

با چنین نگرشی به نظر ایده شخصیتهایی که نمایش حسین پارسایی را سود اقتصادی تئاتر میپندارند، به ظاهر درست است. ورود سود سه میلیاردی به گیشه تئاتر رقم چشمگیری است؛ اما آیا نمایش «اعتراف» شهاب حسینی با فروش دو میلیارد و نیمیاش کمکی به تئاتر و فروشش داشته است؟ مدافعان ایده کمک به اقتصاد تئاتر میگویند گونه موزیکال نمایش پارسایی میتواند مخاطبان تازهای برای تئاتر به ارمغان بیاورد و پای طبقات دیگر اجتماعی را به سالنهای تئاتر باز کند. حال باید پرسید آیا پس از «اعتراف» فروش تئاتر شهر بهبود پیدا کرده است؟ بدونشک پاسخ خیر است و نمونه مشهودش نمایش «دو دلقک و نصفی» جلال تهرانی – بهعنوان یک چهره شاخص تئاتری – است که وضعیت فروشش از عدمتوانایی در جذب مخاطب میگوید.
واقعیت آن است که مخاطبان «اولیور توئیست» نه برای دیدن نمایشی از حسین پارسایی که برای دیدن مثلا ستارگان نمایش میآیند؛ همانهایی که در بعد هنریشان فجایع روی صحنه به حساب میآیند و در بخش بعدی بدان اشاره خواهد شد.
«اولیور توئیست» اما زمانی به ضرر تئاتر کشور تمام میشود که تئاتر ایران نمیتواند پس از این نمایش اثری مشابه ارائه دهد. مخاطب «اولیور توئیست» پس از تماشای دکور عظیم، رقصندههای بسیار روی صحنه، گروه ارکستر سمفونیک پرهیاهو و مثلا ستارگان جذاب روی صحنه، دیگر چشمداشتی نسبت به تئاتر ساده سالنهای بلکباکس ندارد. او خواهان تئاتری در قد و قامت برادوی است؛ اگرچه برادویای خواندن کار حسین پارسایی کمی عبثنماست. مخاطب شاید در فصل بعد وحدت برای دیدن اثری مشابه وارد میشود و میفهمد عمر آن نمایش به اندازه سال 96 بوده و قرار نیست به این زودی نمونهای روی صحنه رود؛ پس به راحتی او کالای لوکس تئاتریاش را دور انداخته و سراغ کالای دیگری میرود. این همان اتفاقی است که برای نمایش «اعتراف» رخ داد تا سالن اصلی تئاتر شهر به فروش کار شهاب حسینی نرسد و استقبال نسبتا خوب از کار تقیانیپور هم ناشی از خواندن بدقواره سالار عقیلی باشد.
دوم «اولیور توئیست» یک درس بزرگ برای سیستم آموزشی تئاتر ایران است؛ سیستمی که در ۳۰سال گذشته با دستکاریهای بسیار دچار خدشه و فروپاشی شده و از هیبتش چیزی جز چند کلاس تئوریکی باقی نمانده است. شیوه آموزشی تثبیت شده به همان شکل در آموزشگاههای خصوصی نیز تسری پیدا میکند؛ چون مجری و متولی آموزش در هر دو سیستم یکی است.
کافی است دقت کنید که بر صحنه تالار وحدت، جایی که باید بازیگران اصلی نمایش با گروه همسرایان رقص در پیش گیرند یا جایی دیالوگها را به زبان شعر و در لحن آوازین بیان کنند، فاجعه نمود پیدا میکند. صداهای فالش، فقدان توانایی بدنی، ضعف عمده در حرکت، عدمکنترل بیان در زمان حرکت و الی آخر. همه نشان میدهد بازیگر بودن این افراد صرفا در حد و اندازههای همان بلکباکسهای کوچک تهران است. شما کافی است به آتیلا پسیانی نظر کنید که از بیان سادهترین جملات عاجز است و نوید محمدزاده، در اوج شهرت، حتی نمیتواند پاهایش را با دیگران همگام کند. میماند یک هوتن شکیبا که در کلیت اثر حسین پارسایی یک اشتباه است.
آنچه روی صحنه وحدت تماشا میکنیم، محصول چند دهه آموزش اشتباه در تئاتر است. بازیگر تئاتر کسی است که میتواند به خوبی بخواند و حرکات منظم داشته باشد و البته بازی کند. ما با مجموعه کسانی روبهروییم که صرفا میتوانند بازی کنند و چندان از موسیقی و آواز سررشتهای ندارند. این مهم را با جهان غرب مقایسه کنید. با اجرای جایزه تونی کوین اسپیسی نگونبخت مقایسه کنید، جایی که مدیر سابق اولدویک لندن با گروه موزیکال میخواند و اجرای نمایش موزیکال دارد؛ چون او آموزشدیده چنین است. برای رسیدن به این مهم کافی است چند موزیکال روز را در یوتیوب ببینید تا بفهمید «اولیور توئیست» کجای ماجراست.
سوم زمانی که به بروشور نمایش حسین پارسایی نگاه میکنیم درمییابیم خبری از نویسنده نیست. انگار این نمایش زاده یک دفتر کارگردانی است که صرفا چند پرده در آن طراحی شده است. در متنی از دیکنز که بار مهمی از شهرتش بر دوش ادبیات رئالیستی آن است، نقش متن و ادبیات کار حسین پارسایی چیست؟ آیا در ترانههای اوست که هیچ ویژگی دراماتیک ندارند یا در دیالوگهای بیبار مهناز افشار و نوید محمدزاده است؟
فقدان نویسنده در یک نمایش موزیکال – با توجه به اینکه نمایشنامههای موزیکال به سبب سرایش ترانهها جایگاه ویژهای دارند – نشان از فقدان روح و از دست دادن رکن اندیشهای است که ارسطو در پوئتیک خود از آن یاد میکند. البته فقدان نویسنده در اجرا نیز کاملا مشهود است. پردهها بدون منطق از پس هم میآیند و میروند و گویی صرفا برشهایی از رمان دیکنز را روی صحنه شاهدیم. همانطور که ما برشهایی از واقعیتهای موجود تئاتر را تماشا میکنیم و ناآگاهانه برایش دست میزنیم.
* نویسنده : احسان زیورعالم روزنامهنگار
