
مونیخ در شب سرد و بارانی اروپا با یوپ از روی جنازه سربازان لورکوزن گذشت و زانو زدن رقیب قدیمی را به چشم دید تا از حالا برای تسخیر جامحذفی خیز بردارد و به ساعت شهر مه آلود آن سوی آلمان منتظر جامبماند.
سمعک پدربزرگ در موزه باواریا!

او این بار با پلنهایش 6 بار سنگر لورکوزن را به توپ بست تا مونیخ به عشق دودی که از کنده یوپ بلند شده هورا بکشد و فتح جامحذفی را نیز در دستور کار قرار دهد.
مردی که روزگاری گفته بود آنقدر پیر شدهام که شاید دیگر به سینما نروم، دوباره سر از مرتع سبز درآورد و همچون خیاطی که ظرافت اندامها را صابون میکشد، رخت آبرومندانهای برای غول سرخ دوخت. سومین گلزن تاریخ بوندس لیگا که با نوستالژی اتلتیک بیلبائو، بنفیکا، تنه ریف و البته مونشنگلادباخ روزها را دوره میکرد، حالا در ردای رهبر ارکستر، نابترین نغمهها را به گوش چشم آبیها میرساند تا راین به افتخار سربازان باواریا کلاه از سر بردارد و مانشافت نجابت یک گرگ باراندیده را در سیمای هاینکس جستوجو کند.
قطار سریعالسیر بایرن با سرعتی دهشتناک پیش میتازد و قصد توقف در ایستگاههای پیش رو را ندارد. در چنین شرایطی شاید بهتر باشد پدربزرگ سمعک بازیگوشی که قبل از حضور دوباره در مونیخ به گوشهایش میزد را قایم کند یا به موزه مونیخ بسپارد تا سر پیری چنان معرکهای بگیرد که در سرشماری جوانپیرهای مخمل سبز بودنش شمرده شود.
مونیخ در شب سرد و بارانی اروپا با یوپ از روی جنازه سربازان لورکوزن گذشت و زانو زدن رقیب قدیمی را به چشم دید تا از حالا برای تسخیر جامحذفی خیز بردارد و به ساعت شهر مه آلود آن سوی آلمان منتظر جامبماند.
این روزها پیرمردها تنها نیستند و مدام از چهار گوشه دنیا نامههای رمانتیک به دستشان میرسد. یکی همین یوپ هاینکس رویینتن که در خاور نزدیک پلکهایش واژههای پریزادی عشق مونیخیها را مرور میکند و به بیلبوردی که در مرکز شهر مونیخ نصب شده مینگرد. بیلبورد بزرگی که روی آن نوشته شده: «به اندازه تمام برفها و بارانهایی که اینجا میبارد دوستت داریم... .»
* نویسنده : امید مافی روزنامهنگار
