مقاله «مارک لینچ»، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه جورج واشنگتن؛
از زمان حمله 7 اکتبر حماس به اسرائیل، تظاهرات گسترده‌ای خاورمیانه را تکان داده است. مصری‌ها درحالی‌که تهدیدهای شخصی فراوانی علیه آنان وجود داشت، در همبستگی با فلسطینی‌ها دست به تظاهرات زدند.
  • ۱۴۰۳-۰۲-۱۲ - ۰۵:۱۷
  • 00
مقاله «مارک لینچ»، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه جورج واشنگتن؛
افکار عمومی اعراب آمریکا را مسئول جنگ غزه می‌دانند
افکار عمومی اعراب آمریکا را مسئول جنگ غزه می‌دانند

سجاد عطازاده، مترجم: مارک لینچ، استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل در دانشگاه جورج واشنگتن، در مقاله «عکس‌العمل شدید اعراب؛ نادیده‌گیری خشم عمومی مردمی از سوی رژیم‌های خاورمیانه و آمریکا ممکن است آنها را به‌خطر بیندازد» که در وب‌سایت فارن‌افرز منتشر شده، به بررسی خشم شدید و بی‌سابقه افکار عمومی جهان عرب از حمایت بی‌وقفه ایالات‌متحده از تهاجم رژیم‌صهیونیستی به غزه پرداخته است. او در این مقاله ضمن اشاره به این نکته بسیار مهم که ایالات‌متحده علی‌رغم لفاظی‌های بسیار درباره اهمیت افکار عمومی و دموکراسی، در عمل وقع چندانی به این موارد نگذاشته و از رژیم‌های مستبد منطقه حمایت کرده است، تاکید دارد حمایت بی‌چون‌وچرای واشنگتن از جنایات صهیونیست‌ها در غزه ضمن روشن کردن تزویر حاکم بر آمریکا، خشم مردم کشورهای عربی از ایالات‌متحده را به‌طرز بی‌سابقه‌ای بالا برده است؛ به‌گونه‌ای که اگر این خشم از سوی دولت‌های عرب منطقه موردتوجه قرار نگیرد، ممکن است به بهای بقای خود آنها تمام شود.

از زمان حمله 7 اکتبر حماس به اسرائیل، تظاهرات گسترده‌ای خاورمیانه را تکان داده است. مصری‌ها درحالی‌که تهدیدهای شخصی فراوانی علیه آنان وجود داشت، در همبستگی با فلسطینی‌ها دست به تظاهرات زدند. انبوه عظیمی از عراقی‌ها، مراکشی‌ها، تونسی‌ها و یمنی‌ها در همین راستا به خیابان ریختند. اردنی‌ها خطوط قرمز قدیمی حاکم بر این کشور را با راهپیمایی به‌سمت سفارت اسرائیل شکستند. عربستان سعودی نیز از ادامه مذاکرات عادی‌سازی با اسرائیل خودداری کرده است؛ امری که یکی ازدلایل آن خشم عمیق مردم این کشور از عملیات اسرائیل در نوار غزه به‌شمار می‌رود.
از منظر واشنگتن هیچ کدام از این اجتماعات اهمیتی ندارند. رهبران عرب از مجرب‌ترین سیاستمداران در جهان هستند که دستی بر آتش «سیاست واقعی» دارند و از سابقه نادیده گرفتن مطالبات مردم خود برخوردارند. اعتراضات اگرچه گسترده اما قابل‌کنترل بوده است. حسنی مبارک، رئیس‌جمهور سابق مصر و دیگر رهبران عرب از مدت‌ها قبل مردم خود را به اعتراض علیه نحوه رفتار با فلسطینی‌ها تشویق می‌کردند؛ اتفاقی که این مجال را برای اعراب فراهم می‌آورد تا به‌جای مخالفت با فساد و بی‌کفایتی داخلی، خشم خود را به‌سمت دشمن خارجی هدایت کنند. اکنون این استدلال [بر اذهان رهبران عرب] حاکم است که به‌مرور زمان جنگ در غزه پایان می‌یابد، معترضان خشمگین به خانه‌هایشان می‌روند و رهبران نیز کماکان به‌دنبال منافع شخصی خود خواهند بود؛ فعالیتی که در آن چیره‌دست هستند.
سیاستگذاران خارجی ایالات‌متحده هم سابقه طولانی در بی‌توجهی به افکار عمومی خاورمیانه- موسوم به «خیابان عربی»- دارند. از منظر آنها اگر این رهبران خودکامه عرب هستند که حرف آخر را می‌زنند، لزومی ندارد به فریادهای خشمگینانه فعالان عرب و نظرات مطرح‌شده آنها در رسانه‌ها و نظرسنجی‌ها وقعی نهاده شود. از آنجا که هیچ دموکراسی‌ای در خاورمیانه وجود ندارد، نیازی هم به توجه به آنچه دیگران در خارج از کاخ‌ها می‌گویند، نیست. واشنگتن علی‌رغم تمام لفاظی‌هایش درباره دموکراسی و حقوق بشر، همیشه با دولت‌های خودکامه عملگرا در مقایسه با مردمی که آنها را به‌عنوان اوباش غیرمنطقی و افراطی می‌پندارد، راحت‌تر تعامل می‌کند. آمریکا به‌ندرت به این نکته می‌پردازد که این بی‌توجهی چگونه ممکن است سبب افزودن برگی دیگر به دفتر غم‌انگیز شکست‌های سیاستی آن شود.
تمایل ایالات‌متحده برای نادیده گرفتن نگرانی‌های مردم منطقه در پرتو رخدادهای سال 2003 تقویت می‌شود؛ زمانی که افکار عمومی عرب به‌شدت مخالف تهاجم ایالات‌متحده به عراق بود اما اکثر رهبران منطقه با این حمله همکاری کردند و هیچ گامی برای مخالفت با آن برنداشتند. با وجود چندین دهه تظاهرات مردمی مکرر علیه اقدامات اسرائیل در غزه و کرانه باختری، اردن و مصر همچنان به معاهدات صلح خود با تل‌آویو پایبند بوده‌اند و مصر حتی فعالانه در محاصره غزه شرکت کرده است. درواقع با عدم فوران‌ خشم عمومی، مثلا بر سر انتقال سفارت آمریکا به بیت‌المقدس یا بمباران یمن، رضایت آمریکا افزایش یافته است. البته این باور واشنگتن برای مدت کوتاهی بر اثر قیام‌های عربی در سال 2011 متزلزل شد اما با اعمال قدرت مجدد حکومت‌های استبدادی در سال‌های بعد، دوباره به وضعیت سابق بازگشت.
به‌نظر می‌رسد این بار نیز ایالات‌متحده و اکثر تحلیلگران سیاسی همین انتظار را دارند. وقتی بمباران نهایتا تمام شود، مردم به خانه‌های خود باز خواهند گشت و چیزهای دیگری برای عصبانیت پیدا خواهند کرد و سیاست منطقه‌ای می‌تواند به حالت عادی خود بازگردد. اما این مفروضات منعکس‌کننده سوءتفاهمی اساسی درباره اهمیت افکار عمومی در خاورمیانه و همچنین درک نادرست عمیق از آن چیزی است که واقعا پس از قیام‌های 2011 تغییر کرده است.
اصطلاح «خیابان عربی» توسط سیاستگذاران برای تقلیل افکار عمومی منطقه به شعارهای یک جمع غیرمنطقی، خصمانه و عاطفی استفاده می‌شود که ممکن است مماشات یا سرکوب شوند اما دارای ترجیحات یا ایده‌های منسجم سیاسی نیستند. این عبارت ریشه عمیقی در حکومت استعماری بریتانیا و فرانسه دارد و با ورود ایالات‌متحده به جنگ سرد توسط این کشور نیز پذیرفته شد و واشنگتن به این نتیجه رسید که از طریق آموزش و سرمایه‌داری قادر است خاورمیانه را به‌تصویری از غرب تبدیل کند. این ایده‌ها زیربنای سیاست واشنگتن برای همکاری با دیکتاتورهای عرب به‌شمار می‌روند که می‌توانستند مردم خود را کنترل کنند. این وضعیت برای رهبران عرب هم مناسب بود، زیرا آنها می‌توانستند با اشاره به خطر خیزش‌های مردمی و «لولوهای» اسلامی- که در جناح‌های مختلف منتظرند جای آنها را بگیرند- فشار غرب روی خود را بر سر مسائلی مانند اسرائیل یا دموکراسی‌سازی منحرف کنند.
قبل از سال 2011 نقطه اوج عبارت «خیابان عربی» درطول به‌اصطلاح جنگ سرد عربی در دهه 1950 رخ داد؛ زمانی که رهبران پوپولیست پان‌عرب با نام اتحاد اعراب و حمایت از فلسطینی‌ها از موفقیت بزرگی در بسیج توده‌های مردمی علیه متحدان محافظه‌کار غربی‌ها برخوردار شدند. مشاهده انبوه هزاران معترض خشمگین که در خیابان‌های کشورهایی مانند اردن برای گوش دادن به صحبت‌های جمال عبدالناصر هجوم می‌بردند، سیاستمداران غربی را مبهوت خود کرد. بنابراین واشنگتن به این نتیجه رسید که خیابان عربی خطرناک است و روزنه‌هایی را برای استفاده شوروی فراهم می‌کند. پس [از منظر آمریکایی‌ها] با این مردم نباید با زبان استدلال حرف زده می‌شد، بلکه باید با زور کنترل می‌شدند. مدت‌ها پس از پایان جنگ سرد این تصور هنوز هم پابرجا مانده و اگرچه براساس سوءتفاهمی اساسی درباره سیاست‌های عربی استوار است، همچنان پیشران سیاست خاورمیانه‌ای ایالات‌متحده و بسیاری از تحلیل‌های سیاستگذارانه منطقه‌ای محسوب می‌شود. زدن برچسب ضدسامی‌گرایی آبا و اجدادی- یا پس‌زدن خشم عمومی از سیاست‌های آمریکا با برچسب بزرگنمایی‌شده توسط سیاستمداران، همواره آسان‌تر از جدی گرفتن خشم اعراب و یافتن راه‌هایی برای رفع نگرانی آنان بوده است.
ایده خیابان عربی در دهه 1990 و دهه بعد از آن تا حدودی تغییر کرد؛ تلویزیون‌های ماهواره‌ای، به‌ویژه الجزیره، در این دوران ظهور یافتند و دیدگاهی پان‌عربی را در افکار عمومی شکل دادند. ظهور نظرسنجی‌های علمی و نظام‌مند افکار عمومی در دهه 1990 وجود ظرافت‌های چشمگیری را درباره تفاوت‌های ملی، تغییر نگرش‌ها در واکنش به رویدادها و ارزیابی‌های پیچیده از شرایط سیاسی ارائه کرد. پیدایش رسانه‌های اجتماعی به طیف گسترده‌ای از صداهای عربی اجازه داد تا کنترل رسانه‌‌ای را بشکنند و از طریق تحلیل‌های بی‌واسطه و تعامل مشارکتی کلیشه‌ها را کنار بزنند. پس از 11 سپتامبر، واشنگتن تلاش زیادی در جنگ ایده‌ها انجام داد؛ جنگی که برای مبارزه با افکار افراطی و اسلام‌گرایانه در سراسر منطقه طراحی شده بود. رویکردی که هرچند نادرست به‌شمار می‌رفت نیازمند سرمایه‌گذاری قابل‌توجهی در تحقیقات انجام‌شده از طریق نظرسنجی و توجه دقیق به رسانه‌های عربی و رسانه‌های اجتماعی نوظهور بود. با وجود این، قیام‌های سال 2011 رضایت عمومی را درباره ثبات خودکامگان منطقه در هم شکست و نشان داد صدای مردم باید شنیده شود و موردتوجه قرار گیرد.
خودکامگان می‌لرزند اما دوام می‌آورند
در خاورمیانه امروزی هنوز هم خاطره قیام‌های سال 2011 بر تمامی محاسبات مربوط به ثبات رژیم‌های این منطقه سایه افکنده است. نتایج آن رویدادهای انقلابی درس‌های متفاوتی به‌همراه داشته‌اند. گسترش سریع اعتراضات تهدید‌کننده حکومت‌ها از تونس به کل منطقه نشان داد مفروض دانستن ثبات حکومت‌های خودکامه عرب بیشتر به یک افسانه می‌ماند. برای لحظه‌ای کوتاه نادیده گرفتن ظرافت‌های موجود در افکار عمومی عرب یا تسلیم شدن به تضمین‌های حاکمان خسته این منطقه، دیگر برای واشنگتن منطقی به‌نظر نمی‌رسید. این قیام‌ها فقط فوران یک خیابان بی‌فکر عربی نبودند و درعوض، انقلابیون جوانی که روح زمانه خود را کسب کرده بودند، نقدهای متفکرانه و قاطعانه‌ای را درباره حکومت‌های خودکامه‌ای بیان می‌کردند که اکنون آنها را به چالش می‌کشیدند. در این دوران حتی اسلام‌گرایان در میان آنها به زبان آزادی و دموکراسی صحبت می‌کردند. دولت‌های غربی در ابتدا برای تعامل با این رهبران جوان تاثیرگذار با یکدیگر رقابت می‌کردند و سعی داشتند از تلاش‌های آنها برای ایجاد‌ گذار دموکراتیک و نظام‌های سیاسی بازتر حمایت کنند. اما این درس‌ها به‌سرعت فراموش شدند، زیرا رژیم‌های عربی دوباره کنترل را از طریق کودتاهای نظامی، مهندسی سیاسی و سرکوب‌های گسترده به‌دست گرفتند. خودکامگان در سراسر منطقه به دیگر مستبدان کمک کردند تا دوباره به قدرت بازگردند و غرب هم تنها نظاره‌گر بود، مثلا ایالات‌متحده درحالی‌که عربستان سعودی، امارات متحده عربی و سایر کشورهای حاشیه خلیج فارس از سرکوب وحشیانه اعتراضات بحرین در سال 2011 حمایت و از کودتای نظامی مصر در سال 2013 پشتیبانی مالی و نظامی می‌کردند، هیچ کاری نکرد. بازگشت به قدرت استبداد سطحی از سرکوب را به‌ارمغان آورد که بسیار فراتر از آن چیزی بود که قبل از سال 2011 وجود داشت؛ رژیم‌هایی در سرتاسر منطقه حاکم شدند که از بیم ظهور مجدد مخالفان جامعه مدنی را در هم شکسته و خاموش کردند. در این میان نظارت دیجیتالی نیز به این اقدامات سرکوبگرانه کمک کرد و به رژیم‌ها امکان درک بی‌سابقه‌ای از دیدگاه‌های شهروندان و پتانسیل ظهور جنبش‌های مخالف را داد.

متن کامل گزارش را از اینجا بخوانید.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰