
روشنفکری در ایران پس از سالهای متمادی در ارائه فلسفه سیاسی منسجم و مستقیم ناتوان ظاهر شده است. آنان باید بدانند که کار با زوال نامهنویسی و خصوصیسازی دین و بزرگنمایی فقهالمشروطه و صنعت ترجمه به سرانجام نمیرسد.
جریان روشنفکری از ارائه فلسفه سیاسی منسجم ناتوان است

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، اوایل دی ماه جاری، جمعی از مردم مشهد در اعتراض به نابسامانی اقتصادی و گرانی تظاهرات کردند. این اعتراضات خیابانی خیلی زود به چندین شهر کشیده شد. به تدریج که این ناآرامی در حال گسترش یافتن بود. ماهیت شعارهای معترضان از وجه معیشتی به شعارهای ساختارشکنانه علیه نظام و طرح ایده سلطنتخواهی تغییر کرد. همین امر، دستمایه کنایه برخی تحلیلگران سکولار بر ایدئولوژی حاکم شد که نتوانسته مردم را به فلسفه سیاسی ولایت متقاعد کند. اما این اعتراض مردمی با مشاهده رخنه جریان ساختارشکن در همان روزهای اولیه کنار کشید و اغتشاش سیاسی سازمانیافته را در صحنه تنها گذاشت و در نتیجه، حرکت فرصتطلبانه آنان طرفی نبست؛ ولی نباید از کنار این واقعه به سادگی گذشت، بلکه باید به نکات مهمی که در خود نهفته دارد، توجه جدی کرد. در اینجا به چند نکته اشاره میکنم.
حمایت از خواست مردم
نظام اسلامی خود را مردمی و حامی خواست مشروع مردم میداند. مردم در همین اعتراض خیابانی نجیبانه به دوست و دشمن انقلاب و نظام نشان دادند که خواستار اصلاح وضع نابسامان اقتصادی و مفاسد اجتماعی هستند و به همین خاطر با ساختارشکنان همراهی نکردند. از این رو، نظام باید به وظیفه حمایت از خواست مردم عمل کرده برای فرصتطلبی ساختارشکنان که همواره درصدد مصادره خواسته بحق مردم هستند، چارهای بیندیشد. این ظلم بزرگی است که اقلیتی فرصتطلب مانع شنیدن نظرات مردم میشوند.
تعارف سیاسی
سالهاست که نظام اسلامی به دلیل احترام به اصول مردمسالاری در برخورد با جریان مردمستیز تعارف و از انجام اقدام انقلابی با آن پرهیز میکند. این جریان که اکنون پس از سه دهه حضور موثر در قدرت به طبقه پرقدرت اشرافیگری تبدیل شده است، فقط به زر و زور و استمرار سلطه خود میاندیشد و از دستورات اقتصادی نظام سلطه کاملا پیروی میکند و از قدرت رسانهای پرنفوذی برخوردار است و هر حرکت انقلابی و مردمی را پوپولیستی میخواند و به شدت از آرمانهای انقلاب و نظام اسلامی فاصله گرفته است. با این وصف، هزینه سنگینی بر نظام تحمیل کرده است. متاسفانه گفتمان غالب روشنفکری که در واقع باید منتقد جدی این جریان باشد، همسو با آن میاندیشد و عمل میکند. بیجهت نیست که در روزهای اخیر، جشنوارههای علمی به محفلی برای تقدیر از آنان تبدیل شده است. به هر روی، باید نظام مردمسالاری دینی برای این مساله مهم چارهای بیندیشد. اگر اقتصاد مقاومتی چاره کار است که هست؛ چرا نباید آن را جدی گرفت. چرا نهادهای نظارتی و استصوابی، نباید این راهکار اساسی را که مبتکر و مدافع اصلی آن خود مقام معظم رهبری است، ملاک اصلی کار خود قرار دهد. گمان میکنم فرمان آتش به اختیار رهبری و تاکید بر انقلابی بودن خود، اذعان به لزوم کنار زدن تعارف سیاسی است.
بحران مرجعیت
باید همه جریانات فکری - سیاسی به این پرسش پاسخ دهند که چرا در ناآرامی اخیر، شعار سلطنتخواهی و رجعت به سیادت پاتریمونیال برجسته شد؟ اقلیت اغتشاشگر تلاش کرد خاطره استبداد را که با انقلاب اسلامی از ذهنها رفته است، مجددا زنده کند. البته مردم معترض هوشمندانه عمل کردند و نشان دادند هرگز مایل به تجدید خاطره استبداد نیستند. اما آیا طرح این مساله بعد گذشت چهار دهه از سپری شدن دوره استبداد مدرن، میتواند نقد جدی بر فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی به حساب آید تا وجهی برای طعنه غربگرایان باشد؟ اینکه مردم دست رد به سینه استبدادخواهی زدند، بیانگر آن است که فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی توانسته در ذهن سیاسی جامعه ایرانی ریشه بدواند. نظام اسلامی بحران سیاسی فتنه 88 و ناآرامیهای اخیر را نه با مشروعیت امنیت که آخرین لایه مشروعیتی نظامهای سیاسی است بلکه با مشروعیت ایدئولوژیک سپری کرده است. بنابراین جای خرده گرفتن و طعنهزنی بر گفتمان انقلاب اسلامی نیست که چرا اقلیتی شعار سیادت استبدادی سرمیدهند. اینکه تمام آحاد جامعه گرایش به فلسفه سیاسی امامت و ولایت پیدا کنند، امر ناشدنی است. ولی میتوان از غربباوران پرسید که چگونه است که پس از چهار دهه تلاش گسترده و فراگیرشان در ترویج فلسفه سیاسی مدرن (دموکراسیخواهی) نتوانستند آن اقلیت اپوزیسیون را به خود جلب کنند؟ چرا آنان به جای سیادت قانونی از سیادت موروثی دفاع کردند؟ این امر، بیانگر آن است که جریان روشنفکری در ایران که تبلیغ فلسفه سیاسی مدرن را برعهده دارد، نه فقط ناموفق بوده؛ بلکه با بحران مرجعیت سیاسی مواجه است. این بحران ریشه در مشکل عمیقتری با عنوان بحران فلسفه سیاسی دارد. روشنفکری در ایران پس از سالهای متمادی در ارائه فلسفه سیاسی منسجم و مستقیم ناتوان ظاهر شده است. آنان باید بدانند که کار با زوال نامهنویسی و خصوصیسازی دین و بزرگنمایی فقهالمشروطه و صنعت ترجمه به سرانجام نمیرسد.
