

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، به بهانه درگذشت ناصر ملکمطیعی و رفتار دوگانه بعضی مدیران فرهنگی، سیاستمداران و سلبریتیها بد نیست نگاهی کلنگر به ماجرای درازدامن «ریاکاری در سیاست و فرهنگ» بیندازیم. همین ابتدا لازم است نویسنده خودش را از اتهام ریاکاری مبرا کند، به این تصریح که بیطرف نبوده و نیستم و اساسا راوی بیطرف افسانهای بیش نیست، چراکه امکان تحققی ندارد. آنچه هدف این نوشته است تلاش برای ارائه روایتی منصفانه و نه بیطرفانه و نه غلتیدن به آغوش چپ و راست سیاسی است.
یکم. مرحوم ناصر ملکمطیعی از بازیگران سینمای پیش از انقلاب بود که عمدهشهرتش را مدیون بازی در نقش «فرمان» فیلم تاریخساز «قیصر» است. «فرمان» بههمراه «قیصر» نماد غیرت و ناموسپرستی بود و اصلا موج نوی سینمای ایران با همین فیلم و همین نگاه به مقوله هنر آغاز شد. کیمیایی با آثارش از سینمای بدنه و سرخوشانه زمانه خود فاصله گرفت و به احیای کاراکتر «مرد ایرانی» پرداخت.
دوم. نگاه متحجرانه و جزماندیش کسانی چون محسن مخملباف و اساسا دگماتیسم حاکم بر مدیریت فرهنگی کشور در دهه 60 -دوران تصدی و چپگرایی میرحسین موسوی و بعدها وزارت ارشاد سیدمحمد خاتمی- موجب امنیتیشدن فضای هنر و برچسب زدن به هنرمندان شد. حافظه تاریخی متولدان پیش از دهه 60 بهخوبی گواه آن ممنوعیتهای عجیب و غریب بود که گاهی گوی سبقت را از ممنوعیتهای امروزی هم میرباید.
سوم. پس از دوم خرداد 76 و دگردیسی ظاهری در مواضع چپگرایان سابق -اصلاحطلبان کنونی- شعار فرهنگ و هنر، سکه رایج و صحنه به میدان وزنکشی و یارگیری تبدیل شد. از این به بعد در آستانه هر انتخابات جریانی مدعی تمامیت هنرمندان میشد و جریان مقابل که بعدها اصولگرا نامیده شدند فقط بر مسائل اقتصادی متمرکز میشد. همین بیاعتنایی به هنر هم سبب شد جریان شوآف خود را منجی آزادی و هنر و هنرمند معرفی کند و جریان مقابل را سرکوبگر، سانسورچی و... گرچه در این دیکتاتوری پنهان اصلاحطلبانه سهم تقصیر جریان مقابل کم نبوده و نیست اما همه حقیقت این نیست! حقیقت آن است که دولت اصلاحات شعارها و مطالبات اهل فرهنگ و هنر را به یغما برد و تا جایی که توانست از همهچیز و همهکس استفاده ابزاری کرد.
چهارم. همه ماجرا «ریاکاری در سپهر سیاست و فرهنگ» است. جریان ریاکار از دستاویز قرار دادن کسی و چیزی برای رسیدن به قدرت فروگذار نمیکند. این جریان بهسادگی و بارها از هنرمندان هم استفاده و دست آخر از آنها عبور کرده است، نمونه تام و تمامش استاد محمدرضا شجریان است که جز مواقعی که به نامش نیاز داشتهاند و در جهت شوآف رسانهای و تحمیق افکارعمومی از آن استفاده نکردهاند؛ در نطقهای انتخاباتی، در فیلمهای تبلیغاتی و... این جریان اگر منافعش در خطر باشد حتی از مرحوم هاشمیرفسنجانی هم عبور میکند (به تاریخ مراجعه کنیم. به نفر بیستوهشتم لیست مجلس ششم! به کتاب عالیجناب سرخپوش اکبر گنجی!) این جریان تندرو حتی از خاتمی هم تنها همین را میخواهد: «تَکرار میکنم» (به تاریخ مراجعه کنیم؛ به روز دانشجو، دانشگاه تهران، سال 83).
پنجم. در التهابات سال 88 یکی از تلخترین اتفاقها ایجاد دوقطبیها در جامعه و حتی خانوادهها و صنفهای مختلف بود. خانواده هنرمندان هم از این آتش برپا شده مصون نماند. عملکرد بد صداوسیما در بایکوت بخشی از حقیقت در کنار عملکرد قوی «بیبیسی» در بایکوت بخش مهمتر حقیقت و پادرمیانی دیگران، پای استاد آواز را که تا یکسال قبل داخل چارچوبهای همین سیستم و در کنار مردم بود به سیاسیبازی جریان منفعتطلب کشاند. طبیعی است که در دعوا خبری از خیرات حلوا نیست. دو طرف خوب از خجالت هم درآمدند، عدهای این مواضع جدید و خلقالساعه شجریان را سر دست گرفتند و همچون چماق بر سر طرف دیگر کوفتند، عدهای هم دست به تخریب و تحقیر او زدند و عدهای اما تنها حیران بودند... .
سال 88 با همه فراز و فرودش گذشت و کمکم هیجانات دو طرف برطرف شد. دیگر خبری از مواضع شجریان نبود. گویی خشم هیجانی استاد هم فروکش کرده بود یا خودش به آسیبی که با دست خود زده بود، واقف شد! پس از مصاحبههای سال 88 تا همین امروز تنها مصاحبه مهم استاد شجریان با حمیدرضا نوربخش، مدیرعامل خانه موسیقی بوده که صراحتا از مواضع آن دوره کوتاه خود برگشته و دوباره همان شجریان سابق شده است: شجریان ربنا!
انتخابات 96 فرا میرسد و باز هنرمندان گوشت قربانی میشوند. روحانی در مناظرات دائما از نام استاد شجریان برای تحریک عواطف عمومی و بسیج هنرمندان استفاده میکند و سلبریتیها هم همین رجزها را نماد آزادیخواهی حقیقی تلقی میکنند (یکی دیگر از نشانههای ریاکاری این جریان مواضع آشکار بهنفع شجریان و عملکرد کاملا به ضرر شخص استاد شجریان و همینطور موسیقی اصیل است)؛ از طرفی دوقطبی موجود در فضای سیاسی همیشه به این صورت است که یک جناح خود را بهشت معرفی میکند و جناح مقابل را جهنم، در نتیجه جریان ریاکار خود را منادی هنر، بهویژه موسیقی و سینما معرفی میکند و جریان مقابل را ضد هنر و سرکوبگر هنرمندان. در این میان البته حتما در جریانی که ضد هنر خوانده شده سلایقی است که هنر موجود را غیرمتعهد میداند و سیاستزدگی پیشه کردهاند و گاهبهگاه توهینهایی را نسبت به جامعه هنری روا میدارد و سبب میشود ریاکاری جریان اصلاحطلب، باورپذیرتر شود؛ اما مساله این است که نتیجه عمل این دو جناح تفاوت چندانی ندارد و تنها شعارها و ظواهر متفاوت است.
ششم. متاسفانه نامهای بزرگ و خاطرهانگیز برای مردم همیشه مورد بهرهبرداری سیاسیکارها بودهاند. اینبار نیز نام شجریان تضمین رای یک جریان شد، اما هواداران حقیقی او هم آن روزها مهجور و آزرده بودند، هم این روزها. آزرده بودند و بودیم که صدای آواز ایرانی را در اندازه یک شومن سیاسی تنزل دادهاند و به او به چشم ماشین رای نگریسته شد و هنوز حسرت و افسوس میخورند و میخوریم که دود آتش ریاکاری آن گروه و بیتفاوتی این گروه، تنها به چشم شجریان، موسیقی ایرانی و هواداران هر دو رفته و میرود و خواهد رفت.
هفتم. در ماجرای «ملکمطیعی» هم همین قصه پرغصه تکرار شد. از طرفی با مدیرانی مواجهیم که بهغایت بیفکرند و با تصمیمات غلطشان یکی پس از دیگری، دوستان را به دشمن تبدیل میکنند و رسانه ملی را به رسانه میلی تبدیل کردهاند؛ از طرفی با سلبریتیهایی مواجهیم که نان را فقط به نرخ روز میخورند. گواهی بخواهید اینک گواه: «لاتاری» هنوز روی پرده سینماهاست و بعضی سلبریتیها به تبعیت از فضای سیاسی ریاکارانه، لاتاری را فیلمی فاشیستی و مروج خشونت و تکرار فیلمفارسیهایی چون «قیصر» میدانند و به تناسب بیارزشی قیصر، لاتاری را هم بد و بیارزش میدانند. حال با ماجرای بیکفایتی برنامهسازان تلویزیون و مرگ مرحوم ناصر ملکمطیعی بعضی از آنها که قیصر را تاریخ مصرف گذشته میدیدند، برای «فرمان» قیصر گریبان چاک میدهند. مگر میشود لاتاری که به اذعان کارگردانش و مخالفانش نسخه بهروز قیصر است، نماد خشونت و افراطیگری باشد ولی ملکمطیعی (فرمان) قیصر لوطی، قهرمان و اسطوره باشد؟ مساله همه ما اعتراض به سیاستهای غلط تلویزیون است. مساله مشخص نبودن خطقرمزهای اصلی و اعمال سلیقههای فردی است. بنا نیست مساله اصلی فرهنگ -که احترام به حریم فرهنگ است- را دستمایه سیاست قرار دهیم. چه نیازی به دستاویز قرار دادن هنرمندان زنده و غیرزنده؟ این ریاکاری و استفاده ابزاری تا کجا ادامه خواهد داشت؟ دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟!
هشتم. قیصر را دوباره ببینید. لاتاری را اگر ندیدهاید حتما ببینید. مستند تازه «از سپیده تا فریاد» استاد شجریان را هم ببینید.
