرگترین واحد سیاسی جهان امروز تلقی میشوند - چین، هند، ایالاتمتحده و اتحادیه اروپا- ترسیم میکند. تا سال 2050، 40 درصد از کل مردم در این چهار واحد سیاسی زندگی خواهند کرد. البته آنها شاید مشابه امپراتوریهای گذشته نباشند؛ زیرا این ابردولتها در مقایسه با امپراتوریها مسئولیت بسیار بیشتری در قبال رفاه شهروندان خود دارند اما درعینحال بسیاری از چالشهای آنها را هم دارند: اینکه چگونه میتوان جمعیتهای وسیع، متنوع و اغلب چندملیتی موجود در چهارچوب یک نهاد سیاسی واحد را مدیریت کرد. هر یک از این ابردولتها به روشهای مختلفی به این وظیفه میپردازند. اما اندازه، حجم اقتصادی و پیچیدگی داخلی این واحدها را از آنچه رابرتز آنها را «دولتهای کوچکتر» مینامد، متمایز میسازد و این عوامل اساسا ژئوپلیتیک امروزی را شکل میدهند. رابرتز مینویسد: «نظم بینالمللی که در قرن بیستویکم در حال ظهور است، با تفاوتهای چشمگیری در مقیاس دولتها متمایز میشود.» ازنظر او، دنیای امروز دنیای ابردولتهاست و بقیه فقط در آن زندگی میکنند.
این دیدگاه ممکن است برای بسیاری در پایتختهای غربی آشنا باشد؛ جایی که تحلیلگران و سیاستگذاران اغلب بر رقابت ایالاتمتحده با چین و شبح رقابت قدرتهای بزرگ تمرکز میکنند اما حقیقت این است که بیشتر مردم در ابردولتها زندگی نمیکنند و جهانبینی و جاهطلبیهای خود را دارند. آرمن سرکیسیان در کتاب «باشگاه دولتهای کوچک؛ چگونه دولتهای کوچک و هوشمند میتوانند جهان را حفظ کنند» مینویسد: «جهان هرگز بهگونهای ساختاربندی نشده است که بقای دولتهای کوچک را تسهیل کند. تلقی این کشورها بهعنوان یکبارمصرف در بیشتر دورههای تاریخی امری عادی بوده است.» بااینحال این امر مانع از رشد بسیاری از کشورهای کوچکتر نشده است. سرکیسیان علاوهبر اینکه استاد فیزیک نظری و یک کارآفرین فناورانه است، نخستوزیر (1997-1996) و رئیسجمهور (2022-2018) ارمنستان نیز بوده است. او در این اثر برای بررسی نحوه شکوفایی دولت در جهانی که اغلب مساحت در آن عاملی بسیار مثبت تلقی میشود، به مطالعه تعداد زیادی از این کشورها، ازجمله خود ارمنستان پرداخته است. او با تاکید بر دانش فنی و فنسالارانه، مشتاق است نشان دهد که کوچکی میتواند در صحنه بینالمللی یک موهبت و نه یک نقطهضعف باشد.
کتاب سرکیسیان اصلاحی برای تعصب فراگیر موجود به نفع دولتهای بزرگ ارائه میدهد. رابرتز نیز بهنوبه خود، شکنندگی ذاتی ابردولتها و چالشهای حکومتی عظیمی را که با آنها روبهرو هستند به خوانندگان یادآوری میکند. درمجموع، این دو کتاب پیچیدگی یک نظام بینالمللی را آشکار میکنند. دولتهای کوچک در برخورد با کشورهای بزرگ از عاملیت و کارگزاری برخوردار هستند و عظمت مفروض فشارهای موجود در درون آنها را پنهان میسازند. البته، ابردولتها بیشتر از کشورهای کوچکتر به امور بینالمللی شکل میدهند اما رقابت فزاینده قدرتهای بزرگ که صلح و رفاه جهانی را تهدید میکند، درعینحال فضای لازم برای قدرتهای کوچک و متوسط را ایجاد میکند تا به نفوذ و پیشرفت دست یابند.
آن قدر بزرگ که شکست نخورند؟
در بیشتر بخشهای تاریخ ثبتشده بشری، امپراتوریها شکل غالب سازمان سیاسی بودهاند. این دولتها اغلب کنترل ضعیفی بر ساکنان خود داشتند و بهندرت ارتباط آنها منحصر به تنها یک دولت بود. درواقع، اکثر امپراتوریها بر جمعیتهای متنوعی حکومت میکردند که با یک هویت قومی یا زبانی قابل توصیف نبودند. امپراتوریها شکل از بالا به پایین داشتند و محصول یک رهبر فردی، یک خاندان یا یک طبقه حاکم بوده و بیان اراده مردم به شمار نمیرفتند. با آغاز به وجود آمدن دولت-ملتها در قرن نوزدهم، متفکران درباره فواید مساحت به بحث پرداختند. اقتصاددان آلمانی، فردریش لیست معتقد بود دولتهای کوچک برای شکوفایی و رقابت با قدرتهای امپریالیستی و سایر دولتهای بزرگتر مبارزه خواهند کرد. اما جان استوارت میل، فیلسوف لیبرال بریتانیایی استدلال میکرد که اندازه و تنوع، دشمنان دموکراسی هستند: «نهادهای آزاد در کشوری که از ملیتهای مختلف ساخته شده تقریبا غیرممکن است.»
چنین گزارههایی بهکرات در قرن 20 مورد آزمایش قرار گرفتند. پس از جنگ جهانی اول و مخصوصا پس از جنگ جهانی دوم، یک معماری بینالمللی جدید ظهور کرد که حکایت ازبینرفتن امپراتوریهای قدیمی و ظهور جهانی از دولت-ملتها داشت. رابرتز و سرکیسیان هر دو ظهور و بقای بسیاری از کشورهای کوچکتر را در این دوره با اشاره به تاسیس نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل متحد، همراه با تحکیم هنجارهایی که از حاکمیت ملی حمایت کرده و تهاجم سرزمینی را منع میکنند، توضیح میدهند. جهانیشدن، پیشرفتهای فناورانه و کاهش موانع تجاری نیز به کشورهای پیرامونی اجازه داد تا موقعیت بیشتری در اقتصاد جهانی به دست آورند.
در همین زمان، برخی از کشورهای بزرگ نیز بزرگتر شدند. اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 فروپاشید (رابرتس جانشین آن، روسیه را یک ابردولت نمیداند)، اما چین، هند، ایالاتمتحده و اتحادیه اروپا هم با رشدی شبهامپراتوری بر جوامع و مناطق عظیم و پیچیدهای حکومت میکنند. رابرتز اذعان میکند که این دولتهای مدرن با امپراتوریهای قبلی تفاوت دارند؛ زیرا مدیون شهروندان خود هستند. او مینویسد که ابردولتها «واحدهای سیاسی ترکیبی هستند که بر سرزمینهای وسیع و جمعیتهای متنوع حکومت میکنند و ویژگیهای مشابه مهمی از هر دو گروه امپراتوریها و دولتها دارند.» آنها شبیه امپراتوریها هستند؛ زیرا مجبورند جوامع مختلفی را در یک گستره وسیع از قلمرو کنار هم نگهدارند. درعینحال، ابردولتها از فناوریهای کنترلی مانند اینترنت و ابزارهای نظارتی پیشرفته برخوردار هستند که امپراتوریها فاقد آنها بودند. ابردولتها همچنین باید خواستههای رفاهی و حقوق بشری اتباع خود را که اکنون در شهرها متمرکز شدهاند، برآورده کنند؛ جایی که شهروندان در مقایسه با جمعیت عمدتا پراکنده و روستایی در قرون گذشته، بهتر میتوانند برای اعمال فشار بر دولتها خود را سازماندهی کنند.
نگرانی اصلی رابرتز دوام این ابردولتها است. فرض ضمنی این است که شکست یا فروپاشی هر یک از این ابردولتها بیثباتی و درگیری عظیمی را ایجاد میکند. ایالاتمتحده قدیمیترین ابردولت بین این چهار کشور است که تاکنون حدود 250 سال دوام آورده است. اما هیچ دلیل قانعکنندهای وجود ندارد که گمان کنیم این کشور ۲۵۰ سال دیگر نیز پایدار خواهد ماند یا اینکه ابردولتها بهطورکلی قویتر از امپراتوریهای پیش از خود خواهند بود. ابردولتها در برابر انبوهی از تهدیدات آسیبپذیر هستند: حمله خارجی، شورش، تغییرات آب و هوایی، بیماری، نابرابریهای داخلی فزاینده، تغییر در رقابت اقتصادی و توسعه نابرابر فناوری. هر یک از این موضوعات در ابردولتها به دلیل تنوع و تقسیمبندی داخلی آنها بر سر سیاستهایشان برجسته میشود، زیرا آنها فاقد تمرکز تکنگر و اهداف سیاستی روشن دولتهای کوچک هستند. رابرتز مینویسد: «در طول تاریخ، ما هرگز واحدهای سیاسی را ایجاد نکردهایم که چنین بارهای سنگینی را به دوش بکشند.» او روایتی روشنگرانه از حکمرانی داخلی ابردولتها و کاوشی متفکرانه درباره شباهتهای آنها از نظر تنوع، شکنندگی، ساختارهای رهبری و ایدئولوژی ارائه میدهد.
رابرتز در بررسی دقیق خود از حکمرانی هر یک از این چهار ابردولت، به برخی نتایج غیرمنتظره اشاره میکند. اولا، او وسوسه متمرکز شدن را بهصورت ناخواسته منتج به تضعیف امپراتوریها و ابردولتها میداند. اتحاد جماهیر شوروی نمونه بارز شکنندگی ناشی از تمرکز بیشازحد بود. در مقابل، رابرتز مدل اتحادیه اروپا مبنیبر انسجام بدون اجبار را که در آن اتحادیه براساس اجماع عمل کرده و قدرت اجرای تصمیماتش را بر اعضای خود ندارد، بهعنوان یک نقطهقوت و منبعی دائما دستکمگرفتهشده برای انعطافپذیری این نهاد میبیند. بنابراین رابرتز اتحادیه اروپا را بادوامتر از سایر ابردولتها میبیند.
بااینحال، کاملا مشخص نیست که این ابردولتها با امپراتوریهای پیشین چه تفاوتی دارند. مثلا امپراتوری بریتانیا احتمالا بسیار بیشتر از امپراتوریهای بینالنهرین باستانی مانند آکد و سومر شبیه یک ابردولت مدرن بود. ایالاتمتحده امروز جمعیتی دارد که بیشباهت به امپراتوری بریتانیا در اوج خود نیست. ایدهآل آمریکا برای «شهری روی تپه»، «رویای چینی» رهبر چین شی جین پینگ درباره جهانی با مرکزیت این کشور یا ادعای نخستوزیر هند نارندرا مودی مبنیبر تبدیل شدن به یک ویشوا گورو (معلم جهانی) تکرار روزآمد رسالت متمدنسازی خودبزرگبینانه امپراتوریهای قدیمی هستند. به لطف تکنولوژی و جهانی شدن، مرزها مانند دوران امپراتوریها، بهویژه برای دولتهای کوچک و حتی برای ابردولتها، هنوز هم متخلل هستند. این نیروها همچنان به آزمایش فرضیات مرتبط با ایده دولت وستفالیا ادامه میدهند؛ اینکه کشورها دارای حاکمیت مطلق هستند، از مرزهای سفت و سختی برخوردار هستند، شهروندانی دارند که فقط به آنها وفادار هستند و انحصار خشونت را در دست دارند. امروزه تفاوت بین امپراتوری و ابردولت بیشتر در اندازه است تا نوع. همانطورکه مورخی به نام چارلز مایر و دیگران هم اظهار داشتهاند، امپراتوریها هرگز کاملا ناپدید نشدند، آنها فقط شکل خود را تغییر دادند.
ماهیهای کوچک در دنیای کوسهها
سرکیسیان برخلاف رابرتز به مصائب کوچک و نه بزرگ علاقه دارد. کتاب متقاعدکننده و روان او بخشی خاطرات، بخشی در اهمیت دولتهای کوچک و بخشی در حمایت از ارمنستان است. این اثر سرشار از تجربیات فردی است که در زندگی او با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفته است. او خود مینویسد: «من این کتاب را از نقطهنظر منحصربهفردی مینویسم، از دیدگاه فردی که در یک ابرقدرت بهظاهر نابودنشدنی به دنیا آمد و بزرگ شد و هدایت یک دولت کوچک بهظاهر غیرقابلدفاع را برعهده گرفت.»
تعریف معقول او از دولت کوچک این است که «از نظر وسعت و جمعیت کوچک (مثلا تا 15 میلیون یا کمتر از آن) باشد. در سال 2024، 164 دولت از 237 دولت جهان از این معیار برخوردار بودند. دست بر قضا این طبقهبندی اکثر کشورهای شرق، جنوب و جنوب شرقی آسیا را از زمره دولتهای کوچک حذف میکند. نیمی از کشورهای جهان قلمرو کمتری نسبت به پرتغال دارند و در حال حاضر 41 کشور عضو سازمان ملل متحد دارای جمعیتی کمتر از یکمیلیون نفر هستند. (در پایان جنگ جهانی دوم، تنها دو کشور ایسلند و لوکزامبورگ، جمعیتی کمتر از یک میلیون نفر داشتند.»
سرکیسیان معتقد است که «بهسختی میتوان بقای دولتهای کوچک را در جهان چندقطبی فزاینده که نظم، نهادها و هنجارهای آن با سرعت تحولات سیاسی، ژئوپلیتیکی، اجتماعی و فناوری در حال نابودی است، مسلم انگاشت.» سرعت تغییر، چالشهای جدیدی را بهویژه برای کشورهای کوچک ایجاد میکند. باوجود کوسههای دولتهای بزرگ که در سرتاسر جهان بهسوی یکدیگر شمشیر میکشند، ماهیهای کوچک چهکار دیگری غیر از مخفی شدن در صخرهها میتوانند انجام دهند؟ سرکیسیان چنین میاندیشد و تجربه 10 دولت کوچک و موفق را بررسی میکند.
او تاریخ بوتسوانا، استونی، ایرلند، رژیم صهیونیستی، اردن، قطر، سنگاپور، سوئیس و امارات متحده عربی را بررسی میکند و نهایتا نیز ارمنستان، کشور خود، را زیر ذرهبین میبرد. بسیاری از این کشورها بر مانع ظاهری مساحت خود فائق آمده و از موقعیت مکانی، استعدادهای محلی، نبوغ، منابع طبیعی و سایر مزایای خود برای ایجاد اقتصادهای پویا استفاده کرده و همچنین نقشهای تاثیرگذاری در ژئوپلیتیک منطقه خود ایفا میکنند. او معتقد است این تلاش ارمنیان برای تعیین سرنوشت بود که به آغاز فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمک کرد.
سرکیسیان بوتسوانا را به دلیل عقلانیت اقتصادی و حکمرانی کارآمد، سنگاپور را به دلیل تبدیل شدن به یک نیروی اقتصادی موثر و حلال مسائل دیپلماتیک و شیخ زاید بن سلطان آلنهیان، بنیانگذار امارات متحده عربی را به دلیل ترکیب امارتهای مختلف در یک موجودیت واحد تحسین میکند. در تمامی این موارد، دولتهای کوچک زمینه موفقیتی را فراهم کردند که از پیش تعیین نشده بود و حتی گمان آن هم نمیرفت. سرکیسیان درمییابد که سیاست موفق مبتنیبر درک واقعبینانه و عملی از وضعیت بینالمللی و منطقهای و پیگیری مجدانه و یک رهبر بینا برای اهداف سیاست است.
اما مشکل این است که در اثر مذکور، نمونههای انتخابشده، نتایج را از پیش تعیین کردهاند. سرکیسیان دولتهای موفقی را انتخاب کرده که بیشتر از قاعده، استثنا به شمار میروند. این مثالها مطمئنا بهخودیخود آموزنده هستند اما حذف بسیاری از کشورهای دیگر که عملکرد ضعیفتری داشتهاند، خواننده را از یادگیری از شکست و همچنین پیروزی باز میدارد. مشخص نیست که آیا تجربه این دولتهای استثنایی قابل تکرار، قابلانتقال یا مقیاسپذیر باشد.
ادبیات سرکیسیان تنها درباره یکی از این دولتها تند است. او بهشدت از ارمنستان برای ناکامی در تبدیل پیروزی سال 1994 خود به صلح پایدار با آذربایجان انتقاد میکند. این شکست در سالهای اخیر نتایج فاجعهباری را به همراه داشته است، زیرا آذربایجان قویتر، قلمرو مورد مناقشه قرهباغ کوهستانی را تصرف کرده و ساکنان ارمنی آن را عملا اخراج کرده است. درواقع، سخنان او مطمئنا هشداری درباره خطرات «بیربطی ایدئولوژیک» است؛ کوچکی ارمنستان این کشور را منزوی کرده و آن را ناتوان برای پس زدن دشمنان و تهدیدات محلی کرده است.
برای سرکیسیان، همه دولتهای کوچک شاد، شبیه هم هستند. سیاستهای آنها دارای چشمانداز ملی روشنی است که دولت را هدایت میکند. البته او به این نکته اشارهای نمیکند که همه نمونههای او از دولتهای کوچک هوشمند، بهطور محکم به غرب گره خوردهاند یا نزدیکی آنها به غرب مزایای اقتصادی و دسترسیهایی را برای آنها به همراه داشته است که این دولتها نیز بهطور هوشمندانهای از آنها استفاده کردهاند. او چهار عنصر را برای موفقیت این دولتها و تعیین سرنوشت آنها فهرست میکند: پایه قوی از هویت ملی، یک رهبری قوی و هوشمند، چشماندازی دقیق برای کشور و برنامهریزی راهبرد روشمند.
سرکیسیان نگاهی مثبت به فناوری دارد و بر این باور است که علم و فناوری دولتهای کوچک را قادر میسازد تا بر محدودیتهای تحمیلشده از سوی جغرافیا، سیاست قدرت و ژئوپلیتیک سنتی غلبه کنند و درنتیجه سلطه دولتهای بزرگ را مختل کنند. با توجه به اینکه جهانی شدن از حوزه فیزیکی به قلمرو مجازی منتقل شده، پیکربندی مجدد یا دور زدن قوانین نیز برای دولتهای کوچک آسان شده است. قدرت، دیگر تنها مختص به بازیگران بزرگ نیست بلکه دولتهای کوچک نیز از آن برخوردار هستند. مثلا سرکیسیان موفقیت سنگاپور را به تغییر مسیر آن به سمت تحقیق و توسعه پس از سال 1986 نسبت میدهد؛ امری که در برنامه فناورانه سال 1991 آن به اوج خود رسید و سنگاپور از تولید مستلزم نیروی کار فراوان به سمت اقتصاد دانشبنیان حرکت کرد. سرمایهگذاری اسرائیل در زمینه آموزش و فناوری نیز به حفاظت از آن در برابر دشمنان متعدد کمک کرده است. تسلط دولتهای بزرگ به قدرت نظامی، اقتصادی و فناورانه آنها بستگی داشت اما اکنون کشورهای کوچک با استفاده از فناوریهای ارتباطی و سامانههای نظارتی و هواپیماهای بدونسرنشین در هر دو زمینه غیرنظامی و نظامی، اهرمهای فشاری را در عرصههای اقتصادی و فناوری به دست آوردهاند. 7 کشور از 10 کشور برتر در شاخص نوآوران بلومبرگ که کیفیت نوآوری را در یک اقتصاد خاص اندازهگیری میکند، کشورهای کوچک هستند. کشور هشتم هم هلند است که جمعیت آن بهتازگی از سقف کشورهای کوچک عبور کرده است. سرکیسیان هوش مصنوعی را عامل ایجاد نوعی برابری بین دولتهای بزرگ و کوچک و تبدیل شرکتهای خصوصی مانند گوگل و سرمایهگذارانی مانند ایلان ماسک به بازیگرانی مهم میداند.
سرکیسیان که خود یک سیاستمدار است، از این نکته آگاه است که قدرت دولتهای کوچک در استفاده از توازنهای منطقهای برای تضمین بقای خود، در تقویت اقتصاد و ارتش خود برای ایجاد بازدارندگی در برابر دشمنان و در افزایش خود آنها برای وادار کردن دیگران به همکاری با آنها نهفته است. او اصرار دارد که دولتهای کوچک حتی در عصر رقابت قدرتهای بزرگ و گسلهای ژئوپلیتیکی گستردهتر، میتوانند پیشرفت کنند و برای شهروندان خود صلح و ثبات فراهم کنند.
مساله اندازه
اما از نظر سرکیسیان، دولتهای کوچک تنها زمینهای مناسب برای نیل به دستاوردهای فنسالارانه نیستند. آنها میتوانند نقشی اخلاقی نیز در نظام بینالملل ایفا کنند. او مینویسد: «دولتهای بزرگ خواهان سلطه هستند. اما دولتهای کوچک به دنبال ثبات میباشند.» او از تشکیل یک «باشگاه کشورهای کوچک» حمایت میکند. نهادی که این کشورها را گرد هم میآورد، به دنبال پیشبرد منافع آنها است و همواره مبشر دوستی میان همه کشورهاست، زیرا صلح شرط بقای آنهاست. چنین نهادی میتواند جهان را از شر شدیدترین غرایز نامناسب خود نجات دهد. اما این فرض که دولتهای کوچک همیشه منطقی عمل میکنند و خیر بزرگتر را دنبال میکنند، با این واقعیت رد میشود که میزان شکست این دولتها در تقویت اقتصادی و نظامی خود بیشتر از موفقیتشان بوده است.
با این حال به نظر میرسد که هم سرکیسیان و هم رابرتز پیدایش و بقای دولتهای کوچک را بهعنوان شاهدی از جهانی کمتر خونین و منظمتر درک میکنند. پس از سال 1950، نگرش نسبت به مشروعیت جنگ بهطور اساسی تغییر کرد و در قوانین و هنجارهای بینالمللی تبلور یافت. این باور ممکن است در غرب رایج بوده باشد؛ گزارهای که در غرور غربی رایج از صلحآمیز بودن جنگ سرد بیان میشود اما در این ایده توجهی به این حقیقت نمیشود که در کشتارهای جنگ سرد که عمدتا در آسیای دریایی رخ میداد، روزانه 1200 نفر جان خود را از دست میدادند. فارغ از موافقت یا مخالفت با این جمله چارلز تیلی مورخ که «جنگ دولت را ساخت و دولت جنگ را ایجاد کرد» میتوان استدلال کرد که ایجاد دولتهای کوچک در خدمت نیازهای قدرتها و ابرقدرتهای بزرگ جنگ سرد بوده است. یکی از دلایل کمک ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی به استعمارزدایی و فروپاشی امپراتوریهای قدیمیتر اروپایی در دهههای 1950 و 1960 میلادی به این خاطر بود که این کار آنها را قادر میساخت تا اقماری برای خود بیابند، به کنترل امور بینالمللی تداوم ببخشند و جنگ را در جای مناسب و دور از سرزمین خود ادامه دهند.
امروزه رقابت قدرتهای بزرگ در دنیایی بین نظمها، زمینهای را که دولتهای بزرگ و کوچک در آن فعالیت میکنند، تغییر داده است. رقابت قدرتهای بزرگ به دولتهای کوچکتر این فرصت را میدهد تا سیاست «وسطبازی» را در قبال دولتهای بزرگ در پیش بگیرند و با آنها بازی کنند. اما رویگردانی از جهانی شدن که بسیاری از کشورهای کوچک به آن وابسته هستند، میتواند عواقب مخربی داشته باشد. همه دولتها تحت تاثیر نبود نظم بینالمللی مستقر، ناکارآمدی نظام چندجانبه و تضعیف هنجارهای پس از جنگ جهانی دوم قرار گرفتهاند اما این روندها بیشترین ضربه را به کشورهای کوچک وارد کرده است. درواقع، نظم نامطلوب کنونی - برخلاف نظر نویسندگان - شاهد اتکای فزاینده به زور و نظامیسازی سیاست خارجی دولتهای بزرگتر در نظام بینالملل بوده است.
اگر دولتهای بزرگ دچار مشکلاتی از نظر انسجام شوند، دولتهای کوچک از ضعف منتج از آن رنج خواهند برد. تجربیات اخیر نشان میدهد که دولتهای بزرگ اغلب شاید در تحمیل اراده خود بر کشورهای کوچکتر ناامید شوند. فقط کافی است به تجربیات روسیه در اوکراین و سابقه ایالات متحده در افغانستان نگاهی بیندازید. به همین ترتیب، کشورهای کوچکی مانند ارمنستان به دلیل کوچکی خود شاید سرزمینهای بیشتری را به دشمنان قدرتمندتر خود واگذار کنند. اما صرف نظر از اندازه، نابسامانی جهان امروزی همه دولتها را تحت تاثیر قرار میدهد، زیرا رسیدن به نتایج مطلوب برای هر دو نوع دولتهای کوچک و بزرگ دشوار است.