پیشنهاد پایانی دکتر داوری مبتنیبر مقدماتی در بخشهای قبلی نامه است، بهویژه آنجا که مینویسد: «علم و جامعه با هم قوام مییابند. جامعه کنونی ما جامعه توسعهنیافته است. این جامعه همه نیازهای جامعه مدرن را دارد، بیآنکه از تواناییهای آن برخوردار باشد. اگر میتوانستیم خود را از این وابستگی نجات دهیم و راه رسیدن به جامعهای را بیابیم که در آن روح دینی یعنی اعتقاد به توحید و عالم غیب و معاد حاکم باشد و مردمانش از سودای مصرف آخرین تکنولوژیهای ساخته جهان توسعهیافته آزاد باشند و با همدلی و هماهنگی برای معاش توأم با اخلاق بکوشند، شاید افقی پیشرویمان گشوده میشد.»
اما درباره مساله اصلی نامه که در دو بخش فوق، مطرح شده است پرسشها و نکاتی بیان میشود:
دکتر داوری پیشنهاد داده است «به جای بحث درباره علوم اجتماعی اسلامی، درباب «شرایط امکان تجدیدعهد دینی» و «بنای جامعه اسلامی» بیندیشیم»؛ چه راهکار، مسیر و طرحی برای این پیشنهاد مطرح میکنند؟ توسعه علومانسانی مدرن توام و به تبع آن تقویت سبک زندگی فردی و اجتماعی مدرن؟ اینکه نقضغرض است و از داوری ارائه چنین پیشنهادی بعید است، هرچند گاه به مقتضای آن عمل کردهاند ازجمله در عرصه سیاست خارجی، تاکید یکسویه بر توسعه و... .
پیشنهاد بهتر دکتر داوری شاید بازخوانی انتقادی علوم انسانی مدرن باشد که در همین نامه هم به آن اشاره کرده است. البته این مسیر از طرف اکثریت قرائتهای علوم انسانی اسلامی پذیرفته شده و یکی از مواردی است که سالها اهالی علوم انسانی را به آن دعوت میکنند و خوب است دکتر داوری همچون گذشته به اهالی علوم انسانی متعارف نیز مجددا این پیشنهاد را ارائه کند.
البته سوال این است که این بازخوانی و بازسازی انتقادی باید بر چه مبنا و اساس و روشی باشد؟ آیا باید مسیری در درون یا حاشیه مدرنیسم طی شود و نهایتا در بهترین حالت به تقلید و تقریر و تکثیر و شاید تکمیل یافتههای جریانهای پستمدرن اکتفا شود؟ یا میتوان مبتنیبر مبانی و مبادی و فرهنگ و تاریخ ایرانی اسلامی هم به بازخوانی و بازسازی علوم انسانی پرداخت و هم فراتر از آن به مسیرهای بدیل نیز اندیشید؟ قطعا دکتر داوری تفکر در این عرصهها را ممتنع و محال نمیداند و هم از این جهت است که به تفکر در باب تجدید عهد دینی توصیه کرده است.
البته چنین پیشنهادات و مباحثی برای داوریاردکانی ابتدایی، کهنه و شناختهشده است و ایشان پیش و بیش از این به آنها التفات و حتی اهتمام داشته و از پیشگامان این عرصه است. این مباحث در این یادداشت هم محور اصلی نیست؛ چراکه دکتر داوری، فیلسوف معاصر ما، مانع اصلی تحقق علوم اجتماعی اسلامی را نه اشکالات منطقی و معرفتی و علمی بلکه واقعیت عینی خارجی یعنی جامعه غیراسلامی میداند و اتفاقا اصل بحث و پرسش ما نیز در همین مورد است:
باید از دکتر داوری پرسید اسلامیشدن جامعه از چه طریقی ممکن است؟ به نظر میرسد برخلاف آنچه از پیشنهاد پایانی «این به جای آن» ایشان برداشت میشود، میان «علوم اجتماعی اسلامی» و «اندیشه در باب شرایط امکان تجدیدعهد دینی و بنای جامعه اسلامی» نهتنها تقابل و منافاتی وجود ندارد بلکه اینهمانی و تلازم و تناسبی میان آنها برقرار است؛ در واقع علوم اجتماعی اسلامی به معنای عام و خاص هم چیزی نیست جز تلاش فکری برای سنجش شرایط امکان تجدیدعهد دینی، جز کوشش نظری در جهت بنای جامعه اسلامی، جز تلاش برای طرح و تدوین و تکمیل راهبردها و راهکارهای اسلامی شدن جامعه در ساحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی.
دکتر داوری گویا پیشنهاد میدهد به جای علوم انسانی / اجتماعی اسلامی به علوم انسانی/ اجتماعی اسلامی پرداخته شود. یا شاید به واسطه فضای هژمونیک اهالی علوم انسانی متعارف اکراه از وصف علم بدیل خود به اسم علوم اجتماعی اسلامی پیدا کردهاند و در این صورت عذر ایشان پذیرفته است هر چند ایشان در گذشته حتی از اصطلاح جامعهشناسی اسلامی هم استفاده کرده است.
البته دکتر داوری به رابطه مقوم و دوجانبه علم و جامعه هم آگاهی کامل دارد و حتی در همین نامه هم به آن اشاره میکند. شاید مقصود ایشان از دعوت به «اندیشه» درباره شرایط امکان تجدیدعهد دینی و بنای جامعه اسلامی «به جای» بحث درباره علوم اجتماعی اسلامی؛ از حیث اولویتگذاری است و مثلا پرداختن چارهجویانه و معطوف به عمل و اصلاح نسبت به مسائل روز اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را ضرورتی مقدم بر بحثهای انتزاعی میداند. از این جهت با ایشان همدل و همراه هستیم و یکی از انتقادات ما به جریانات مختلف فکری کشور ازجمله خط فکری خود دکتر داوری و البته جریانات متعارف علومانسانی دانشگاهی و حتی برخی جریانات علوم انسانی اسلامی نیز همین مساله است.
البته همچنان این پرسش پابرجاست که تحقق این اولویتسنجی چگونه ممکن است؟ آیا این امر بدون توجه جدی به نرمافزارهای آن و البته عزم قوی در استفاده عملیاتی و مدیریتی از دستاوردهای علوم انسانی در جهت تحقق جامعه اسلامی در تداوم مسیر انقلاب اسلامی در عرصه فرهنگ، سیاست و اقتصاد ممکن است؟
بهعنوان نمونه در زمینه عدالت اجتماعی و مشکلات اقتصادی که اولویت اول امروز جامعه هستند، آیا راهکار پیشنهادی ایشان تداوم و تقویت همان علومانسانی مدرن در قالب نئولیبرالیسم افراطی یا اصلاح شده است؟ یا توجه به مدلهای جایگزین اقتصاد اسلامی؟ آیا نئولیبرالیسم و کاپیتالیسم نمونه عینی و حتی طلایی علوم انسانی مدرن نیستند؟ علومی که چون وحی منزل پنداشته میشوند یا نهایتا در عین تواضع و علمانگاری بیرقیب، به بازخوانی انتقادی آنها دعوت میشود؟
به نظر میرسد دکتر داوری مشکل را صحیح تشخیص داده است اما مشکل را همزمان بهعنوان راهحل پیشنهاد میدهد و مخاطبان را از پرداختن به راهحل منع میکند. علومانسانی مدرن خود از عوامل اصلی دینی نبودن جامعه کنونی و در واقع همان مدرن بودن - هرچند ناقص و کاریکاتوری- جامعه هستند. البته این عامل شبهمعرفتی، مکمل و مقوم و در واقع مولد و مولود عوامل ضدمعرفتی دیگری است، عواملی همچون طبقه مرفه جدید در بدنه سیاسی - اقتصادی کشور که اتفاقا تا حد زیادی برآمده از سیاستگذاریهای اقتصادی و فرهنگی مدرن هستند – نه از سر اتفاق- با جامعه علمی فعال در زمینه علومانسانی مدرن نیز ارتباطات پیدا و پنهانی دارند. ثمرات این پیوند نامبارک هم چیزی جز تثبیت و تقویت دوجانبه علوم غیرانسانی مدرن و جامعه غیراسلامی مدرن نیست که در اقتصاد با کاپیتالیسم و در فرهنگ و جامعه با لیبرالیسم و در سیاست با لیبرال دموکراسی غیردینی و در دین با پلورالیسم و... ظاهر میشود.
آیا دکتر داوری جامعه علمی را از اندیشیدن به علوم اجتماعی اسلامی بازداشته و در عوض به تحقق چنین جامعهای دعوت میکنند؟ قطعا نه. دکتر داوری از شاخصترین منتقدان علوم انسانی مدرن هستند اما آیا از لوازم مسیر پیشنهادی ایشان در علم و جهتگیریهای او در عمل چیزی جز این است؟ آیا ناخواسته امید به تجدید عهد دینی، بدل به «تقلیدی از تجربه غیردینی جامعه مدرن» نخواهد شد؟
جایگاه علمی استاد گرانقدر و فیلسوف معاصر دکتر داوری کاملا محترم و پذیرفته شده است و حتی شکی نیست پاسخ صدها برابر بیشتر و دقیقتر و عمیقتر از آنچه در این یادداشت پرسیده شد نزد ایشان است و این پرسشها صرفا به جهت روشنتر شدن محل بحث عرض شده است.
درنهایت به نظر میرسد اندیشه «در باب شرایط امکان تجدیدعهد دینی و بنای یک جامعه اسلامی» و تلاش در جهت «نجات از وابستگی» و یافتن «راه رسیدن به جامعهای که در آن روح دینی باشد» ممکن نیست مگر از طریق گسترش و تقویت و دعوت به تفکر و تحقیق فردی و جمعی در جهت احیای ودایع و امانات اسلامی که ملازم است با بازخوانی علم دینی و بازسازی علم مدرن و مجاهدت در جهت وارد شدن ثمره این مباحث به جامعه علمی و عمومی، و نیز عزم جدی جهت سریان آنها به عرصه اقتصاد و سیاست و فرهنگ.
نویسنده : کیوان سلیمانی، کارشناسی ارشد علوم اجتماعی اسلامی دانشگاه تهران