

از در بزرگ استادیوم که وارد میشوم جمع 14، 15 نفری کنار کیوسک انتظامات سرها را به طرفم میچرخانند و آن شرم دیرینه ورود به چنین جمعهایی یقهام را میگیرد. دستوپایم را گم میکنم. نادر فریادشیران به دادم میرسد، به طرفم میآید و با صدای بلند میگوید: «خوش آمدید سعید خان!»
مربی باهوش با صدای بلند تازه واردها را صدا میکند که گردوغبار ذهنهای سنو سالدار حاضران را بروبد و گذشت زمان را به یادشان نیاورد و غصه اینکه چطور نامها را فراموش کرده است نیز قوز بالاقوز نشود. هدایت را میبوسم و حمید علیدوستی و دکتر زادمهر را و گویی بقیه را ندیده بوسیدهام و وقتی به گوشهای میآیم تازه با دقت بیشتر متوجه میشوم که با چه کسانی حال و احوالپرسی کردهام، محمود حقیقیان، بهروز تابانی، خسرو شافعی، علی گیوهای، مهدی ابوطالب و... . بعد بابک خرم میآید و شکورزاده، توانایی، مجتبی خیراندیش، حسن مرادی، عزت طاهرخانی و بعد امیرخان ابوطالب میآید، او بزرگ همه این جمع است بهجز شاگردانش که دائم در تماس با ایشان هستند، بقیه را باید معرفی کنند اما وضعیت ذهنی اردشیر لارودی به واسطه نوشتن و پیگیری مسائل فوتبال بهتر است و با نگاهی نافذ به صورت طرف شناساییاش میکند و اسمش را با لحنی آرام به زبان میآورد، او هم با حافظ طاحونی آمده است.
از ارباب جراید، میرزاییان و چیا فوادی آمدهاند و دیگرانی که از نسل جدید هستند و من فکستنی از هویت آنان بیخبرم.
بهروز تابانی کهولت ذهنی را دستمایه شوخیهایش کرده است که «آقایان جلسه بعدی حتما با پلاکهای مشخصات روی سینههایشان تشریف بیاورند، که اینقدر دچار مشکل نشویم.»
دوباره یک چاقسلامتی دیگر میکنم با آنهایی که نشناخته حال و احوال کردهام. مخصوصا با محسن مصباحذاکری که از سال 59 او را ندیده بودم. هافبک خوب تیم ملی جوانان که در سال 50 با آن تیم به مقام قهرمانی آسیا رسیده بود.
بهتاش فریبا، مرتضی یکه، محمد رزمجو، جواد حسنزاده، فرهنگ صادقپور، اسحاقزاده، خیراندیش و ناصر فریادشیران هم میآیند، بازار عکس دستهجمعی داغ است.
نادر فریادشیران همه را جمع و از جمع تشکر میکند و بعد یارکشی میکنند و آنهایی که لباس آوردهاند، بازی میکنند و مرا به دور دستها میبرند.
به زمانی که فوتبالمان قهرمان آسیا بود و این همه دنگوفنگ نداشت. مرتضی یکه گل میزند و برای طاهرخانی کری میخواند. توانایی میگوید هنوز خوب بازی میکند.
باخودم میگویم: «اگر در آن دوره هم فوتبال پولی بود هیچکدام از این ملیپوشان بازیکن نمیشدند. بچههای جوادیه و نازیآباد و راهآهن با آن وضعیت مالی و اقتصادی به واسطه سلامت نسبی دستاندرکاران فوتبالی مدارج فوتبال را بدون مانع طی کردند، شاید رسیدن به تیم ملی تا حد بسیار کمی پارتی و آشنایی میطلبید اما در حیطه فوتبال باشگاهی تنها استعداد و تواناییهای فردی بازیکن بود که حرف اول و آخر را میزد.»
فوتبال ما امروز خیلی سخت شده است و بیرحم. ما خوشبخت بودیم، این خوشبحتی را وقتی خوب حس میکنیم که همه دورهم جمع میشویم و به نوع تعاملات فوتبالیمان رجعت میکنیم.
در دل به تمامی کسانی که به این پیرمردان شخصیت و شکل دادند، درود میفرستم و دعایشان میکنم. آفرین برتمامی اساتیدی که بازیکنان را برای آموزش محک اقتصادی نمیزدند، نگاهشان به استعداد ذاتی بازیکنان بود و دیگر هیچ... .
* نویسنده : سعید حفظیفر کارشناس فوتبال
