سجاد عطازاده، مترجم: دیوید لامی، وزیر امور خارجه در سایه حزب کارگر در مقاله «چرایی واقعگرایی مترقی، چرا بریتانیا باید یک مسیر جدید جهانی را دنبال نماید» که در شماره می/ژوئن 2024 نشریه فارنافرز منتشر شده، به بررسی وضعیت بریتانیا در آستانه انتخابات پارلمانی این کشور پرداخته است. لامی در این مقاله و از موضع اپوزیسیون دولت محافظهکار فعلی، به بیان واقعیتهایی مانند صدمه دیدن اقتصاد آن و کنار کشیدن این کشور از رهبری جهانی میپردازد. او علتالعلل مشکلات بریتانیا را حاکمیت حزب محافظهکار و نوشداروی آن را به قدرت رسیدن حزب کارگر، از طریق ترکیب واقعگرایی و ترقی گرایی میداند اما بهنظر میرسد تضعیف جایگاه بریتانیا ریشه در مسائلی بسیار عمیقتر داشته و امکان حل آن به سهولت ممکن نیست.
رایدهندگان بریتانیایی امسال به پای صندوقهای رای خواهند رفت؛ آن هم درحالی که حزب کارگر کییر استارمر بهدنبال آن است حزب محافظهکار را از سال 1997 که بر اریکه قدرت تکیه زده است، کنار بزند اما جهان در این سالها بسیار تغییر کرده است. زمانی که تونی بلر، نخستوزیر اسبق 27 سال پیش وارد داونینگ استریت شد، حجم اقتصاد بریتانیا بزرگتر از مجموع اقتصاد هند و چین بود. بریتانیا هنوز شهر بزرگ آسیایی هنگکنگ را بهعنوان مستعمره اداره میکرد. افزایش دمای جهانی نسبت به میانگین بلندمدت کمتر از نصف میزان امروزی بود. تسلط آمریکا هم بهقدری چشمگیر بود که برخی افراد گسترش مدل لیبرال دموکراسی را اجتنابناپذیر میدیدند.
اما امروز نظم جهانی آشفته و چندقطبی شده است. چین به یک ابرقدرت تبدیلشده که اقتصاد آن بیش از پنجبرابر انگلستان است. از زمانی که من برای اولینبار در حدود 19 سال پیش به مقام وزارت رسیدم، قدرت به طیفی از کشورهای مختلف انتقال یافته است. در نتیجه اکنون ژئوپلیتیک در فضای بسیار شلوغتری اتفاق میافتد. کشورهایی که ویلیام برنز، رئیس سیا در مقاله خود در فارنافرز از آنها بهعنوان «وسط باز» یاد کرد، درحال توافق [با کشورهای مختلف و دارای گرایشهای متضاد] هستند و برنامههای خود را در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین تنظیم میکنند. در این میان اخبار بسیار تلخی هم وجود دارند؛ جنگها در مقیاس و شدت افزایش مییابند. دموکراسیها عقبنشینی کردهاند. صدمات آبوهوایی دیگر یک دغدغه مربوط به آینده حساب نمیشود، بلکه هماکنون شاهد آن هستیم. البته مسئولیت حفظ سیاره زمین بهطور جدی آغاز شده است، آن هم درحالیکه دولتها در فرآیند گذار انرژی که آینده بشریت به آن بستگی دارد، با یکدیگر رقابت و همکاری دارند.
بااینحال حزب محافظهکار بهجای داشتن نگاهی واضح نسبت به جهان و روبهرو شدن با چالشها، بیش از 14 سال است که دولت بریتانیا را بهسمت داخل سوق داده است. دولتهای محافظهکار متوالی عمیقا در نوستالژی و انکار جایگاه بریتانیا در جهان فرو رفتهاند، مثلا بریتانیا از اتحادیه اروپا خارج شد، بدون اینکه برنامه مشخصی برای اقدامات بعدی داشته باشد. شهرت جهانی بریتانیا نیز برای پایبندی به حاکمیت قانون از سوی دولت با بیاعتنایی روبهرو شده است. دولت محافظهکار بریتانیا همچنین تهدید به کنار گذاشتن «پیمان جمعه نیک» (که صلح را در ایرلند شمالی به ارمغان آورد) و خروج از کنوانسیون اروپایی حقوق بشر کرد. زمانی هم که چین، ایالاتمتحده و اتحادیه اروپا سیاستهای صنعتی سبز رقابتی را در حوزه صنایع آینده ایجاد کردند، دولت بریتانیا نتوانست از آنها پیروی کند و حتی با تخطی از تعهد انتشار کربن صفر خالص، رهبری بریتانیا در حوزه اقلیمی را از بین برد و طرحهای تجاری را نیز بههمریخت.
دولتمردان محافظهکار بهویژه در رویکرد خود به جنوب جهانی سنگدل بودهاند. در دهه گذشته آنها با ادغام نادرست ادارات دولتی که باعث بیارزش شدن تخصص و کاهش اجباری برنامههای حیاتی شد، جایگاه بریتانیا را بهعنوان یک ابرقدرت توسعهای تضعیف کردند. آنان همچنین بهجای مبارزه برای تسخیر قلب و ذهن طبقه متوسط جدید جهانی، این گروه را با لحنهای اغلب توهینآمیز مورد خطاب قرار دادند، درست مانند زمانی که بوریس جانسون، وزیر امور خارجه وقت، علنا شعری استعماری از رودیارد کیپلینگ را در جریان سفر سال 2017 خود به میانمار قرائت کرد. دولت محافظهکار همچنین با حمله به موسساتی مانند دانشگاهها، دادگاهها و بیبیسی، یکی از بزرگترین نقاط قوت کشور – قدرت نرم– را بهخطر انداخت. رفع این آسیب آسان نخواهد بود. اقتصاد بریتانیا در باتلاق رشد پایین گیر کرده است. ارتش بریتانیا تعداد سربازان کمتری نسبت به هر زمان دیگری از دوران ناپلئون دارد. بسیاری از خدمات عمومی بهزانو درآمدهاند اما اگر حزب کارگر در انتخابات آتی پیروز شود، میتواند دهه احیای ملی را همراه با رویکردی روشن به روابط بینالملل ارائه دهد: واقعگرایی مترقی.
واقعگرایی مترقی از ابزارهای واقعگرایانه برای پیگیری اهداف مترقی استفاده میکند. برای دولت بریتانیا، این مهم نیاز به صداقت سرسختانه درباره بریتانیا، توازن قدرت و وضعیت جهان دارد اما اینگونه از واقعگرایی بهجای استفاده از منطق واقعگرایی صرفا برای انباشت قدرت، از آن در خدمت اهداف عادلانه استفاده میکند، مثلا مقابله با تغییرات آبوهوایی، دفاع از دموکراسی و پیشبرد توسعه اقتصادی جهان. بهعبارتدیگر رئالیسم مترقی دنبال کردن ایدهآلها بدون توهم درباره آن چیزی است که قابلدستیابی است.
بهنفع عدالت
رسیدن به یک سیاست خارجی مترقی واقعگرایانه از مسیر دو وزیر خارجه بزرگ بریتانیا میگذرد. اولین نفر ارنست بوین بود. او که در فقر فلجکننده روستایی به دنیا آمده و در کودکی یتیم شده بود، در سال 1945 پس از رهبری یکی از اتحادیهها و فعالیت بهعنوان یک سیاستمدار حزب کارگر بهسمت وزیر خارجه بریتانیا رسید. بوین چند هفته پس از روی کار آمدن، وارد مذاکره درباره نظم نوین جهانی با رئیسجمهور ایالاتمتحده هری ترومن و رهبر شوروی جوزف استالین شد.
او به واقعگرایی متعهد بود؛ سیاستی که مبتنیبر احترام به حقایق است. تعهد او برای امنیت اروپا بسیار مهم از آب درآمد. بوین عزم متزلزل آمریکا را درطول محاصره برلین طی سالهای 1949-1948 توسط شوروی با بیان خطرات مترتب این وضعیت برای مسئولان آمریکایی راسخ کرد، برای ایجاد کشور آلمان غربی بهعنوان لنگرگاه غرب فشار آورد و کلمنت آتلی نخستوزیر بریتانیا را متقاعد کرد بریتانیا باید به سلاح اتمی برسد اما دستاورد مهم او متقاعد کردن دولت ترومن بدبین به عضویت در ناتو بود که در ماده 5 آن صراحتا اعلام شده حمله به هر عضوی حمله به همه اعضای ناتو بهشمار میرود. آوریل امسال هفتادوپنجمین سالگرد تاسیس ناتو بود.
اما بوین مانند بسیاری از سیاستمداران بزرگ، محصول زمان خود بود. او نیز با این ادعا که چنین اقداماتی در راستای منافع ملی انجام شده، اشتباهات استعماری را توجیه میکرد. او همچنین در دنیایی زندگی نمیکرد که غرب مجبور بود با رقبای خود در زمینه تغییرات آبوهوایی و هوشمصنوعی همکاری کند اما امروز واقعگرایی بهتنهایی برای حفاظت از کره زمین کافی نخواهد بود.
برای نیل به این مهم، دموکراسیها باید از سنت یکی دیگر از وزرای امور خارجه جدیدتر بریتانیا استفاده کنند: رابین کوک. زمانی که کوک در سال 1997 به قدرت رسید، چشماندازی برای یک سیاست خارجی با «بعد اخلاقی» ارائه کرد، آن هم درحالیکه متوجه بود امنیت بریتانیا باید همیشه در اولویت باشد. کوک با نیروی اعتقادات خود، تغییرات آبوهوایی را برای اولینبار در تاریخ به کانون اصلی وزارت امور خارجه تبدیل کرد، حقوق بشر را وارد جریان اصلی دیپلماسی کرد، از ممنوعیت جهانی مینهای زمینی حمایت و متحدان دولت بریتانیا را برای مبارزه با جنایات جنگی در کوزوو آماده کرد. او همچنین با همراهی بلر با متعهد ساختن بریتانیا به جامه عمل پوشاندن به کمک 0.7 درصدی به سازمان ملل متحد به این کشور کمک کرد در زمینه توسعه بینالمللی به یک ابرقدرت تبدیل شود.
در کوک نیز واقعگرایی وجود داشت. او با جنگ عراق مخالفت کرد؛ آن هم با دادن هشدارهایی که اکنون پیشگویانه تلقی میشوند. بااینحال دیدگاه کوک مبنیبر افزودن اصول اخلاقی بیشتر به سیاست خارجی، در مواقعی تنهبهتنه آرمانگرایی میزد؛ بهویژه زمانی که صحبت از انتخابهای سخت درمورد صادرات تسلیحات میشد اما این محدودیتها به این معنا نیست که آرمانگرایی در سیاست خارجی جایی ندارد. بهعلاوه مترقی بودن به این معنا نیست که شخص نمیتواند واقعگرا باشد. دولتها نیز مجبور نیستند بین ارزشها و منافع یکی را انتخاب کنند.
انگلستان نباید بین این دو دست به انتخاب بزند. بریتانیا باید با برخورداری از روحیه بوین، درباره وضعیت جهان و نقش خود در آن واقعبین باشد. لندن درعینحال باید مشابه کوک، به ظرفیت خود برای حمایت از اهداف چندجانبه، ایجاد نهادها، دفاع از دموکراسی، دفاع از حاکمیت قانون، مبارزه با فقر و مبارزه با تغییرات آبوهوایی اعتقادی مترقیانه داشته باشد.
برای خواندن متن کامل گزارش، اینجا را بخوانید.