

2- شاید این نگاه میتواند امروزه یک نگاه غالب، حداقل بین مردم و جوانان از فضای دانشگاهها باشد، دانشگاهی که «روی پای» خودش نیست، دانشجویش «حس» ندارد و در یک کلمه «ضررده» است. البته این نگاه بین بسیاری از مسئولان هم جا افتاده است و اگر نبود همین آمارهای گاه و بیگاه «سورنا ستاری»، مشخص نبود در دانشگاه ما چه میگذرد.
3- با این نگاه، در تعطیلات آخر هفته به نمایشگاه دستاوردهای پژوهشی دانشگاهها قدم گذاشتم، با نگاهی به محصولات به نمایش درآمده در ذهن خودم میگفتم، نهایت این محصولات، آزمایشی و تک تولید شده است و قطعا آن دانشجوی آذری یا اصفهانی، اختراع خود را روی یک میز «1×1» به نمایش گذاشته است، حرفی از تجاریسازی و درآمدزایی نمیتواند بزند. در همان ابتدا به غرفهای رسیدم؛ دستگاهی رونمایی شده بود و یک بازوی رباتیک بالای آن قرار داشت. نظرم را جلب کرد، سراغ سازنده را گرفتم، اسمش محمد بود. خود را دانشجوی کارشناسیارشد هوش مصنوعی معرفی کرد.
یک گپوگفت نیمساعته و «جدی» با همان نگاه و موضع داشتم، مشخص بود تمام دوره دانشجوییاش روی این دستگاه کار کرده است. میگفت در ایران تنها دستگاه بومی است که با نصف قیمت بازار میتواند به صنعتگران سرویس دهد. از او درباره عدم اعتماد صنعتگران نسبت به محصولات دانشگاهی پرسیدم. او گفت بزرگترین مشکل ما همین است که البته سعی کردهایم با بندهایی که در قرارداد آوردهایم این مساله حل شود. بهسراغ یکی دیگر از محصولات رونمایی شده رفتم. اسم سازندهاش بهرام بود و دانشجوی آزاد تبریز. او زانویی مکانیکی طراحی کرده بود که به ادعای خودش میتوانست تا 40 درصد بار روی زانوها هنگام یک فعالیت را جبران کند. با او به گفتوگو پرداختم، نکته قابل تامل این گفتوگوی من آن بخشی بود که او گفت این یک طرح خروجی از پایاننامه دانشجویی است؛ بیشتر کنجکاو شدم، پیش ذهن کاربردینبودن «همه» پایاننامهها کمرنگتر شد. او میگفت در دانشگاه ما چند سالی است که مدیرگروه دانشگاه قید «کاربردی» بودن را برای پایاننامهها گذاشته است و... .
4- چند غرفه را رد کردم و همین «تصویر» تکرار میشد. به یک جوان «امروزی» رسیدم که با لپتاپش کار میکرد، محصولش استارتاپی بود. او سامانهای در مشهد طراحی کرده بود مثل اپلیکیشنهای حملونقل داخل تهران، البته او میگفت این سامانه را قبل از آنچه در تهران موجود است طراحی کرده است و تفاوت آن هم بومیبودن و افزودن چند آیتم با توجه به «سبک زندگی» مردم مشهد است. قله این گفتوگوی 15 دقیقهای من آنجایی بود که او ادعا کرد توانسته است با این سامانه در مشهد 10 هزار نفر را «شغلدار» کند و درآمد بالایی را نصیب تیم برنامهساز و دانشگاه کرده است.
5- مسئول سالن، ساعت پایان نمایشگاه را اعلام کرد. فکرش را هم نمیکردم نزدیک به پنج ساعت با چند دانشجوی «خوشذوق» و «صاحب ایده» روی دیگر «سکه»ای از دانشگاه که هر روز جلوی چشمانمان به تصویر کشیده میشود به گفتوگو نشستهام. کاش این نمایشگاه جزء یک واحد «اجباری» برای دانشجویان و استادان بود.
