ایمان عظیمی، خبرنگار: اگر بپرسیم که منزوی عشق را از چه زاویهای میدید و مورد ملاطفت خود قرار میداد چه در چنته داریم که آن را برای گفتن از منزوی خرج کنیم؟ منزوی از عواطفی همچون افسوس و حسرت ایام کام میگیرد تا بهواسطه آنها زبان و بیان شاعرانهاش را بر قله شعر این ملک حک کند. «عشق» نقشمایه اصلی آثار منزوی را شکل میدهد و شاعر به این وسیله فردیت و احساسش را درون شعر میریزد و ناملایمات و احساسات واقعی و پیدایش را در ارتباط با «من» واقعیاش به مخاطب انتقال میدهد. درحقیقت منزوی با کمک عناصر طبیعی، حسرت و دلتنگی را قاب میگیرد و زبان خیالانگیزش را به مرور در اندرون نگران عشاق دلخسته تهنشین میکند. اما چرا در همین ابتدا از اندرون نگران، دلخستگی و اندوه شخصی سخن به میان میآوریم؟ اندوه، حسرت یا هر چه شما میگویید از خصوصیات بارز و همینطور ثابت شعر منزوی است که در اغلب اشعارش نمود پیدا میکند. او با بهرهبرداری از افعال، جملات صله و حتی صفتهای بیشمار اندوه شاعری خود را بهخوبی به دیگری انتقال میدهد و در این مسیر با دست بردن بر تکنیکهای دستوری، عنصر خیال در شعر را به حاشیه میبرد و اندوه درونش را بدینگونه توصیف میکند.
منزوی همانطور که بیوقفه از عشق لقمه میگیرد، نسبت به حسرتهای آن نیز آگاه است و با محور قرار دادن خود و غم و اندوه زندگی شخصیاش، آرامش زوالپذیر روح ناآرامش را در قالب شعر به مردمی که حسرتها و آشفتگیهای مشترک با وی داشتند و همچنان دارند سرایت میدهد: «زمین سوختهام، ناامید و بیبرکت/ که جز مراتع نفرت نمیچرید از من». او حتی حسرت را دستاویز قرار میداد تا با همراهی آن، تصاویر خوب کودکی را به زمان حال بیاورد و با یاد کردن از زندگی خوش خود در گذشته شرایط نامطلوب اجتماعی در زمان حال را منکوب کند و به زندگی از دریچه دیگری بنگرد. هر چند این نوع از مواجهه چندان واقعی بهنظر نمیرسد و آراستگیهای موجود در آن بهظاهر پوشالی است اما از نظر گذراندن و خواندن شعر منزوی در این گذرگاه غبارگرفته و سیمانی باعث میشود تا ما با منتزع شدن از واقعیت زمخت پیشرو، برای جرعهای هم که شده نشئه مخدر گذشته شویم و زمانی را به فراغت و فراقت از این دنیا بگذرانیم: «چهارچوب هر دری اینجا به چشم من/ قاب تصویری از آن روی پریوار است». منزوی از ابعاد و زوایای مختلف به عشق میپرداخت و این مفهوم برای وی تکبعدی و تکساحتی نیست که تنها از یک زاویه به آن بپردازد. منزوی هم عشق را زمینی میدید و هم در مرتبه بالاتر، عشق این ودیعه الهی را در قامت امانتی الهی محترم میشمارد و در زرورق غزل به مخاطب انتقال میداد: «چون تو موجی بیقرار، ای عشق! در عالم نبود/ هفت دریا پیش توفان تو جز شبنم نبود». منزوی حسرت و عشق را توام با هم در غزلهایش رواج میداد و همین مساله باعث شده بود با خوانندگانش همسرنوشت شود و میان آنها بیش از سایر شعرای همنسلش مورد محبوبیت قرار گیرد. او حسرتهایش را زندگی میکرد و با این سرمایه زبان شعریاش را شکل میداد، زبانی که با درد مردمش آشنا بود و قرابتی با بازیهای فرمالیستی شاعران منتزع از اجتماع نداشت.