پروانه بهار دختر ملک الشعرا بهارگفت که در زمان رضاشاه خیلی خانواده ما را اذیت کردند. روزی به خانهمان هجوم بردند و من دیدم دو پاسبان پدرم را روی زمین میکشند و با خود میبرند. ما یکسال هیچ خبری از پدرم نداشتیم و نمیدانستیم که مُرده است یا زنده!
بعد از مدتها بالاخره تنها به ما بچههای کوچک اجازه دادند تا پدرمان را ببینیم. بهار در یک محیط بسیار کثیف در تاریکی روی زمین سرد نشسته بود! برای چی؟ برای اینکه میگفت باید دموکراسی وجود داشته باشد. شما مشروطیت را گذاشتید کنار و دوباره به دنبال استبداد رفتید.
در دوران هر دو شاه پهلوی بزرگترین صدمهها به ما زده شد. پدرم بهار عاشق ایران بود و بسیار زحمت کشید؛ قهر بود ولی نه با ملت ایران، بلکه با رؤسای مملکت.