محمدرضا قائمینیک، استاد دانشگاه: پایینبودن مشارکت در انتخابات مجلس و خبرگان رهبری 1402 یکی از مهمترین دغدغههای فعالان سیاسی این روزهای کشور است. مطابق نظرسنجیها تا فاصله کمتر از دو ماه تا انتخابات، مشارکت در مجموع در حدود 40 درصد است و این آمار، مخصوصا در شهرهای بزرگ پایینتر است. شاید یکی از بهترین راههای افزایش مشارکت مردم در انتخابات توجه به علل کاهش مشارکت باشد. معمولا علت مشارکت پایین را نبود تکثری از نمایندگان میدانند، درحالیکه بعضی از منتقدان از بازبودن کانال تایید صلاحیتها در این دوره گلایه هم داشتهاند. فارغ از این کلیشه همیشگی، بهنظر میرسد باید بهدنبال عوامل دیگری برای فهم علل «روند» کاهش مشارکت بود؛ بهزعم ما این عامل بیش از هر چیز ناشی از تفاوت قابل توجه سطح نمایندگان مردم و مردم است.
توضیح مساله
«مردم نمیفهمند!»، «این حرفها سنگین و نخبگانی است!» و گزارههای کلیشهشدهای نظیر اینها را معمولا بهصورت مکرر از زبان مدیران، مخصوصا مدیران رسانهای و فرهنگی یا نمایندگان مجلس شنیدهایم. ماحصل این گزارهها آن است که باید سطح سیاستورزی و محتوای قابل گفتوگو با مردم را به شکلی افراطی و مبتذل پایین آورد تا یحتمل مردم ارتباط بیشتری با مدیر یا سیاستمدار بگیرند. اما بهطرز عجیبی، علیرغم رعایت شدید این اصل توسط مدیران یا نمایندگان مبنیبر پایینآوردن سطح مطالب (بخوانید مبتذل کردن آن)، از قضا بازهم مشکل مخاطب، حل نمیشود. در این شرایط مشاوران رسانهای آن مدیر یا نماینده بازهم راهکار را در سطحیترکردن (بخوانید مبتذلتر کردن) محتوا دنبال میکنند و به آن مدیر یا نماینده گوشزد میکنند که سطح مطلب را پایینتر بیاورید تا مخاطب بتواند با او ارتباط بگیرد. اما عجیب اینکه این فرآیند هرمقدار هم تکرار میشود، بازهم معضل جذب مخاطب یا مشارکت مردم، مخصوصا در درازمدت حل نمیشود. در این فرآیند، بهتدریج ملاک و معیار جذب مخاطب یا مشارکت مردم (یعنی اصلی که هر چه پیشتر میآییم، کاهش مییابد)، توسط مدیران، نمایندگان یا مشاوران رسانهای و تبلیغاتی آنها تعیین میشود. بهتعبیر دیگر آنچه سطح مطالب و گفتههای مدیران یا نمایندگان را معلوم میکند، نه سطح فهم واقعی مردم یا مخاطبان بلکه سطح فهم خود نماینده یا مدیر یا مشاور رسانهای اوست.
فرضیه رقیب
در مقابل این فرضیه که کاهش مشارکت مردم معلول سطح فهم یا بیان پایین نمایندگان یا مدیران است فرضیه دیگری نیز مطرح است که در ادامه به طرح و نقد آنها خواهیم پرداخت.
عدم تکثر و عدم حضور اصلاحطلبان: یکی از فرضیات رایج درباره کاهش میزان مشارکت در انتخابات، عدم تکثر دیدگاهها و نمایندگان آنها و یکدست بودن انتخابات، مخصوصا با نبود یا حضور ضعیف نمایندگان طیف موسوم به اصلاحطلبان است. فارغ از آنکه بعضی از منتقدان از بازبودن زیادی درگاه تایید صلاحیتهای شورای نگهبان در این دوره گلایه دارند و در میان گروهها و دیدگاههای حاضر در انتخابات پیشرو، تکثری از دیدگاهها دیده میشود اما به دلایل زیر حتی نبود یا حضور ضعیف طیف موسوم به اصلاحطلبان نیز توضیح مناسبی برای این حد از کاهش مشارکت نیست.
اولا بسیاری از اصول یا آرمانهای اصلاحطلبی کلاسیک (از 1376 به بعد)، مخصوصا امور مربوط به جامعه مدنی، تکنوکراسی، توسعه و نظایر آنها در میان نمایندگان موجود دیده میشود و تضاد شدید میان اطلاحطلبان با اصولگرایان در انتخاباتهای دهه 1380 دیگر معنای قابل توجهی ندارد؛ چنانکه بعضا نمایندگانی از اصولگرایان اصلاحطلب رخ مینمایند؛ ثانیا در میان نمایندگان موجود نیز تکثر و اختلاف دیدگاهها بهقدری است که نمیتوان مدعی یکدستی انتخابات شد. ثالثا نکته اساسی و مهم در ارتباط با فرضیه این یادداشت، آن است که حتی اگر علت کاهش مشارکت را نبود یا حضور ضعیف اصلاحطلبان بدانیم، بازهم نهتنها خللی در فرضیه این یادداشت پیش نمیآید، بلکه موید آن است.
اصلاحطلبان از جریانهایی بودهاند که همیشه بهواسطه مجلات و ژورنالهای تخصصی و حرفهایشان از روزنامه شرق تا ایراندخت و سیاستنامه و بسیاری از سایتهایشان به ترویج ادبیات نخبگانی شهرت داشتهاند. از قضا خود اصلاحطلبان همواره جریان مقابل را به سطحیبودن، نداشتن ادبیات نخبگانی، عوامفریبی در حوزه سیاست و نظایر آنها محکوم میکردند و جراید و ژورنالهای اصولگرایان را فاقد روند حرفهای میدانستند. بهراستی چگونه ممکن است که اسامی و نظریات دشوار و سنگینی نظیر هگل، لاک، هابز، لنین، استالین، کانت، هایک، راولز، لیبرالیسم، سوسیالیسم، مارکسیسم، ناسیونالیسم، رکود و تورم، انواع تکنیکهای رسانهای و شبکههای اجتماعی و نظایر آنها را که هیچ نسبتی با حافظه بلندمدت تاریخی ایرانیان نداشته، تبدیل به ادبیات رایج سیاسی جامعه ایرانی کرد و آنگاه در مقابل مدعی بود که مردم حرفهای عادی سنت اسلامی-ایرانی خودشان را نمیفهمند یا این حرفها، سنگین و نخبگانی است؟! از اینمنظر از قضا اگر کاهش مشارکت در این دوره را ناشی از فقدان یا ضعف حضور اصلاحطلبان بدانیم (فرضیهای که لزوما مورد تایید نگارنده این یادداشت نیست)، بازهم تاییدی بر فرضیه این یادداشت مبنیبر فاصله بسیار زیاد سطح فهم نمایندگان و مردم است؛ تجربه اصلاحطلبان نشان میدهد که از قضا، بالابودن یا بالابردن سطح آگاهی عمومی (و بهطور کلی، اجتناب از کلیشههایی نظیر «مردم» نمیفهمند! این حرفها سنگین و نخبگانی است! و... از طریق جراید، ژورنالها و دیگر ابزارهای فرهنگ عمومی (حتی با مفاهیم و ادبیات بیگانه و غریبه و غیربومی با حافظه تاریخی مردم)، باعث افزایش مشارکت سیاسی و نه کاهش آن میشود.
مویدات فرضیه مختار
تفاوت شاخصهای نمایندگان و مردم: شاخصهای که میتوان بهعنوان سنجش سطح فهم بر آنها تکیه کرد شاید روشنترین شاخص برای تایید فرضیه مختار این یادداشت باشد. اشتغالِ درازمدتِ بسیاری از مدیران و نمایندگان، مخصوصا نمایندگان مجلس به این شغل، عملا امکان ارتباط با منابع آگاهی عمومیِ مردم در قلمروهای مختلف فنی، پزشکی، علوم انسانی، دینی و... را از آنها سلب کرده است. منابع آگاهی عمومی مردم، خواه از طریق کتاب و جراید یا از طریق شبکههای مجازی و رسانههای داخلی یا خارجی و خواه از طرق رسمیتر تحصیلات عمومی و عالی، در حال رشد و ارتقاست. این درحالیاست که اشتغال چندین دورهای نمایندگان به شغل پرمشغله نمایندگی یا مدیریتی و همچنین اخذ مدارک دانشگاهی از دانشگاههای رتبهپایین، باعث عقبافتادن آنها از سطح آگاهی عمومی شده است. تفاوت این شاخصها مخصوصا از حیث کیفی، فاصله معناداری میان عموم مردم و نمایندگان/مدیران ایجاد کرده است. جز تعداد معدودی از نمایندگان/مدیران، اطلاعات و سطح آگاهی آنها در همان دورههای پیش از قبول مسئولیت اجرایی باقی مانده و بهتعبیر رایج، دیگر فرصت کتابخواندن ندارند. این فقدان گاهی با اجبار مدیران/نمایندگان به ارتباطگیری با نخبگان و تحصیلکردگان یا حتی ارتباط با آگاهی عمومی مردم میتواند رفع شود، اما در اینجا نیز چنانکه اشاره خواهم کرد غلبه منطق تبلیغات و معطوفبودن این جلسات عمومی یا تخصصی به جلسات منجر به بیلان کاری و تبلیغاتیشدن آنها (که گلایههای مکرر متخصصان یا حتی عموم مردم از تبلیغاتیبودن جلسات مدیران/نمایندگان با آنها حکایت از این امر دارد)، امکان ارتقای سطح آگاهی نمایندگان/مدیران را به حداقل میرساند. طبیعی است که وقتی مدیر/نمایندهای که با تبلیغاتیکردن جلسات تخصصی یا عمومیاش به شوهای تبلیغاتی یا بیلان کاریهای مدیریتی، امکان ارتقای آگاهی خودش را سلب میکند و در دوره بعد به دلایل صرفا سیاسی و زدوبندهای سیاسی نماینده یا مدیر شود، مشارکت مردمی کاهش مییابد.
سیاستزدایی از جامعه ایرانی: سیاست، نقطه اوج عقل و عقلانیت است. بر مبنای حدیث «من ساس نفسه ادرک السیاسه» از حضرت علی(ع)، سیاست در معنای واقعی کلمه، محصول سیاست نفس است و سیاست قوای نفسانی، بهمعنای کنترل قوای شهوت و غضب و تخیل در ذیل عقل است. حتی اگر معنای مدرن از سیاست را هم درنظر بگیریم، عقل تنظیمگر و کنترل نیروها با عقلانیت ابزاری، بازهم بیانگر حضور نحوهای دیگر از عقلانیت در قلمرو سیاست است. در فقدان عقل و عقلانیت، تنها عاملی که میتواند ضرورتهای شبهعقلانی و شبهمنطقی را بهصورت مقطعی تامین کند، همانطور که از زمان سوفسطائیان یونان چنین بوده، تکرار یک گزاره غلط، در حجم و تکرار انبوه است، بهنحوی که آن گزاره غلط و غیرعقلانی بهدلیل تکرار انبوه، عقلانی جلوه کند. تکرار مکرر کلیشه «مردم» نمیفهمند! این حرفها سنگین و نخبگانی است! و نظایر آنها عملا بهمعنای دوری از هر معنایی از عقلانیت در سیاست و پناهبردن و دمیدن در تنور سیاستزدایی از جامعه ایرانی است. شاید در برهه کوتاهمدت منتهی به انتخابات بتوان با تکیه بر این شور تبلیغاتی (که در مورد بعد به آن اشاره خواهم کرد)، مشارکتی موقت را رقم زد، اما تهیکردن سیاست از عقلانیت و گفتوگوهای انتقادی عقلانی بهبهانه آنکه «مردم نمیفهمند!» یا «اینحرفها نخبگانی و سنگین است!» مخصوصا در درازمدت، منتهی به سیاستزدایی از جامعه شده و نتیجه محتوم آن، کاهش مشارکت سیاسی خواهد بود.
اصالت تبلیغات در سیاست: تبلیغات، مهمترین ابزار نظام سرمایهداری غربی مخصوصا در قرن بیستم برای غلبه بر بحرانهای ذاتیاش بوده است. تبلیغات بهعنوان محور اصلی صنعت فرهنگ، واقعیت را بهشکلی بهمخاطب عرضه میکند که مخاطب علیرغم التفات درونی به کذب آن، اما بهجهت سلطه همگانی تبلیغات، ناگزیر از تندادن به آن میشود. بیجهت نیست که تبلیغات در شکل رسانهایاش تا این اندازه در انتخاباتها اهمیت یافته است. اگر در دهه 60 تبلیغات ساده و بیآلایش، با محوریت معرفی صرف و شناساندن شعارهای عمیقی همچون شعار «حکومت اسلامی آن حکومتی است که مردم را به فکر کردن دعوت میکند و هدایت ذهن مردم را بهکار میگیرد» انجام میشد، اما هرچه بهتدریج جلوتر آمدیم، تبلیغات تبرجگونه و اغواگر بیشتر شد و محتوای شعارها و ایدهها، مبتذلتر و سطحیتر. در میان مشاوران یک مدیر یا نماینده، سهم و وزن مشاور رسانهای یا حتی مشاور عکاسی و چهرهپردازی بهمراتب بیشتر از وزن و سهم مشاور فکری یا حتی فلسفی یک مدیر یا نماینده است. در این موازنه، مشاور فکری (اگر وجود داشته باشد)، باید گزارهها را هم مطابق نظر مشاور رسانهای به جذابترین و مهیجترین شکل ممکن تنظیم کند تا بهبهانه کلیشه «مردم نمیفهمند!» یا «این حرفها سنگین و نخبگانی است!» محتوایی کاذب، ایدئولوژیک و مبتذل اما پر زرق و برق با بهرهگیری از تولید انبوه رسانهای و تکرار بیامان بر سر مخاطب و مردم هوار شود. اصحاب صنعت فرهنگ که مفید فریب تودهای است، همچون تولید صنعتی تودهای، در حجمی انبوه کالاهای فرهنگی مبتذل و یکبار مصرفی را تولید میکنند که علیرغم جذابیتهای مقطعی و کوتاهمدت و تحریک هیجانات، هیچ بهرهای از واقعیت و حقیقت ندارند. تاریخ مصرف این کالاها و محتواهای تبلیغاتی بهاندازه تاریخ مصرف پوسترهای کاغذی حاوی عکسهای زینتشدهای از نمایندگان/ مدیران است که آنها نیز حتی با واقعیت ظاهری نمایندگان/ مدیران سازگار نیست. همانطور که مدیران/ نمایندگان با صورت بزککرده در عکسهای تبلیغاتی بر سر کرسیهای نمایندگی یا دیدارهای مردمی ظاهر نخواهند شد، کمتر نمایندهای را میتوان یافت که شعارها و کالاهای تبلیغاتی پر شور انتخاباتیاش را در دستورکار اجرایی دوره نمایندگیاش قرار دهد. در اینجاست که عقلانیت، قربانی شور فراگیر کاذب میشود و سیاست، قربانی تبلیغات و مشاوران فکری و فرهنگی، تسلیم محض مشاوران رسانهای و تبلیغاتی.
در این شرایط سیاست و انتخابات بر سر یک دوراهی قرار میگیرد. در مسیری بیانتها باید سیاست را فدای تبلیغات کرد و ناگزیر باید منتظر ظهور نسخههای ایرانی سلبریتیهایی نظیر زلنسکی یا ترامپ و رقصهای هیلاری کلینتون در بالاترین سطح سیاست بود یا در مسیری دیگر و متناقض با حفظ چهارچوبهای شورای نگهبان، شاهد ظهور مدیران/ نمایندگانی بود که علیرغم تندادن به تبلیغات، اما سعی میکنند ظاهر صحنه را حفظ کنند. در این شرایط آگاهی عمیقتر مردم نسبت به اغواگری تبلیغات مخصوصا در درازمدت و در اثر سروکارداشتن شبانهروزی با رسانهها، ناگزیر منجر به کاهش مشارکت سیاسی میشود. پشت صحنه فیلمهای تبلیغاتی تنها تا زمانی برای مخاطب و مردم جذاب و اغواگر است که خود آنها دست به ساخت کلیپها و فیلمهایی نزده باشند و تمایز پشتصحنه و صحنه را تجربه نکرده باشند. با فهم تفاوت صحنه و پشتصحنه رسانهای، دیگر تبلیغات جذابیت نداشته و لذا کاهش مشارکت سیاسی در فضای غلبه تبلیغات بر سیاست، امری طبیعی است.
راهکار افزایش مشارکت، مشارکت مردم در فرآیند آگاهی و معرفت
با نظر به شواهد فوق که میتوان جزئیات آنها را با تدقیق بیشتری نیز بیان کرد، بهنظر میرسد مهمترین راهکار برای افزایش مشارکت در انتخابات اسفند 1402 و دیگر انتخاباتهای پیش رو، «مشارکت مردم در فرآیند ارتقای سطح آگاهی و معرفت از طریق انتخابات و سیاستورزی» باشد. انتخابات بهمثابه عرصهای که تصمیم سیاسی را نمودار میسازد، یکی از دشوارترین و مهمترین عرصههای حیات انسانی است. در انتخابات هر انسانی حق تصمیمگیری برای چهار سال از زندگی و حیات تکرارناشدنیاش را به نماینده یا نمایندگانی میسپارد که تصمیمات سیاسی آنها سرنوشت جمعی ملتی را رقم میزند. برای فهم این ماجرا تنها کافی است به قلمروهای کماهمیتتر از انتخابات مراجعه کنیم. هر کدام از ما برای دادن حق وکالت به یک وکیل برای انجام یک معامله مالی حتی نهچندان سنگین و برای اجتناب از مخاطرات احتمالی، حتما به دفاتر ثبت اسناد مراجعه میکنیم و با رعایت بسیاری از نکات ایمنی در کمال صحت عقل و با حداکثر آگاهی و شناخت مانع از هرگونه تصمیم خارج از خواست و اراده خودمان توسط آن وکیل میشویم. بعید میدانم کسی حاضر باشد درحالتیکه تحت تاثیر هیجانات قرار دارد و بهصورت عقلانی تصمیم نمیگیرد، تن به چنین وکالتی بدهد. همه ما سعی میکنیم فرآیند وکالت در دفتر اسناد رسمی را با حداکثر عقلانیت و شناخت و معرفت انجام دهیم.
انتخابات عرصهای است که این وکالت در بالاترین سطح تاثیر به افرادی دیگر سپرده شده و واگذار میشود. تصمیمات نمایندگان ما نهتنها بر حیات تکرارنشدنی ما، بلکه بر حیات آیندگان و فرزندان ما تاثیرگذار است. از این جهت انتخابات و فرآیندهای منتهی به آن مخصوصا شناخت و انتخاب نماینده، باید در عقلانیترین حالت انسانی صورت پذیرد. حتی اگر موضوع این انتخاب و تصمیم، هیجانات و نیازهای احساسی نظیر خورد و خوراک و تفریح و سرگرمی و نظایر آنها باشد، بازهم فرآیند انتخاب باید در کمال عقلانیت انجام شود. سیاست، کنترل قوای جسمانی با عقل است. خروج قوای احساسی از دایره عقل منجر به هلاکت انسان میشود. از این جهت انتخابات مظهر عقلانیت ملتی است و مشارکت حداکثری در انتخابات لاجرم بهمعنای ارتقای عقلانیت، آگاهی و معرفت ملتی از طریق مشارکت عمومی در آگاهی و عقلانیت است. ارتقای این آگاهی عمومی جز با مشارکت عمومی حداکثری در خود فرآیند آگاهی و عقلانیت سیاسی ممکن نمیشود. به همین دلیل مهمترین راهکار کوتاهمدت یا بلندمدت برای افزایش مشارکت مردم در انتخابات، تلاش برای تعمیق آگاهی عمومی است. با این افق روشن است که تکرار کلیشههای «مردم نمیفهمند!» یا «این حرفها سنگین و نخبگانی است!» و نظایر آنها با میزان کاهش مشارکت سیاسی مردم در انتخابات و تشکیل حلقههای بسته قدرت که سیاست را فدای اصالت تبلیغات کردهاند، پیوند وثیقی دارد. در این فرصت اندک تا انتخابات افزایش مشارکت مردم ناگزیر از فراهمکردن مشارکت عموم مردم در فرآیند آگاهی و عقلانیت و دوری از غلبه تبلیغات بر سیاست واقعی و در یک کلمه «تعمیق آگاهی سیاسی مردم با مشارکت خود آنها»، بهدور از هرگونه تکنیک فریبنده تبلیغاتی و اغواگرانه و سطحیسازی امور است.