

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، فاجعه 17 شهریور موسوم به جمعه سیاه یکی از مقابلههای جدی رژیم پهلوی در سال 1357 با مردم ایران بود که به یک جنایت بزرگ ختم شد. البته کارنامه رژیم پهلوی پس از این کشتار سیاهتر هم شد؛ آنجا که عمال رژیم پهلوی برای استرداد پیکر شهدای میدان ژاله، از خانواده شهدا پول دریافت میکردند.
آنها حتی پول تعداد گلولهها را نیز محاسبه میکرده و از خانواده شهدا میگرفتند و با ترس و ارعاب خانوادهها را از برگزاری مراسم ختم و بزرگداشت بر حذر میداشتند. در همین رابطه شاهدان عینی روزهای سخت شهریور 57 روایتهای عجیبی از آن دوران دارند. همسر شهید مسلم نجفآبادی که در واقعه جمعه سیاه به شهادت رسید درباره برخورد ماموران رژیم پهلوی برای تحویل پیکرها و دفن آنها میگوید: «زمانی که همسرم تیر خورد، از کلانتری منطقه تهراننو به منزل ما آمدند، ولی جنازه را به ما نمیدادند. از ما 7000 تومان پول میخواستند. اجازه گرفتن ختم را هم ندادند، حتی نگذاشتند لباس مشکی بر تن کنیم و حق گریه کردن هم نداشتیم. حتی روز سوم را که میخواستیم برگزار کنیم از کلانتری 5 یا 6 مأمور گذاشتند تا ما حرفی در مورد شاه نزنیم. این مساله باعث میشد گرفتار شویم، آنها تهدید کرده بودند که بچهها را هم توقیف میکنند. ما به هیچکس در اینباره حرفی نزدیم.
حتی گریه یا اعتراض هم نمیکردیم. آنها میخواستند جنازه را هم از ما بگیرند؛ ولی من عمویی داشتم که سرگرد بود. به هر وسیلهای که شد، جنازه را به بهشتزهرا(س) بردیم.» همچنین پدر شهید جمشید سیدین در اینباره میگوید: «شب از طرف مسجد مسلمبنعقیل آمدند و گفتند بیایید جنازهتان را ببرید. مردم جنازهها را از خیابان جمع کرده و چند جوان، چهار جنازه را که یکی از آنها، جنازه پسر من بود، به مسجد مسلم بن عقیل برده بودند. نیمه شب از طرف ارتش آمدند و آنها را بردند.» مادر این شهید نیز درباره برخورد رژیم پهلوی و نحوه تحویل جنازه شهدا چنین میگوید: «آنها با مسلسل جلوی در ایستاده بودند، زمانی که جنازه را تحویل میگرفتیم، روی سرمان آب داغ ریختند و نگذاشتند فاتحه بخوانیم. بعد از اینکه جنازه فرزندم را پیدا کردم، دکترها آمدند و اسم او را نوشتند. تعداد گلولهها را هم یادداشت کردند. خلاصه جنازه را تحویل دادند و با توجه به اینکه چند گلوله خورده بود؛ از ما پول گرفتند. بعد از خاک کردن جسد نمیگذاشتند پنجشنبهها و جمعهها را ختم بگیریم. سرانجام اقوام و دوستان او که افسر بودند از کلانتری راهآهن مخفیانه جمع شدند و ختمی گرفتیم. تا ختم را گرفتیم، سه پلیس که داخل کوچه ایستاده بودند، ما را تعقیب کردند تا متوجه شوند چه کسی میرود و چه کسی میآید. خدا شاهد است وقتی سر قبر پسرم میرفتم، ماشینها آن طرف ایستاده بودند، مسلسل و تفنگ نیز در دست داشتند و آب داغ هم میآوردند؛ بهطوری که مردم دیگر نمیتوانستند در شهر راهپیمایی کنند. مردم در بهشتزهرا(س) گاه یکباره بلند میشدند و صد، دویست یا سیصد بار مرگ بر شاه میگفتند. آنها نیز اعتراض میکردند که دیگر نباید سر قبر بیایید.»
یکی از شاهدان دیگر این واقعه درباره وجهی که برای تحویل جنازهها از مردم میگرفتند چنین میگوید: «هر کسی به تعداد گلولهای که خورده بود؛ باید پول میداد. اگر سه گلوله خورده بود، سه هزار تومان، اگر دو گلوله خورده بود دو هزار تومان و... این ماجرا را ما آن روز دیدیم. تمام خیابان را خون گرفته بود. نزدیک دو کامیون از وسط خیابان کفش و چادر جمع کردند و عصر آن روز هم چند نظامی، آنها را روی هم انباشته کردند و آتش زدند.»
