گزارش «فرهیختگان» از جشنی برای‌کودکان آسیب‌دیده از اعتیاد و کارتن‌خوابی

برخی سازمان‌های مردم‌نهاد سعی کرده‌اند تا کودکان آسیب‌دیده از اعتیاد و کارتن‌خوابی را زیر چتر حمایتی خود قرار دهند. امسال برای پنجمین سال است که بیش از ۳۰۰ کودک بسته‌های نوشت‌افزاری و تمامی هزینه‌های کتاب، ثبت‌نام و روپوش را دریافت می‌کنند؛ بسته‌هایی که محتوای آن یک‌سال تحصیلی‌شان را پوشش می‌دهد.

  • ۱۳۹۶-۰۶-۲۶ - ۰۷:۴۱
  • 00
گزارش «فرهیختگان» از جشنی برای‌کودکان آسیب‌دیده از اعتیاد و کارتن‌خوابی

بوی ماه مدرسه در مشام‌کودکان

بوی ماه مدرسه در مشام‌کودکان
به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، اسم‌شان را گذاشته‌اند کودکان بازمانده از تحصیل، کودکانی که به دلیل فقر نداشتن سرپرست خوب از درس و مدرسه بازمی‌مانند. اما این روزها همه به دنبال این هستند که بسته‌های نوشت‌افزاری را برای این کودکان ارسال کنند تا شاید ماه مهر برای آنها هم مهر داشته باشد. در این بین برخی سازمان‌های مردم‌نهاد سعی کرده‌اند تا کودکان آسیب‌دیده از اعتیاد و کارتن‌خوابی را زیر چتر حمایتی خود قرار دهند. امسال برای پنجمین سال است که بیش از 300 کودک بسته‌های نوشت‌افزاری و تمامی هزینه‌های کتاب، ثبت‌نام و روپوش را دریافت می‌کنند؛ بسته‌هایی که محتوای آن یک‌سال تحصیلی‌شان را پوشش می‌دهد.

آرزوی بزرگ پسر کوچک

خنده تمام صورتش را گرفته با هیجان می‌گوید: «هرچی داخل این کیف هست مال خودمه.» رو می‌کند به مادرش و می‌گوید: «‌دیدی به بالاخره به آرزوم رسیدم و کیف‌دار شدم.» اسمش محمد است، کودکی که در خانواده معتاد به دنیا آمده است و این روزها به بهانه نداشتن کیف و کفش نو می‌خواست به مدرسه نرود.

کیفش را که می‌گیرد ذوق می‌کند و می‌گوید: «حالا با خیال راحت می‌رم مدرسه. آخه همه کیف نو دارند من حتی یک کیف کهنه هم نداشتم؛ چه برسد به مداد و دفتر و خودکار.»

مادرش بغض می‌کند و می‌گوید: «محمد بچه باهوشی است؛ اما ما واقعا از پس هزینه‌های تحصیلش برنمی‌آییم. می‌دانم که این بچه گناهی ندارد اما واقعا وقتی نمی‌توانستیم یک دفتر ساده هم بخریم. مجبوریم بودیم که به مدرسه نفرستیمش.»

محمد اولین فرزند این خانواده است؛ خانواده‌ای که مادر و پدر هر دو اعتیاد داشتند. اگرچه پدر خانواده این روزها به خاطر مصرفش دیگر به خانه نمی‌آید اما مادرش پای محمد ایستاده و به عشق اینکه روزی پسرش دکتر یا مهندس شود، مواد را برای همیشه ترک کرده است.

کاش بتوانم به مدرسه بروم

ستایش، مدت‌هاست به دلیل نداشتن شناسنامه و برگه هویتی درس و مدرسه را کنار گذاشته است؛ این روزها اما دلش می‌خواهد به مدرسه برود و درس بخواند و  دلش انگار برای نیمکت و تخته سیاه تنگ شده است. ستایش تا کلاس سوم بیشتر درس نخوانده است. چهار سال پیش وقتی مجبور شد به خاطر نداشتن برگه هویتی مدرسه را ترک کند؛ اما حالا برای خودش خانمی شده و با خودش فکر کرده که دلش می‌خواهد درس بخواند و معلم بشود تا بتواند در آینده به کودکانی مثل خودش‌که مشکل هویت دارند، درس بدهد. خانواده ستایش تمام تلاشش را کرد تا دخترشان به مدرسه عادی برود اما به دلیل نداشتن برگه هویتی مجبور شد در مدارس کودکان افغان ثبت‌نام کند.

وقتی حرف می‌زند بغض پشت خنده‌هایش مخفی است، اما تمام تلاشش را می‌کند تا اشک از چشمش  سرازیر نشود. بغضش را قورت می‌دهد و می‌گوید: «همه جا ما را کودکان افغانستانی صدا می‌کنند؛ انگار بین ما و کودکان دیگر فرقی‌هست. مدرسه ما را جدا می‌کنند چراکه برگه هویتی نداریم. چرا باید چنین رفتاری کنند؟ کاش ایرانی‌ها میهمان نوازتر بودند و با آواره‌هایی مثل ما این‌طور برخورد نمی‌کردند.»

نگاهی به کیف سرمه‌ای و کتونی دستش می‌کند و می‌گوید: «کاش در مدرسه عادی ثبت‌نام کرده بودم. آن وقت با دیدن این کیف خیلی بیشر ذوق می‌کردم. اما من به مدرسه افغان‌ها می‌روم و همان جا درس می‌خوانم و معلم می‌شوم و روزی به همه کودکان بدون برگه هویتی مهربانی و صلح را درس می‌دهم.»

اگرچه چندی پیش مسئولان آموزش و پرورش اعلام کردند باید تمام کودکان بدون برگه هویتی ثبت‌نام شوند اما همچنان برخی از این کودکان محروم هستند.

از بوی ماه مهر تا دانشگاه

مهناز دختری که مدت‌هاست پدرش را ندیده و فقط می‌داند پدرش در تهران بعد از سال‌ها مواد مخدر را بوسیده و کنار گذاشته است، دلش برای پدرش تنگ شده و وقتی به او می‌گویم چطور با این همه سختی توانستی دانشگاه دولتی قبول شوی، می‌گوید: «شاید خنده‌دار باشد اما من دانشگاهم را از اعتیاد پدرم دارم. پنج سال پیش بود که برای همیشه می‌خواستم درس و مدرسه را ترک کنم. آن روزها وضع زندگی‌مان آنقدر خراب بود که حتی پول خرید یک پاکن را نداشتیم. آن روزها تصمیم گرفتم مدرسه نروم تا بیشتر از این آبرویم جلوی همکلاسی‌هایم نرود.

همان سال بود که اولین بسته نوشت‌افزار بوی ماه مهر به دست‌مان رسید؛ بسته‌ای که برای من فقط چند دفتر و مداد نبود؛ یک دنیا امید و نشانه بود که وارد زند‌گی‌ام شده بود. حالا همان بسته باعث شده امروز به دانشگاه بروم و برای خودم خانم مهندس شوم.» مهناز یکی از هزاران دانش‌آموزی است که با گرفتن یک بسته نوشت‌افزار حالا جزء کودکان بازمانده از تحصیل نیست.

 بعد از خدا همه امیدم به این ۳ نوه است

مادربزرگش آنها را به نیش کشیده است. سه نوه قد و نیم‌قدی که هرکدام‌شان حالا جزء بدسرپرست‌ها هستند. پدر هر کدام‌شان زندگی‌شان یک شاهنامه است. اما مادربزرگش به این کارها کاری ندارد و با فروش آب آلبالو و زرشک خرج نوه‌هایش را می‌دهد.

کنار یکی از خیابان‌های این شهر با چرخش آب زرشک و آلبالو با یخ می‌فروشد. طوری می‌خندد که انگار هیچ درد و مشکلی ندارد. با همان خنده می‌گوید: «وقتی پدرشان رفت و سه تا بچه را روی دست ما گذاشت امیدم را از دست ندادم. تا حالا هر چیزی از خدا خواستم به من داده است. درست مثل همین کیف‌هایی که برایم برآورده شدن یک دعاست.»

 دلم کیف صورتی می‌خواست

مهشاد و امیرعلی کودکان خانواده آسیب هستند؛ کودکانی که مادرشان برایشان همه کس‌شان است چراکه پدرشان یک سالی می‌شود که برای همیشه خانه را به دلیل مصرف مواد ترک کرده است.

مهشاد حالا می‌رود کلاس چهارم. از روز اول مدرسه دلش کیف صورتی می‌خواست. مادرش صدایش را آرام می‌کند و می‌گوید: «هیچ وقت نتوانستم برایش کیف صورتی بخرم. می‌دانید یعنی نه اینکه پول نداشتم ولی باید شکم این بچه‌ها را سیر می‌کردم. ما در محل آبرودار هستیم. هیچ‌کس نمی‌داند پدر بچه‌ها مصرف‌کننده موادمخدر است. به همین دلیل مجبوریم با سیلی صورت‌مان را سرخ کنیم تا کسی نفهمد چه در دل‌مان می‌گذرد.

مهشاد چشمش به کیف صورتی که می‌افتد شادی در چشمانش موج می‌زند. آرام فقط می‌گوید دیگر هیچ آرزویی ندارم.

 دل‌مان هویت می‌خواهد

هویت درد همه کودکان افغانستانی است؛ مشکلی که انگار تا ابد به آنها سنجاق شده است. خانواده افغانستانی که برای گرفتن بسته‌های نوشت‌افزار آمده بودند از مشکلات‌شان می‌گویند. مادر سه دانش‌آموز افغانستانی می‌گوید: «ما همه دوست داشتیم که در شهر و خانه خودمان زندگی می‌کردیم؛ اما چه کنیم که آوارگی سهم همه ما شده است. کم از آوارگی و دوری از خانواه غصه نمی‌خوریم اما درد اینکه به بچه‌های ما بی‌هویت می‌گویند از درد دوری از وطن بالاتر است. کاش فکری به حال کودکان ما کنند. همه خانواده‌ها دوست دارند که فرزندانشان درس بخوانند و به دانشگاه بروند.»

 

* نویسنده : مطهره واعظی‌پور خبرنگار گروه اجتماعی

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران