به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، جلوی یکی از رستورانهای بالای شهر جوراب میفروشد، اسمش «یوسف» است و یک سالی میشود که با خانوادهاش از افغانستان به تهران آمدهاند تا شاید زندگی بهتری داشته باشند، اما حالا او که تنها 6 سال دارد نانآور خانواده پنج نفرهشان شده است. پدرش هم با وجود بیماری کلیه، به صورت غیرقانونی سر ساختمان کار میکند. کاری که در هفته تنها چند ساعت است و برای آن هم ساعتی 6 تا 7 هزار تومان دریافت میکند.
یوسف جزء آنهایی است که ناخواسته در کودکی مسئولیتهای یک مرد را بر دوش نحیفش میکشد و برای خودش مردی شده، کودکی که چشم همه خانواده به جیب کوچکش است.
آشنایی من و یوسف از خریدن جوراب به قول خودش «کالجی» آغاز شد. پسری که تصور میکردم در خانههای کودکان کار دره فرحزاد زندگی میکند اما زمانی که به خانهاش رفتم متوجه شدم در خانهای کوچک در کنار همان باغچهها و رستورانهای فرحزاد با خانوادهاش زندگی میکند.
خانهای که یک حیاط چند متری داشت با دو اتاق که فرشهای زهوار دررفته کف آن را پوشانده بود و هیچ امکاناتی داخل خانه نبود. وارد خانه که میشدید در گوشهای چند کابینت و یک گاز، آشپزخانه را درست کرده بود. خانواده پنج نفره یوسف برای رهایی از آوارگی به تهران پناه آوردهاند. مادر یوسف میگوید: «تمام کسانی که از افغانستان به ایران میآیند از سر خوشی نمیآیند.» گره روسریاش را سفتتر میکند و ادامه میدهد: «من با سه بچه و شوهر مریضم واقعا باید چه کار میکردیم. فکر نکنید حالا تهران که هستیم همه چیز خوب پیش میرود اما به هرحال اینجا یوسف میتواند با فروش جوراب خرج زندگی ما را در بیاورد اما در افغانستان کاری نیست.»
خواهر کوچک یوسف روی پای مادرش نشسته، دختر سه سالهای که موهای قهوهایاش زیباییاش را دوچندان کرده بود. مادر یوسف دخترش را بغل میکند و میگوید: «سال گذشته دخترم از طبقه دوم افتاد داخل حیاط و سرش از دو جا شکست و ضربه مغزی شد. با سختی هزینههای بیمارستان را پرداخت کردیم. بعد از آن دکتر تاکید کرد که هر ماه دخترم را برای ویزیت به بیمارستان ببرم اما پول این کار را نداریم و به خاطر همین هر از گاهی سه تا چهار روز تب میکند.»
مادر یوسف نگاهی به سقف بالای سرشان میکند و میگوید: «پول پیش این خانه را یکی از اقواممان داده اما اجارهاش را از همین جورابفروشی یوسف پرداخت میکنیم البته هر از گاهی که کم میآوریم برادر یوسف هم سر چهارراه فال میفروشد. به هرحال خرج زندگی باید دربیاید.»
دغدغهها و مشکلات خانواده یوسف یکی دوتا نیست، امسال یوسف قرار است به مدرسه برود اما چون شناسنامه ندارد مدرسه او را ثبتنام نمیکند، از آن بدتر اینکه باید 400 هزار تومان برای ثبتنامش پرداخت کند. مادرش با حسرت میگوید: «یوسف هرطوری که شده باید برود مدرسه، من نمیتوانم اجازه بدهم که سرنوشت زندگیاش خراب شود.»
یوسف اولین کودک کار افغان نیست که برای زندگی بهتر با خانوادهاش به تهران مهاجرت کرده و آخرین هم نخواهد بود. خیلی از این کودکان تنها به تهران فرستاده میشوند یا اینکه اصلا خانوادهای ندارند و در خانههای گروهی با یک سرپرست کار میکنند که سرنوشت آنها به مراتب بدتر از کودکان کاری است که با خانوادههایشان زندگی میکنند؛ مشکلشان فقط فقر، نداشتن شناسنامه و... است.
شاید باورش سخت باشد اما نورهایی که بالای دره فرحزاد دیده میشود و ما فکر میکنیم که چراغ خانه یک خانواده است، اتاقکی است که بیش از 20 کودک را آنجا نگهداری میکنند و صبح با ماشین سر چهارراه پخش میشوند و شب هم تمام دسترنجشان به صاحب اصلیشان که خانه و غذا در اختیارشان میگذارد، داده میشود.
حالا ما میتوانیم با کمک به یوسف، از اینکه خانوادهاش آواره بشود یا از تحصیل محروم شود جلوگیری کنیم، میتوانیم با کمک به خانواده یوسف خواهرش را درمان کنیم تا در آینده با مشکل جدیتری روبهرو نشود. افرادی که مایلند به خانواده این کودک کار کمک کنند میتوانندبا شماره 66348036 تماس بگیرند.
* نویسنده : مطهره واعظیپور خبرنگار گروه اجتماعی