
آرش آذرپناه داستاننویس: مکتب شمال در داستان فارسی ایران را میتوان زاده دهه ۴۰ دانست، با نویسندگانی مثل کاظمسادات اشکوری و محمود طیاری و مجموعه داستان جاده از اکبر رادی که به نوعی مانیفست این مکتب نیز به این شمار میآمد.
پیشنهاد قابل توجهی برای خواندن

نویسندگان مکتب شمال عمدتا با نثری دلنشین در بستری از توصیف طبیعت قصه خود را جاری میکردند. سالها بعد، بیژن نجدی با داستانهای زبانآور و پر از لحظههای درخشانش را که ریشههای فکری و زبانی مکتب شمال را در بنمایههایش داشت، نفسی نو برای این مکتب به شمار آمد. اما نمود جلوههای آرام وصف طبیعت و زندگی انسان ساکن در آن اقلیم عمدتا در داستان کوتاه شکل گرفت. به این ترتیب رمان ژانر مغفول این مکتب به شمار میرفت. رمان «برگهای چای مرا نمیخرند» از رویا سیدرئیسی پیش از هرچیز ادای دینی به مکتب شمال است و زندگی و دغدغههای مردم آن بوم؛ که اتفاقا این بار در قالب رمان ظاهر شده است و به این ترتیب آن را بعد از «کشور چهاردهم» الهام فلاح باید نفسی تازه برای این مکتب مستقل داستان فارسی دانست. سیدرئیسی در رمان خود، داستان ساده و روایت سرراستی از زندگی یک خانواده شمالی – و بالاخص زن چای کارِ شمالی- را تصویر میکند که در تمام اوج و فرودهای تاریخی تلاش میکند دغدغههای فردیاش را حفظ کند. او که پس از اصلاحات ارضی ناچار به کوچ به تهران میشود از علاقه و هدف خودش در کاشت و برداشت چای دست نمیکشد و ناملایمات تاریخی را تاب میآورد؛ سختی سفر را چندین بار در سال به جان میخرد تا شغلش را ابتر و ناتمام نگذارد. بدینسان حتی پس از انقلاب و خطر ضبط زمینهایش به وسیله حاشیهنشینان میایستد و بهرغم اینکه با توطئهای از سوی مهاجمان مدت کوتاهی به زندان میافتد، به زندگی نسبتا مرفه اما پردردسر خود ادامه میدهد. رمان «برگهای چای مرا نمیخرند» به چند دلیل پیشنهاد قابل توجهی برای خواندن است؛ نخست همین که رمان در یک سنتشکنی تاریخی و ادبی، رمان مظلومیت ارباب است و نه مظلومی رعیت. رمان نمایش دغدغههای طبقه مرفهتری است که به واسطه مالک بودن اگرچه به ظاهر اربابند، اما پیکان ناملایمات همواره به سویشان است و به این ترتیب از کلیشه مهوع و مکرر مظلومیت حاشیهنشینان و رعیتها در رمانهای روستایی تبری میجوید و به زندگی و دغدغه و دشواریهای طبقه متوسط در قالب یک رمان نیمه روستایی- نیمه شهری میپردازد. نکته دومی که رمان سیدرئیسی را خواندنی میکند، نثر و زبان روان، شیرین و پاکیزه رمان است که هویت داستان مکتب شمال را به خاطر میآورد. نکته آخر نیز بستر تاریخی روایت است که بازه نسبتا طویلی از تاریخ ایران را شامل میشود. در حقیقت همراهی با دغدغههای «کشور»، که نام زن و شخصیت اصلی داستان است، همراهی با تاریخ کشور او به شمار میآید؛ رمان در حقیقت مرور تاریخ معاصر است از نگاه دغدغههای یک زن؛ زنی که اگرچه از روستا برخاسته است، اینک خود و همسر دکترش به طبقه متوسط شهری در تاریخ مدرن ایران بدل شدهاند؛ به این ترتیب نام زن داستان، یعنی کشور، به روشنی نشانهای است از تمام تاریخی که بر کشورش رفته است. این گذر تاریخی در بازنمایی زندگی ایرانی، وقتی با نوستالژیهای دهه 40 و 50 و نثری پاکیزه و دیالوگهایی پر از اصطلاحات تازه بومی همراه میشود، به هرحال تجربه شیرینی برای خواننده است؛ حتی اگر داستان خیلی ساده و بدون هیچ پیچیدگی فرمیای را روایت کند.
