

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، امروز هشتم آذر است. 20 سال پیش کلاس دوم ابتدایی بودم. بهخاطر تراکم جمعیت محلهمان و تعداد کم مدرسه، دانشآموزان در دو شیفت به مدرسه میرفتند. ما شیفت بعدازظهر بودیم. هشتم آذر 76، ساعت 12:30 به وقت تهران که بازی با استرالیا شروع شد، درست وقتی بود که زنگ خورد و ما سر صف ایستادیم. زنگ کلاس بهصدا درآمد. روی سن کسی نبود. هیچکدام از ناظمها و حتی مربی پرورشی که در روزهای دیگر خیلی خوشگل آن بالا میایستادند تا همهچیز مرتب و منظم پیش برود، حضور نداشتند. جوری که بعد از خواندن قرآن و سرود، این حاجی مدرسه بود که بچهها را برای رفتن به کلاس هدایت میکرد. رفتیم سر کلاس، از صدای شلوغکاری بچههای کلاسهای دیگر هم معلوم بود، معلمها هم سر کلاس حاضر نشدهاند. با تاخیر آمدند، بچهها را دنبال نخودسیاه (مشق و رونویسی) فرستادند و خودشان در رفت و برگشت بودند. استرالیا دو صفر جلو افتاده بود. معلمها اعصاب نداشتند. همان گل دوم که شماره 10 آنها زد همه را مایوس کرده بود. یادم هست زنگ تفریح را طول دادند. آنقدر که ما توی حیاط فهمیدیم ایران گل اول را زده است.
بعد از گل اول خیلیها از مدرسه رفتند. بقیه هم مترصد بودند فرار کنند. سه، چهار دقیقه بیشتر طول نکشید گل دوم را که خداداد زد (بازهم روی زمین، بازهم مارک بوسنیچ...)، خود ناظم از خوشحالی بیرون پرید و گفت «بچهها میتونید برید خونه!» سر از پا نمیشناختیم. از مدرسه تا خانه را نفهمیدیم چطور دویدیم که هنوز داشت صحنه آهسته گل خداداد را نشان میداد. چه گلی. علی دایی در عمق، خداداد عزیزی است و دروازه. توپ را از چپ گرفت، روی پای راستش جلو برد و شوت کرد توی گل. قیافه مقهور مارک بوسنیج بهاندازه به زمین کوفتنهای خادم در کشتی دلچسب بود. دلچسبتر از آن خوشحالی خداداد و پریدنش از روی موانع کنار زمین و دویدن به سوی تماشاچیها. چند دقیقه بعد فقط دستان عابدزاده را میدیدیم. دستهایی که توپها را از توی گل میکشید بیرون. وقت اضافه لعنتی تمامبشو نبود. 5، 6، 7، 8 و سه چهار ثانیه از وقتهای اضافه که گذشت عابدزاده توپ را روی هوا زد و ساندرو پل سوت زد؛ «پایان مسابقه و صعود تیمملی ایران به جامجهانی».
اینها را که «جواد خیابانی» میگفت پریدیم توی کوچه و خیابان. با بچههای محل سوار دوچرخه شدیم و بیهدف میراندیم. با هیجانیترین رکابها، احساسیترین نگاهها فقط جلو را نگاه میکردیم. شادی و فقط شادی. چیزی که انگار خیلی به آن نیاز داشتیم. شادیای که در هیچکدام از پیروزیهای قبل و در هیچکدام از بردهای آینده آن را تجربه نکردیم. ما به جامجهانی میرفتیم. بعد از 20سال و برای اولینبار بعد از انقلاب. ما مردم و درواقع انقلاب به این پیروزی احتیاج داشتیم. برای مدتها بعد از این پیروزی بیآنکه تجربه مواجهه رودررو با بسیاری از غولهای جهان را داشته باشیم، حس میکردیم از آنها سرتریم. این جمله را از زبان حال بازیکنان نمیگویم. از زبان حال خودم و بچههای مدرسه و همسن و سالهایم میگویم. خیلی با غرور حتی به برد برزیل، آرژانتین، ایتالیا، فرانسه و آلمان فکر میکردیم.
جوری درمورد قدرهای جامجهانی حرف میزدیم که انگار نشستهاند که به ما ببازند. وای که چقدر احساساتمان در اوج بود. مثل همان شبطلایی که نفهمیدیم استیلی چطور از آن فاصله توپ را با سر توی دروازه آمریکا کرد و ما آمریکا را بردیم. در همان شبی که منافقین آمده بودند پشت دروازه عابدزاده و برای اینکه روحیهاش را تضعیف کنند، او را هو میکردند تا منجر به باز شدن دروازهاش شوند. خیلیها در آن استادیوم ژرلاند لیون بودند که از برد ایران مقابل آمریکا خوشحال نشدند. کلی هزینه کرده بودند که ایران ببازد. فرقه رجوی اما آن شب مایوس به خانههای تیمیشان بازگشتند. ما آمریکا را بردیم چون قویتر بودیم و قویترها همیشه برندهاند. قهرمانها هم از میان قویترها انتخاب میشوند.
بعضی وقتها میدان اما مناسب قویترها نیست. قهرمانهای زیادی هستند که برنده نمیشوند و این «چیزی از ارزشهایشان کم نمیکند». این جمله را به تمسخر نگیرید. ما اتفاقا خیلی مبتلا به این جملهایم. مگر از ارزشهای عبدولی در المپیک چیزی کم میشود. حتی اگر ناداوری تیغ بردارد و به جان قهرمان ما بیفتد؟ از ارزشهای علیرضا کریمی هم چیزی کم نشده است! ممکن است همانها که به باخت ایران مقابل آمریکا دلخوش بودند، طعنه و کنایههایشان را تمام نکنند، اما علیرضا بلند میشود. بعضی وقتها قهرمانی مانند سیگاری است که ویهرا دوباره از روی زمین برداشت و به کام گرفت. برخی اوقات باید حوصله کرد. کاری که ما میکنیم تا قهرمانی علیرضا کریمی را ببینیم. آنقدر بردش را شیرین میکنیم که تلخی باخت اخیرش را فراموش کنیم.
ما مردم، قهرمانهایمان را دوست داریم. نشان به آن نشان که خدادادهایی که هشتم آذر 76 بهخاطر گل خداداد، صاحب این اسم شدند، امروز 20 ساله میشوند.
