

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، ماجرای خودکشی دو نوجوان اصفهانی زمانی مورد توجه جامعهشناسان، متفکران و اهل اندیشه ایرانی قرار گرفت که فیلم قبل از اقدام ایشان منتشر شد. این فیلم به قدری بهتآور بود که صاحبان فکر جامعه ایرانی را به تامل عمیق واداشت. پاسخ به آنچه مشاهده میکردند دشوار بود، برای بسیاری از متفکران این حد از به بازی گرفتن زندگی و مفاهیم اساسی و مهمی چون «مرگ» به سختی قابلباور بود. برخی متفکران به این اتفاق واکنش نشان داده و فهم خود را از این اتفاق با جامعه به اشتراک گذاشتند، ازجمله این افراد محمدجواد غلامرضاکاشی بود. از آثار این پژوهشگر برجسته ایرانی حوزه علوم سیاسی و جامعهشناسی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
نظم و روند تحول گفتار دموکراسی در ایران، محمدجواد غلامرضاکاشی، تهران: گام نو، ۱۳۸۵
اسلام و سیاست، عادل ظاهر، حلیم برکات، محمدجواد غلامرضاکاشی (مترجم)، تهران: رخ داد نو، ۱۳۸۹
جادوی گفتار، ذهنیت فرهنگی و نظام معانی در انتخابات دوم خرداد، محمدجواد غلامرضاکاشی، تهران: موسسه فرهنگی آینده پویان تهران، ۱۳۸۱
این پژوهشگر ایرانی در تحلیل رخداد اقدام عجیب دو نوجوان اصفهانی یادداشتی با عنوان «دار و ندارش را غارت کردند» در کانال تلگرامی خود منتشر کرد. این استاد اندیشه سیاسی سخن خود در تحلیل آنچه در فیلم عجیب قبل از اقدام دو نوجوان اصفهانی دیده بود را اینگونه آغاز میکند: «غم و البته نه ماتم، به یک شادی بنیادی راه میبرد. نوزادی با صدای بلند و عمیق ضجه میزند، اما با اطمینان از آغوش گرم مادری که او را به افقهای آرام و رنگی و شاد جهان خواهد سپرد. او که غمگین یک هجران دیرین است، خود را در جهانی یافته که امکان وصلی در آن وجود دارد. برای عاشقان وعده وصالی وجود دارد و او در انتظار نوبت خویش است. بنابراین در انبوه غم خود، ملودی وصل را از دوردستها میشنود. او که از فقر خود غمگین است، جهان را مملو از امکانهای بهرهمندی و رفاه مییابد و اینک غمگین وضعیت خویشتن است. او در آخرین لایههای روح و ذهن خود منتظر معجزهای شاد و رنگین نشسته است. او که از روزگار هموطنان خود یا از وضعیت بشریت غمگین است، انسان را شایسته نحوه دیگری از زندگی مییابد و اطمینان دارد که درهای جهان بر این لولا نخواهند چرخید و منتظر پایکوبان یک دوران تازه است.
این غمگینان، همه در یک حفره سیاه زانو به بغل گرفتهاند، اما در یک دشت پهناور سبز با ایمان به آب و خورشیدی که بنیاد زندگی را استوار میکند. اما حال آن دو دختر زیبای پانزده ساله چه بود وقتی آن همه شاد و خندان به سمت مرگ میرفتند؟»
استاد کاشی با طرح این پرسش تحلیل خود را اینچنین تکمیل میکند که: «غمگینان، از جهان حس یک پناهگاه گرم دارند. آنها در انتظار فرورفتن در چینهای پناهگاه جهانند، درست مثل کودکی که تلاش میکند بیشتر و بیشتر در سینه مادرش جا خوش کند. به جهان اطمینان دارند و با همه زخمهای بزرگ و کوچکشان، زندگی میکنند.
اما برای آن دو دختر زیبا، همه باروهای جهان فروریخته بود. آغوشهای عالم همه دروغ بودند. مادر دروغ بود، معشوق و عشق دروغ بود و دیوارهای جهان سست بودند، هیچ انتظاری باقی نمانده بود، در عمق جانشان هیچکس ملودی معنیداری نمینواخت. در پسزمینه شادیشان، حس عمیقی از یک ویرانی و پوچی جریان داشت.»
محمدجواد غلامرضاکاشی با طرح این موضوع که برای آن دو دختر همه باروهای جهان فروریخته است و همهچیز از مادر گرفته تا معشوق دروغ مینمایانند برای پدران و مادران چنین توصیه میکند که «جا داشت همه مادران کودکان و نوجوانان خود را ساعتها در آغوش بگیرند و پدران، صورت به صورت فرزندانشان بچسبانند. گرمای پوستشان باید تا عمق جان مضطرب این نونهالان رسوخ کند. دیگر کلمهها، ملودیها و شعر و موسیقی این جهان حس آن شادی و امنیت عمیق را به فرزندان ما عطا نمیکند. آنها تنها شدهاند. نقطه اتکای عمیقی ندارند. به سرخوشیهایشان نباید اطمینان کرد. سرخوشیشان مثل اینجا و آنجا رفتن برگ پاییزی است در دست باد.»
