گزارشی از کتاب «معنا، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی»یکیدیگر از مباحثی که سوزنچی در این مبحث به آن میپردازد، ملاک تفکیک میان علوم انسانی و علوم تجربی است.
علم دینی از منظر حسین سوزنچی
سوزنچی ابتدا با ورودی علمشناسانه به بررسی مبناهای علمی نظریه خود میپردازد. وی در این زمینه بر این باور است که بررسی علم را باید به دو بخش تقسیم کرد؛ نخست علم بهعنوان یک تکگزاره معرفتی و سپس علم بهعنوان یک شاخه و رشته. از منظر وی عمده مباحث در زمینه علم دینی به چگونگی اتصاف تکگزارهها به دین بازمیگردد، از همینرو انجام دادن مباحث معرفتشناختی در این زمینه ضرورت بیشتری را داراست. وی در همین مساله مباحث خود را به دو بخش علم در مقام ثبوت یعنی حقیقت و نفسالأمر که معرفتشناسی متکفل آن است و سپس علم در مقام اثبات یعنی تحقق خارجی آن که جامعهشناسی علم متکفل آن است، تقسیم میکند.
سوزنچی ابتدا علم در مقام تحقق خارجی را در دو بستر تمدن اسلامی و مدرنیته پردازش میکند. علم در فرهنگ اسلامی دارای درجاتی است که قله آن در نزد خداوند و مهمترین آن علم خداشناسی است. علم امری قدسی و با ارزش است که ثمره آن خودسازی و سعادت اشخاص خواهد بود. علم در چنین فرهنگی همنشین ایمان و جزء لاینفک آن بوده است. سوزنچی پس از بررسی علم محقق در جامعه اسلامی به بررسی علم در فرهنگ غربی میپردازد. از نظر وی مهمترین مولفه علم در فرهنگ غربی گره خوردن آن با روش تجربی است. بیکن با جمله «دانایی توانایی است» رابطه علم و قدرت را تغییر داد و به جای آنکه علم معیار قدرت باشد، قدرت معیار علم شد. وجود پیشرفتهای فراوان تجربی علم را به سمت تجربهگرایی پیش برد. با نیوتن توجه به روش استقرا در فلسفه افزایش پیدا کرد و هیوم این تجربهگرایی را به اوج خود رساند، بهگونهای که مشی فلسفی او را میتوان تجربهگرایی منطقی نامید. غلتیدن علم و فلسفه به دامن تجربهگرایی عاملی بود بر غفلت آن از معرفت شهودی و وحی. پس درنتیجه کار فلسفه از تحلیل وجود به تحلیل ماهیت علم تنزل یافت. با ظهور کانت پایگاه باید و نبایدهای اخلاقی از علم جدا شد و ثمره آن جدایی اخلاق از علم بود.
پوپر هم برای نخستینبار معرفت از علم را تفکیک کرد که طی آن گزارههای اخلاقی و مابعدالطبیعهای علیرغم برخوردار بودن از ارزش معرفتی، از علم جدا دانسته شدند. ثمره این وضعیت ایجاد دیواری عظیم در میان دین و اخلاق با علم بود. سوزنچی پس از بررسی علم در ساحت تحقق خارجی سراغ بررسی معرفتشناختی علم میرود. وی کشف واقع را تنها گزاره قابلدفاع در توضیح ماهیت علم در میان مکاتب گوناگون معرفتشناختی عنوان میکند. او پس از اثبات کاشفیت واقع بهعنوان هویت علم باقی تعاریف مانند منسجم بودن یا کارکرد داشتن را از عوارض علم دانسته و تنها صفت ذاتی علم را کاشفیت از واقع معرفی میکند. نویسنده سپس به سراغ تاثیرگذاری گزارههای غیرتجربی بر علم میرود. یکی از عقاید موجود در این زمینه تفکیک میان مقام داوری و گردآوری است، بهگونهای که در مقام گردآوری هر گزارهای میتواند بر روند پژوهش تاثیر بگذارد اما در مقام داوری تجربه ناب وجود دارد. سوزنچی با بیمورد دانستن این تفکیک معتقد است تاریخ علم در زمینه تغییرات روششناسی شاهد بزرگی است مبنیبر آنکه مقام گردآوری تحولات فراوانی را بر مقام داوری گذاشته است و این نشان از بطلان این تفکیک دارد. نویسنده کتاب پس از بررسی علم بهعنوان تکگزاره به بررسی علم بهعنوان یک شاخه و رشته علمی میپردازد. ملاک وحدتبخش بودن رشته علمی مهمترین مسالهای است که سوزنچی در این بخش به آن توجه دارد. از نظر وی وحدت موضوع یا غایت تنها نظریاتی است که قابلیت دفاع در این عرصه را دارد و وحدت علم براساس روش پژوهش، یکی از اشتباهات رایج فلسفه غرب است.
یکیدیگر از مباحثی که سوزنچی در این مبحث به آن میپردازد، ملاک تفکیک میان علوم انسانی و علوم تجربی است. بسیاری از معتقدان علوم انسانی اسلامی منکر دینی بودن علوم در رشتههای تجربی هستند. عدهای ریشه این قضیه را در آن میدانند که علوم انسانی حاوی گزارههای ارزشی و دستوری است و علوم تجربی تنها از گزارههای وجودشناختی سخن میگوید اما از نظر نویسنده کتاب تفاوت میان علوم انسانی و تجربی به اندازهای نیست که نتوان مساله علم دینی را در ساحت علوم تجربی مطرح کرد؛ چراکه دین تنها شامل گزارههای ارزشی نیست و بسیاری گزارههای وجودشناختی دارد که میتوان به کمک آن مساله علم دینی را در ساحات این علوم هم مطرح کرد. سوزنچی پس از ذکر موارد پیشگفته وارد مباحث دینشناختی میشود.
وی در این مساله به طرح این پرسش میپردازد که یک گزاره بر چه اساسی وصف دینی بودن را دارا خواهد بود. او سه مورد را در جواب به این پرسش مطرح میکند: اول آنکه گزاره اغراض و مقاصد دین را تامین کند. دوم آنکه مبانی دینی در آن یافت شود و سومین ملاک استخراج گزاره از منابع دینی است. سوزنچی در این مبحث به تقلید از آیتا... جوادیآملی منابع دین را گسترش داده و به جز کتاب و سنت، عقل را هم ازجمله آن معرفی میکند. بدینترتیب چنانچه گزارهای دارای قوت عقلی باشد به همان میزان میتوان آن را به دین منتسب کرد. سوزنچی در پاسخ به این ایراد که در این صورت تمام علوم برچسب دینی خواهند خورد و در نتیجه بحث از علم دینی به نوعی منحل خواهد شد، معتقد است تنها راه ساخت گزارههای علمی عقل نیست، بلکه ایدئولوژی، وهم و خیال از دیگر مبادی تولید علوم هستند. از طرف دیگر همانگونه که انتساب یک حدیث به اسلام فرآیند اجتهادی پیچیدهای را طی میکند، انتساب گزارههای عقلی به دین هم باید چنین فرآیندی را بپیماید که این امر با توسعه در مساله اجتهاد و روششناسی علوم محقق خواهد شد. آنکه گزارههای عقلی تنها درصورتی به دین منتسب میشود که یا از یقین برخوردار باشند یا ظن معتبر به آن حکم کند.
پرسش دیگری که در این زمینه مطرح میشود آن است که با این حساب نتیجه تضادهای میان عقل و دین چگونه حل خواهد شد؟ سوزنچی در پاسخ به این پرسش با تفکیک دو ساحت عمل و نظر معتقد است که در ساحت عمل عقل انسان هرگز با دین تضادی ندارد، چراکه سعادت بشر و تعیین چرایی گزارههایی همچون فلسفه دو رکعت بودن نماز صبح، خارج از توانایی عقل است. اما در ساحت نظر هم باید گفت که روش حل تعارض در این مرتبه، زمانی که عقل را هم از عناصر دین دانستیم مانند تعارض میان دو روایت خواهد بود، به این صورت که یا میان آن دو جمع میکنیم یا یکی را انتخاب میکنیم. سوزنچی پس از اتمام بحث خود در دو ساحت علمشناسی و دینشناسی نظریه خود در زمینه علم دینی را مطرح میکند. به اعتقاد او علم دینی علمی است که اولا بر مبنای معتبر فلسفی تکیه کند، ثانیا از منبع معرفتی اسلامی تغذیه کند و ثالثا در راستای غایات اسلام باشد؛ چنین علمی لیاقت دریافت پسوند اسلامی را داراست.
در پایان لازم به ذکر است همانگونه که پیدایش فناوری و علوم جدید نیازمند تولید انسانی نوین بود، از منظر سوزنچی تحقق علم دینی هم نیازمند تولید انسانهایی تحول یافته است که هم از منظر اخلاقی و هم از منظر علمی استعداد لازم را داشته باشند؛ چراکه علم دینی درختی است که در هر مزرعهای رشد نخواهد کرد و تهذیب نفس و اخلاق جزء لاینفک دانشمند این علم خواهد بود.
* نویسنده : علی عسگری پژوهشگر
مطالب پیشنهادی










